puff

/ˈpəf//pʌf/

معنی: فوت، دود یا بخار، غذای پف دار، وزش باد، قسمت پف کرده جامه زنانه، پفک، پف، لاف زدن، چپق یا سیگار کشیدن، پف دادن، بلوف زدن، وزیدن، منفجر شدن، پف کردن، منفجر کردن
معانی دیگر: فوت کردن، دمیدن، باد کردن، آماس کردن، (با صدای پف) ترکیدن، پف صدا کردن، (به سیگار یا چپق و غیره) پک زدن، نفس نفس زدن، هن هن کردن (to pant هم می گویند)، (با: up یا out) باد انداختن (در چیزی)، پف انداختن، باد دار کردن، (پف پف کنان) حرکت کردن، پک، وزش، دمه، باد کردگی، پف کردگی، ورقلمبیدگی، دش، پندام، هر چیز پف کرده، تبلیغ یا آگهی اغراق آمیز، تعریف ناسزاوار، پف کرده، پف دار، پفکی، تعریف بیجا کردن، تبلیغ اغراق آمیز کردن، بیش از واقع بزرگ کردن یا مهم جلوه دادن، خامه ی پف کرده، خامه ی پفکی، نان خامه ای، موی پف کرده، پف گیسو، پودر زن، بالشتک پودر مالی، روتختخوابی (لحاف مانند و پف کرده)، (قدیمی) فیس، باد غرور، افاده، دود ویا بخار، مشروب گازدار، پک زدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a brief, forceful emission of breath, air, or vapor.
مشابه: gust

- a puff of smoke
[ترجمه گوگل] یک پف دود
[ترجمه ترگمان] دود غلیظی از آن بیرون می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the sound made by this emission.

(3) تعریف: the substance that is emitted in a puff.

(4) تعریف: an instance of inhalation and exhalation, as when smoking tobacco.
مشابه: drag, pull

(5) تعریف: a light pastry, often filled with a sweet cream or custard mixture.

(6) تعریف: a small, soft cosmetic pad.

- a powder puff
[ترجمه گوگل] یک پفک پودری
[ترجمه ترگمان] یک کاکل پودر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a section of material that has been gathered to create fullness, as in the sleeve of a garment.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: puffs, puffing, puffed
(1) تعریف: to emit in short, strong gusts or blasts.

- The smokestack puffed a thick, black cloud of smoke.
[ترجمه گوگل] دودکش ابر غلیظ و سیاهی از دود را پف کرد
[ترجمه ترگمان] دودکش ساختمان ابری غلیظ و سیاه از دود بلند شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to inhale smoke from (a cigarette or cigar); smoke.

(3) تعریف: to cause to swell or inflate.
مشابه: billow, bloat, distend

- His ankle was puffed up from the sprain.
[ترجمه گوگل] مچ پایش از رگ به رگ شدن پف کرده بود
[ترجمه ترگمان] قوزک پایش از پیچ خوردگی پا به باد رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to inflate with conceit or pride.

(5) تعریف: to make (hair, the sleeve of a garment, or the like) fuller.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: puff up
(1) تعریف: to breathe rapidly and with great force; pant.
مشابه: pant

- The runner was puffing after the first mile.
[ترجمه گوگل] دونده بعد از اولین مایل پف می کرد
[ترجمه ترگمان] دونده بعد از یک مایل اول نفس نفس می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to blow or release short gusts of air, smoke, or the like.
مشابه: gust

(3) تعریف: to inhale smoke from a cigarette, cigar, or pipe.

(4) تعریف: to become swollen or inflated; swell.
مشابه: bloat, bosom

- His bruised eye puffed up.
[ترجمه گوگل] چشم کبودش پف کرد
[ترجمه ترگمان] چشم کبود شده اش از جا بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. puff sleeve
آستین پف دار

2. don't puff the cigaret smoke in my face!
دود سیگار را در صورتم پف نکن !

3. potato puff
پفک سیب زمینی

4. to puff a novel
رمانی را به عرش رساندن

5. a strong puff of wind blew the paper away
وزش تند باد کاغذ را برد.

6. huff and puff
1- نفس نفس زدن،هوف هوف کردن،هف هفو شدن 2- خشم نمایی کردن

7. give me another puff of your cigaret!
یک پک دیگر از سیگارت به من بده !

8. there was a puff under each of his eyes
زیر هریک از چشمانش یک ورم کردگی وجود داشت.

9. i put out the candle with a puff
بایک فوت شمع را خاموش کردم.

