فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: proves, proving, proved, proven
حالات: proves, proving, proved, proven
• (1) تعریف: to show (something) to be true, valid, or genuine.
• مترادف: authenticate, confirm, establish, validate, verify
• متضاد: disprove, refute
• مشابه: attest, certify, corroborate, demonstrate, evidence, justify, manifest, show, substantiate, support, sustain, uphold
• مترادف: authenticate, confirm, establish, validate, verify
• متضاد: disprove, refute
• مشابه: attest, certify, corroborate, demonstrate, evidence, justify, manifest, show, substantiate, support, sustain, uphold
- The prosecutor failed to prove the prisoner's guilt.
[ترجمه فاطمه عبدی] دادستان نتوانست جرم زندانی را اثبات کند.|
[ترجمه گوگل] دادستان نتوانست جرم زندانی را ثابت کند[ترجمه ترگمان] دادستان احساس گناه متهم را به اثبات رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Tests proved that the water was unsafe to drink.
[ترجمه AR] آزمایش ها ثابت کردند که آن آب برای نوشیدن خطر ناک است|
[ترجمه گوگل] آزمایشات ثابت کرد که آب برای نوشیدن ناامن است[ترجمه ترگمان] آزمایش ها ثابت کردند که آب برای نوشیدن خطرناک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The student proved to the professor that his answer was in fact correct.
[ترجمه میلاد زادرفیع ثابت] دانشجو به استاد اثبات کرد که پاسخ اش در واقع درست است.|
[ترجمه گوگل] دانشجو به استاد ثابت کرد که پاسخ او در واقع درست است[ترجمه ترگمان] دانش آموز ثابت کرد که پاسخ او در واقع صحیح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't believe it; you will have to prove it to me.
[ترجمه گوگل] من باور نمی کنم؛ تو باید به من ثابت کنی
[ترجمه ترگمان] باور نمی کنم؛ باید آن را به من ثابت کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] باور نمی کنم؛ باید آن را به من ثابت کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to measure the quality of by testing or demonstrating.
• مترادف: assay, try
• مشابه: analyze, demonstrate, test
• مترادف: assay, try
• مشابه: analyze, demonstrate, test
- The new parachutes have been proved by the space agency.
[ترجمه گوگل] چترهای جدید توسط آژانس فضایی به اثبات رسیده است
[ترجمه ترگمان] این چترهای جدید توسط آژانس فضایی ثابت شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این چترهای جدید توسط آژانس فضایی ثابت شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to show (oneself) to be worthy.
• مترادف: demonstrate, display, manifest, reveal, show
• مشابه: evidence, exhibit
• مترادف: demonstrate, display, manifest, reveal, show
• مشابه: evidence, exhibit
- You must prove yourself before we allow you to become a member.
[ترجمه گوگل] قبل از اینکه به شما اجازه عضویت بدهیم، باید خودتان را ثابت کنید
[ترجمه ترگمان] شما باید قبل از اینکه به شما اجازه بدهیم عضو بشوید، خودتان را ثابت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شما باید قبل از اینکه به شما اجازه بدهیم عضو بشوید، خودتان را ثابت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: provable (adj.), proved (adj.), proven (adj.), provably (adv.), provability (n.)
مشتقات: provable (adj.), proved (adj.), proven (adj.), provably (adv.), provability (n.)
• : تعریف: to be found or shown in the final assessment.
• مشابه: come out, end up, eventuate
• مشابه: come out, end up, eventuate
- The theory eventually proved true.
[ترجمه محیا قره خانی نژاد] نظریه سرانجام درست از آب درامد|
[ترجمه گوگل] این نظریه در نهایت درست است[ترجمه ترگمان] این نظریه در نهایت حقیقت را ثابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید