فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pulls, pulling, pulled
حالات: pulls, pulling, pulled
• (1) تعریف: to bring or try to bring closer by taking hold of and exerting force.
• مترادف: drag, draw, haul, tug
• متضاد: push
• مشابه: hoist, lug, strain
• مترادف: drag, draw, haul, tug
• متضاد: push
• مشابه: hoist, lug, strain
- She pulled the swimmer to shore.
[ترجمه عالمه محمدی] او شناگر را به ساحل کشید|
[ترجمه گوگل] او شناگر را به ساحل کشید[ترجمه ترگمان] او شناگر را به ساحل کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to draw after oneself or itself by attaching and moving forward.
• مترادف: draw, snake, tow
• متضاد: push
• مشابه: bear, carry, transport
• مترادف: draw, snake, tow
• متضاد: push
• مشابه: bear, carry, transport
- The truck pulled the car to the station.
[ترجمه گوگل] کامیون ماشین را به سمت ایستگاه کشاند
[ترجمه ترگمان] کامیون اتومبیل را به ایستگاه قطار رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کامیون اتومبیل را به ایستگاه قطار رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to extract from a fixed position.
• مترادف: extract, pick, pluck, yank
• مشابه: tear, wrench, wrest
• مترادف: extract, pick, pluck, yank
• مشابه: tear, wrench, wrest
- She pulled the nail from the board.
[ترجمه گوگل] میخ را از روی تخته کشید
[ترجمه ترگمان] اون میخ رو از هیات مدیره بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اون میخ رو از هیات مدیره بیرون کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to tear in a specified way.
• مترادف: rend, rip, tear, yank
• مترادف: rend, rip, tear, yank
- She pulled the book apart.
[ترجمه گوگل] او کتاب را از هم جدا کرد
[ترجمه ترگمان] کتاب را از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کتاب را از هم جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to take out (a weapon), as to use it.
• مترادف: draw, whip out
• مترادف: draw, whip out
• (6) تعریف: to attract.
• مترادف: attract, draw, elicit
• متضاد: repel
• مشابه: beckon, entice, gain, get, lure, tempt
• مترادف: attract, draw, elicit
• متضاد: repel
• مشابه: beckon, entice, gain, get, lure, tempt
- His performance will pull a large crowd.
[ترجمه Farhood] عملکرد او آدمای زیادی رو به سمتش میکشونه ( جذبش میشن )|
[ترجمه گوگل] اجرای او جمعیت زیادی را به خود جذب خواهد کرد[ترجمه ترگمان] عملکرد او جمعیت زیادی را جذب خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to injure (a muscle) by stretching.
• مشابه: sprain, strain, twist, wrench
• مشابه: sprain, strain, twist, wrench
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: pull out, pull through
عبارات: pull out, pull through
• (1) تعریف: to transport or try to bring something closer by exerting force or grasping (often fol. by at).
• مترادف: haul, tug
• متضاد: push
• مشابه: draw, pluck, wrench
• مترادف: haul, tug
• متضاد: push
• مشابه: draw, pluck, wrench
• (2) تعریف: to move.
• مترادف: draw, move
• مشابه: advance, drive, proceed, progress
• مترادف: draw, move
• مشابه: advance, drive, proceed, progress
- The car pulled into the driveway.
[ترجمه Mohsen] ماشین به داخل حیاط پارکینگ حرکت داد|
[ترجمه گوگل] ماشین به داخل جاده کشیده شد[ترجمه ترگمان] اتومبیل به راه ماشین رو بسته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to inhale deeply, as through a pipe or cigarette.
• مترادف: inhale
• مشابه: breathe, draw, puff
• مترادف: inhale
• مشابه: breathe, draw, puff
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act or process, or an instance, of pulling.
• مترادف: draw, haul, tug
• متضاد: push
• مشابه: hoist, jerk, pluck, rip, tear, tow, yank
• مترادف: draw, haul, tug
• متضاد: push
• مشابه: hoist, jerk, pluck, rip, tear, tow, yank
• (2) تعریف: the force used in pulling or resisting acts of pulling.
• مترادف: influence, pressure, stress
• مشابه: force, gravity, intensity, might, power, strength, tow
• مترادف: influence, pressure, stress
• مشابه: force, gravity, intensity, might, power, strength, tow
- She couldn't fight the pull of the waves.
[ترجمه Farhood] اون نمی تونست در برابر جذابیت امواج خروشان مقاومت کنه ( جلو خودش بگیره که نره موج سواری! )|
[ترجمه Aydin Jz] او نمیتوانست در مقابل قدرت کشش امواج مقاومت کند|
[ترجمه گوگل] او نمی توانست با کشش امواج مبارزه کند[ترجمه ترگمان] او نمی توانست با فشار امواج بجنگد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a prolonged exertion.
• مترادف: push
• مشابه: effort, exertion, go, try
• مترادف: push
• مشابه: effort, exertion, go, try
• (4) تعریف: influence.
• مترادف: clout, leverage
• مشابه: control, influence, magnetism, power, sway, weight
• مترادف: clout, leverage
• مشابه: control, influence, magnetism, power, sway, weight
• (5) تعریف: a thing used for pulling, as a handle or knob.
• مترادف: grip, handle, knob
• مشابه: hold, lever, shaft, shank
• مترادف: grip, handle, knob
• مشابه: hold, lever, shaft, shank
• (6) تعریف: an act of inhalation, as of smoke.
• مترادف: draft, drag, inhalation, puff
• مشابه: draw
• مترادف: draft, drag, inhalation, puff
• مشابه: draw
- He took a pull on his cigar.
[ترجمه Omid] او یک پُک به سیگارش زد.|
[ترجمه گوگل] سیگارش را کشید[ترجمه ترگمان] سیگار برگی خود را کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید