proportionate

/prəˈpɔːrʃənət//prəˈpɔːʃənət/

معنی: متناسب، در خور، فرا خور، متناسب کردن
معانی دیگر: همگر، سازوار، برپار

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: in proportion; proportional.
متضاد: disproportionate
مشابه: commensurable, commensurate
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: proportionates, proportionating, proportionated
مشتقات: proportionately (adv.)
• : تعریف: to make proportionate.

جمله های نمونه

1. supply proportionate to demand
عرضه ی متناسب با تقاضا

2. The price increases are proportionate to the increases in the costs of production.
[ترجمه موسی] افزایش های قیمت متناسب با افزایش های هزینه های تولید هستند.
|
[ترجمه گوگل]افزایش قیمت ها متناسب با افزایش هزینه های تولید است
[ترجمه ترگمان]افزایش قیمت ها متناسب با افزایش هزینه تولید هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The punishment should be proportionate to the gravity of the offence and the degree of culpability of the offender.
[ترجمه موسی] مجازات باید متناسب با شدت جرم و میزان مقصر بودن مجرم باشد.
|
[ترجمه گوگل]مجازات باید متناسب با شدت جرم و میزان مقصر بودن مجرم باشد
[ترجمه ترگمان]مجازات باید متناسب با جرم جرم و میزان مقصر بودن مجرم باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Increasing costs resulted in proportionate increases in prices.
[ترجمه گوگل]افزایش هزینه ها منجر به افزایش متناسب قیمت ها شد
[ترجمه ترگمان]افزایش هزینه ها منجر به افزایش متناسب قیمت ها شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The number of accidents is proportionate to the increased volume of traffic.
[ترجمه گوگل]تعداد تصادفات متناسب با افزایش حجم ترافیک است
[ترجمه ترگمان]تعداد تصادفات متناسب با افزایش حجم ترافیک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The cost of the ticket is proportionate to the distance you travel.
[ترجمه گوگل]هزینه بلیط متناسب با مسافتی است که طی می کنید
[ترجمه ترگمان]هزینه بلیت با فاصله ای که سفر می کنید متناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Inner cities have more than a proportionate share of social problems.
[ترجمه گوگل]درون شهرها بیش از سهم متناسبی از مشکلات اجتماعی دارند
[ترجمه ترگمان]درونشهرها بیش از یک سهم متناسب از مشکلات اجتماعی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Moreover, the seriousness of the sanction must be proportionate to the damage sustained by the worker.
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، شدت تحریم باید متناسب با خسارت وارده به کارگر باشد
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، جدیت این حکم باید متناسب با آسیب های وارده به کارگران باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This proportionate share of crime has remained fairly stable during the past decade.
[ترجمه گوگل]این سهم نسبتی از جرم در دهه گذشته نسبتاً ثابت مانده است
[ترجمه ترگمان]این سهم متناسب از جرم در طول دهه گذشته نسبتا ثابت مانده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Should a corporation receive less proportionate punishment for having contaminated its workers with deadly plutonium?
[ترجمه گوگل]آیا یک شرکت باید به دلیل آلوده کردن کارگرانش به پلوتونیوم مرگبار مجازات کمتری متناسب با آن دریافت کند؟
[ترجمه ترگمان]آیا یک شرکت باید مجازات کمتری برای آلوده کردن کارگران خود با پلوتونیوم مرگبار به دست آورد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. My one complaint is the proportionate sizing of hip to waist - the waist is large for women's trousers.
[ترجمه گوگل]یک شکایت من اندازه متناسب باسن به کمر است - کمر برای شلوار زنانه بزرگ است
[ترجمه ترگمان]یک شکایت من، اندازه متناسب باسن تا کمر است - کمر برای شلوار زنان بزرگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A proportionate part of your premium will then be returned to you.
[ترجمه گوگل]سپس بخشی از حق بیمه شما به شما بازگردانده می شود
[ترجمه ترگمان]سپس یک بخش متناسب از حق بیمه شما به شما بازگردانده خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The curve should be proportionate to the width.
[ترجمه گوگل]منحنی باید متناسب با عرض باشد
[ترجمه ترگمان]منحنی باید متناسب با عرض باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Proportionate to the possible membership, we represent a minuscule number of hard of hearing people.
[ترجمه گوگل]متناسب با عضویت احتمالی، تعداد کمی از افراد کم شنوا را نمایندگی می کنیم
[ترجمه ترگمان]با توجه به عضویت احتمالی، ما تعداد کمی از افراد شنوایی را معرفی می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متناسب (صفت)
adequate, proportional, proportionate, commensurate, symmetric, symmetrical

در خور (صفت)
appropriate, apt, fit, meet, proportionate, apposite, befitting, tailored, opportune, assorted, becoming, idoneous, congruous

فراخور (صفت)
fit, worthy, suitable, proportionate, befitting, condign, idoneous

متناسب کردن (فعل)
fit, proportionate, proportion, coordinate

تخصصی

[ریاضیات] متناسب کردن، متناسب، درخور

انگلیسی به انگلیسی

• relative; corresponding
proportionate means the same as proportional.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : proportion
✅️ اسم ( noun ) : proportion / proportionality
✅️ صفت ( adjective ) : proportional / proportionate / proportioned
✅️ قید ( adverb ) : proportionately / proportionally
proportionate ( adj ) : متناسب، مطابق، هماهنگ، جور/نسبی/درخور
proportionate or prorate consolidation = تلفیق نسبی
proportionate share = سهم متناسب
ارزش نسبی

بپرس