prompt

/ˈprɑːmpt//prɒmpt/

معنی: اماده، چالاک، سریع، بی درنگ، فوری، عاجل، سوفلوری کردن، بر انگیختن، بفعالیت واداشتن
معانی دیگر: تند، سرموقع، سرساعت، درست، (بازرگانی) مهلت پرداخت، ورقه ی مهلت، قرار داد دارای ضرب الاجل، یادآوری، (تئاتر) سوفلوری، (کامپیوتر) پیام واره، پیام واره دادن، انگیزاندن، تهییج کردن، واداشتن، (آدم) وقت شناس (رجوع شود به: punctual)، چست، سریع کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: prompter, promptest
(1) تعریف: done immediately, without delay.
مترادف: expeditious, immediate, instant, instantaneous, punctual, quick, swift
متضاد: delayed, late, tardy
مشابه: brisk, rapid, summary

- I was impressed by his prompt return of my phone call.
[ترجمه سهیل] از اینکه خیلی سریع به تماس تلفنی من پاسخ داد تحت تأثیر قرار گرفتم.
|
[ترجمه گوگل] من از بازگشت سریع او به تماس تلفنی من تحت تأثیر قرار گرفتم
[ترجمه ترگمان] از برگشتن فوری تلفن، تحت تاثیر قرار گرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Prompt service is expected in a fast food restaurant.
[ترجمه samir_8203] معنی سلیس تر: از این رستوران فست فودی انتظار میرود خدمات سریع ارائه دهند
|
[ترجمه شان] از یک رستوران "فست فود، انتظار سرویس ( خدمت ) سریع و فوری می رود.
|
[ترجمه گوگل] خدمات سریع در یک رستوران فست فود انتظار می رود
[ترجمه ترگمان] کسب تکلیف در یک رستوران فست فود انتظار می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: swift to respond or to be in attendance at an expected place.
مترادف: punctual, quick, speedy, swift
متضاد: dilatory, laggard, slow, tardy
مشابه: alert, fast, ready

- Fortunately, the police were prompt and arrived before the thief could flee the area.
[ترجمه گوگل] خوشبختانه پلیس سریعاً وارد عمل شد و قبل از اینکه سارق بتواند از منطقه فرار کند، وارد محل شد
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه پلیس قبل از اینکه دزد بتواند از منطقه فرار کند، سریع وارد شده و وارد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She expects her staff to be prompt for meetings.
[ترجمه علی] او انتظار دارد که کارکنانش به موقع در جلسات حاضر شوند.
|
[ترجمه شان] او انتظار دارد کارکنانش به موقع ( سر ساعت ) در جلسات ، حضور یابند.
|
[ترجمه گوگل] او انتظار دارد که کارکنانش برای جلسات سریع باشند
[ترجمه ترگمان] او انتظار دارد که کارکنان او برای جلسات آماده باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: prompts, prompting, prompted
(1) تعریف: to urge or incite to act.
مترادف: actuate, cause, egg on, impel, incite, move, prod, provoke, push, spur, stir, urge
متضاد: discourage
مشابه: dispose, drive, encourage, excite, fillip, get, goad, induce, motivate, occasion, prick, stimulate

- I wish he would clean up his room without my having to prompt him.
[ترجمه ابوالفضل] ارزو می کنم او اتاقش را تمیز کند بدون اینکه من او را مجبور کنم
|
[ترجمه کوروش هخامنشی] ای کاش اتاقش را تمیز می کرد بدون اینکه مرا مجبور به ترغیب و تشویق خود می کرد.
|
[ترجمه گوگل] کاش اتاقش را تمیز می کرد بدون اینکه من مجبورش کنم
[ترجمه ترگمان] آرزو می کنم بدون اینکه مجبور باشم فوری او را از اتاق بیرون کنم، اتاقش را تمیز می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He would not have tried to dive from that height if his friends hadn't prompted him.
[ترجمه گوگل] اگر دوستانش او را تشویق نمی کردند، سعی نمی کرد از آن ارتفاع شیرجه بزند
[ترجمه ترگمان] اگر دوستانش او را تشویق نمی کردند، او سعی نمی کرد از آن ارتفاع پایین بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause; inspire.
مترادف: cause, incite, inspire, provoke
مشابه: dispose, get, induce, instigate, lead, occasion, pick, produce