10. A puff of dark smoke was rising from the chimney.
[ترجمه گوگل]دود تیره ای از دودکش بلند می شد
[ترجمه ترگمان]دود سیاه از دودکش بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Birds puff up their feathers to keep warm.
[ترجمه گوگل]پرندگان برای گرم نگه داشتن پرهای خود را پف می کنند
[ترجمه ترگمان]پرنده ها روی feathers بال می زدند تا گرم بمانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Wind caught the sudden puff of dust and blew it inland.
[ترجمه گوگل]باد پف ناگهانی گرد و غبار را گرفت و آن را به داخل خشکی برد
[ترجمه ترگمان]باد ناگهانی از گرد و خاک بیرون آمد و آن را به درون چاه انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She felt a puff of warm air on her face.
[ترجمه گوگل]پفکی از هوای گرم را روی صورتش احساس کرد
[ترجمه ترگمان]نفس گرم و گرمی بر چهره اش احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Suddenly there was a loud bang and a puff of smoke.
[ترجمه گوگل]ناگهان صدایی بلند و دود بلند شد
[ترجمه ترگمان]ناگهان صدای بنگ بلندی به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He laughed and took a puff on his cigar.
[ترجمه Mrjn] او خندید و سیگارش را پک زد.
|
[ترجمه گوگل]خندید و پکی روی سیگارش کشید
[ترجمه ترگمان]خندید و یک پک به سیگارش زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Sean blew a puff of smoke at his reflection in the mirror.
[ترجمه گوگل]شان دود را به انعکاس خود در آینه دمید
[ترجمه ترگمان]شان یک پک دود را به تصویر خودش در آینه فوت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فوت (اسم)
foot, dying, blow, death, decease, passing away, puff

دود یا بخار (اسم)
puff

غذای پف دار (اسم)
puff

وزش باد (اسم)
puff

قسمت پف کرده جامه زنانه (اسم)
puff

پفک (اسم)
blowgun, puff, puff paste

پف (اسم)
snuff, puff, whiff, blowing-out, inflation

لاف زدن (فعل)
praise, brave, hector, gammon, puff, boast, brag, yelp, rodomontade

چپق یا سیگار کشیدن (فعل)
puff

پف دادن (فعل)
puff

بلوف زدن (فعل)
puff

وزیدن (فعل)
breeze, blow, puff, whiff

منفجر شدن (فعل)
explode, puff, blow out, detonate, erupt, fulminate

پف کردن (فعل)
inflate, puff, blow out, swell

منفجر کردن (فعل)
burst, blow up, puff, dynamite

تخصصی

[برق و الکترونیک] پاف مخفف بریتانیایی ( عامیانه ) واژه پیکوفاراد .
[نساجی] بخار

انگلیسی به انگلیسی

• exhalation; short quick breath; emission of vapor (or smoke, etc.); fluffy hollow pastry; swelling, bulge
exhale; breathe; emit vapor (or smoke, etc.); swell, become bloated
if someone puffs a cigarette or pipe or if they puff at it, they smoke it. verb here but can also be used as a count noun. e.g. she raised the cigarette to her lips, intending to take a puff.
if you are puffing, you are breathing loudly and quickly because you are out of breath after a lot of physical effort. verb here but can also be used as a count noun. e.g. her breath came in puffs and gasps.
a puff of air or smoke is a small amount of it that is blown out from somewhere.
see also puffed.
to puff something out means to make it larger and rounder by filling it with air.
if part of your body puffs up as the result of an injury or allergy, it becomes swollen.

پیشنهاد کاربران

1. پُک 2. فوت 3. نفس 4. پودرزن / 1. پُک زدن 2. فوت کردن 3. پف کردن 4. باد انداختن توی. باد کردن 5. دود کردن 6. دودکنان رفتن 7. نفس نفس زدن 8. نفس نفس زنان رفتن. هن هن کنان رفتن 9. از نفس انداختن
مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

▶ noun
a puff of wind
یک وزش باد
he took a puff at his cigar
او به سیگارش یک پُک زد
▶ verb
he walked fast, puffing a little
او سریع راه رفت، کمی نفس نقس زنان
she puffed at her cigarette
او به سیگارش پک زد

فیس کردن
متکبر بودن
غرور داشتن
افاد ه ای بودن
Puff with pride
باد تو دماغ انداختن، تکبر فروختن
تبلیغ اغراق آمیز
علاوه بر فوت کردن و دمیدن و ترکونده و . . اینها هم معنی میده:
کام از سیگار گرفتن.
کام از ماریجوانا گرفتن.
ماریجوانا کشیدن.
پک زدن به سیگار
هن هن کردن،
نفس نفس زدن
"I ran all the way home, " she puffed
فوت کردن

بپرس