فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: puts, putting, put
حالات: puts, putting, put
• (1) تعریف: to move (something) to a particular position or location.
• مترادف: place, set
• مشابه: deposit, emplace, lay, locate, park, pass, plant, plunk, pose, position, rest, site, situate
• مترادف: place, set
• مشابه: deposit, emplace, lay, locate, park, pass, plant, plunk, pose, position, rest, site, situate
- He put my groceries in the bag.
[ترجمه Shaina] او غذای مرا در کیف گذاشت|
[ترجمه گوگل] خواربارم را داخل کیف گذاشت[ترجمه ترگمان] اون groceries رو تو کیف گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to cause to be in a particular state, situation, or relationship.
• مترادف: lay, place, set
• مشابه: land, posit, repose, site
• مترادف: lay, place, set
• مشابه: land, posit, repose, site
- The deadline put them into a panic.
[ترجمه کروم] این مهلت باعث وحشت آنها میشود|
[ترجمه Shaina] این مهلت آنهارا را به وحشت میاندازد|
[ترجمه گوگل] ضرب الاجل آنها را به وحشت انداخت[ترجمه ترگمان] این مهلت آن ها را دچار وحشت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We put him in a private school.
[ترجمه Shaina] ما قرار دادیم اورا در یک مدرسه خصوصی|
[ترجمه گوگل] او را در یک مدرسه خصوصی گذاشتیم[ترجمه ترگمان] ما اونو توی یه مدرسه خصوصی قرار دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We put her in her sister's care.
[ترجمه کتایون] ما او را گذاشتیم تا از خواهرش مراقبت کند|
[ترجمه گوگل] ما او را تحت مراقبت خواهرش قرار دادیم[ترجمه ترگمان] او را در مراقبت خواهرش قرار دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to impose.
• مترادف: impose, lay
• مشابه: assign, give, inflict, place, set
• مترادف: impose, lay
• مشابه: assign, give, inflict, place, set
- She put the blame on me.
[ترجمه Maral] اون تقصیر رو به گردن من انداخت|
[ترجمه گوگل] او تقصیر را گردن من انداخت[ترجمه ترگمان] اون تقصیر من بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They put a tax on milk.
[ترجمه گوگل] بر شیر مالیات می گذارند
[ترجمه ترگمان] آن ها مالیات را بر روی شیر قرار دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها مالیات را بر روی شیر قرار دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to subject.
• مترادف: subject
• مشابه: expose
• مترادف: subject
• مشابه: expose
- They put him to death.
[ترجمه گوگل] او را به قتل رساندند
[ترجمه ترگمان] او را به حال مرگ گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او را به حال مرگ گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to express; state.
• مترادف: express, definition 6: to place as a wager or investment. She put a fortune into her store.synonyms: place, wager
• مشابه: gamble, go, hazard, invest, risk, sink, stake, venture
• مترادف: express, definition 6: to place as a wager or investment. She put a fortune into her store.synonyms: place, wager
• مشابه: gamble, go, hazard, invest, risk, sink, stake, venture
- Put it in your own words.
[ترجمه گوگل] آن را به قول خودتان بیان کنید
[ترجمه ترگمان] اینو به زبون خودت بذار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اینو به زبون خودت بذار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She put a fortune into her store.
[ترجمه گوگل] او ثروت زیادی را در فروشگاه خود گذاشت
[ترجمه ترگمان] او ثروتی به جیب زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او ثروتی به جیب زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to apply.
• مشابه: apply, employ, exercise, implement, use, utilize
• مشابه: apply, employ, exercise, implement, use, utilize
- I put my instincts to use.
[ترجمه گوگل] من از غریزه ام استفاده کردم
[ترجمه ترگمان] غرایزم را به کار بردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] غرایزم را به کار بردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He put his talent to work.
[ترجمه Farhood] اون استعدادش رو به کار می گیره.|
[ترجمه Shaina] او استعدادش را به کار میگیرد|
[ترجمه گوگل] او استعداد خود را به کار گرفت[ترجمه ترگمان] او استعدادش را برای کار گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to estimate (a particular amount or measure).
• مترادف: calculate, estimate, reckon
• مشابه: appraise, compute, figure, gauge, guess
• مترادف: calculate, estimate, reckon
• مشابه: appraise, compute, figure, gauge, guess
- I'd put the distance at three blocks.
[ترجمه Farhood] فاصله سه بلوک رو تخمین زدم ( برآورد کردم ) .|
[ترجمه گوگل] من فاصله را در سه بلوک قرار می دهم[ترجمه ترگمان] فاصله ۳ بلوک را طی کرده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (8) تعریف: to propose for consideration.
• مترادف: present, propose, submit
• مشابه: advance, offer, pose, posit, propound
• مترادف: present, propose, submit
• مشابه: advance, offer, pose, posit, propound
- Can I put a question to you?
[ترجمه گوگل] میتونم یه سوال ازتون بپرسم؟
[ترجمه ترگمان] میتونم یه سوال ازت بپرسم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] میتونم یه سوال ازت بپرسم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: put aside, put down, put on
عبارات: put aside, put down, put on
• : تعریف: to start to move or proceed.
• مترادف: go, start
• مشابه: begin, commence, launch, move, proceed, sail, sally forth
• مترادف: go, start
• مشابه: begin, commence, launch, move, proceed, sail, sally forth
- They put down the river in search of food.
[ترجمه Farhood] اونا اون رودخونه رو در جستجوی غذا طی کردند ( زیر پا گذاشتن ) .|
[ترجمه گوگل] آنها در جستجوی غذا رودخانه را پایین می آورند[ترجمه ترگمان] آن ها در جستجوی غذا، رودخانه را زمین گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a throw, esp. of a shot, stone, or weight.
• مترادف: throw
• مشابه: cast, chuck, fling, heave, hurl, pass, pitch, toss
• مترادف: throw
• مشابه: cast, chuck, fling, heave, hurl, pass, pitch, toss