- The recent robberies in the neighborhood prompted them to install an alarm system.
[ترجمه گوگل] سرقت های اخیر در محله آنها را بر آن داشت تا یک سیستم هشدار نصب کنند
[ترجمه ترگمان] سرقت های اخیر در این محله آن ها را وادار به نصب یک سیستم هشدار دهنده کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in theater, television, and the like, to assist (an actor or reciter) by providing forgotten words.
مشابه: aid, assist, cue, remind, rescue

- She forgot her line, and the drama teacher had to prompt her from offstage.
[ترجمه پویا] او خط خود را فراموش کرد و معلم تئاتر مجبور شد تا از پشت صحنه برای او سوفله کند.
|
[ترجمه گوگل] او خط خود را فراموش کرد و معلم نمایش مجبور شد او را از صحنه بیرون کند
[ترجمه ترگمان] او خط خود را فراموش کرد و معلم تئاتر هم مجبور شد او را از صحنه خارج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to provide forgotten words to an actor, reciter, or speaker.
مشابه: assist
اسم ( noun )
مشتقات: promptly (adv.), promptness (n.)
• : تعریف: an instance of prompting.
مشابه: assist, cue, hint, nudge, prod, spur, stimulus, suggestion

- She is learning to dress herself independently, but sometimes she needs prompts.
[ترجمه گوگل] او یاد می گیرد که به طور مستقل لباس بپوشد، اما گاهی اوقات نیاز به تذکر دارد
[ترجمه ترگمان] او یاد می گیرد که مستقل از خود لباس بپوشد، اما گاهی به prompts نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. prompt day
روز وعده،روز ضرب الاجل

2. a prompt decision
تصمیم سریع

3. our prompt reply satisfied him
پاسخ بدون معطلی ما او را خرسند کرد.

4. she is prompt in getting things done
او در انجام کارها سرعت عمل دارد.

5. at ten o'clock prompt
درست سرساعت ده

6. Deliberate in counsel, prompt in action.
[ترجمه حمیدرضا بالیده] با تامل در مشورت، سریع در عمل
|
[ترجمه گوگل]عمد در مشاوره، سریع در عمل
[ترجمه ترگمان]Deliberate در عمل، فوری دست به کار شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Prompt payment of bills is greatly appreciated.
[ترجمه گوگل]پرداخت سریع صورتحساب ها بسیار قدردانی می شود
[ترجمه ترگمان]پرداخت پرسش از قبوض به شدت مورد تقدیر قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I'm looking forward to a prompt reply.
[ترجمه گوگل]من مشتاقانه منتظر یک پاسخ فوری هستم
[ترجمه ترگمان]من منتظر جواب فوری هستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This mechanic is always prompt in his duties.
[ترجمه گوگل]این مکانیک همیشه در انجام وظایف خود سریع عمل می کند
[ترجمه ترگمان]این مکانیک همیشه وظیفه اش را انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. In business, a prompt reply is imperative.
[ترجمه گوگل]در تجارت، پاسخ سریع ضروری است
[ترجمه ترگمان]در کسب وکار پاسخ سریع ضروری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Prompt action was required as the fire spread.
[ترجمه گوگل]با گسترش آتش، اقدام فوری لازم بود
[ترجمه ترگمان]هنگامی که آتش سوزی گسترش یافت، اقدام به کسب تکلیف مورد نیاز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Your prompt attention to this matter will be appreciated.
[ترجمه گوگل]توجه سریع شما به این موضوع قابل قدردانی خواهد بود
[ترجمه ترگمان]توجه سریع شما به این موضوع مورد تقدیر قرار خواهد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. This problem calls for swift/prompt action from the government.
[ترجمه گوگل]این مشکل نیاز به اقدام سریع/سریع از سوی دولت دارد
[ترجمه ترگمان]این مشکل خواستار اقدام سریع \/ سریع از سوی دولت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Prompt payment of the invoice would be appreciated.
[ترجمه گوگل]پرداخت سریع فاکتور قابل قدردانی است
[ترجمه ترگمان]پرداخت تکلیف از صورت حساب مورد تقدیر قرار خواهد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. There are many emergencies which need prompt first aid treatment.
[ترجمه Learner] موارد اضطراری زیادی هستند که به درمان کمک های اولیه فوری نیازمندند
|
[ترجمه شان] موارد زیاد اضطراری ( اورژانسی ) هست که نیازمند درمان فوری ( کمک های اولیه سریع ) ، می باشند.
|
[ترجمه گوگل]موارد اورژانسی زیادی وجود دارد که نیاز به کمک های اولیه فوری دارند
[ترجمه ترگمان]موارد اضطراری زیادی وجود دارند که نیاز به درمان فوری دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. His prompt action prevented the fire from spreading.
[ترجمه گوگل]اقدام سریع وی از گسترش آتش جلوگیری کرد
[ترجمه ترگمان]اقدام سریع او مانع گسترش آتش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. It is not too late, but prompt action is needed.
[ترجمه گوگل]هنوز دیر نیست، اما اقدام فوری لازم است
[ترجمه ترگمان]هنوز خیلی دیر نشده است، اما اقدام سریع مورد نیاز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The bus will leave at 8 o'clock prompt.
[ترجمه Learner] اتوبوس راس ساعت ۸ ترک خواهد کرد
|
[ترجمه گوگل]اتوبوس ساعت 8 حرکت می کند
[ترجمه ترگمان]این اتوبوس ساعت ۸ بعد از ظهر را ترک خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Lunch is at two. Try to be prompt.
[ترجمه گوگل]ناهار ساعت دو است سعی کنید سریع باشید
[ترجمه ترگمان]ناهار ساعت دو است سعی کنید سریع باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اماده (صفت)
able, apt, ready, provided, present, stock, handy, beforehand, presentient, fresh, prompt

چالاک (صفت)
nifty, handy, smart, nimble, dexterous, adroit, deft, dextrous, mercurial, peppy, brisk, spry, nippy, pawky, sprightly, natty, frisky, prompt, lissom, lissome, lithesome

سریع (صفت)
sudden, fast, express, handy, dexterous, deft, agile, quick, brisk, swift, light-footed, spry, rapid, speedy, pernicious, prompt, rathe, light-heeled, light-limbed, sweepy, wing-footed

بی درنگ (صفت)
prompt, immediate

فوری (صفت)
sudden, fast, quick, instant, urgent, prompt, immediate, instantaneous

عاجل (صفت)
pressing, prompt

سوفلوری کردن (فعل)
prompt

برانگیختن (فعل)
abet, cheer, prod, arouse, infuse, roust, excite, abrade, stimulate, act, actuate, evince, exacerbate, exasperate, nettle, sick, heat, irritate, whet, impulse, put out, impassion, prompt, foment, instigate, provoke

بفعالیت واداشتن (فعل)
operate, prompt

تخصصی

[کامپیوتر] علامت آمادگی - علامتی که روی صفحه ی ترمینال کامپیوتر ظاهر شده و به کاربر علامت میدهد که کامپیوتر منتظر دریافت ورودی است. برنامه های مختلف، علامتهای گوناگونی به کار می برند. مثلاً دراکثر نسخه های MS-DOS، با به کار بردن فرمان prompt می توان ظاهر این علامت را تغییر داد. به عنوان نمونه نگاه کنید به hard disk management . - عکس العمل، آماده، فوری، اعلان، کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه می شود تا مشخص کند که آماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است .
[حقوق] تلقین کردن، برانگیختن، واداشتن، القاء کردن، فوری، بی درنگ

انگلیسی به انگلیسی

• reminder, something that stimulates memory; cue that reminds an actor of forgotten lines; on-screen symbol or indication that a computer is ready for input (computers)
motivate, inspire; induce, impel; drive, spur; stimulate, excite; provide a cue for an actor's forgotten lines
performed on time, done immediately; swift, quick; alert, nimble, brisk
if something prompts someone to do something, it makes them decide to do it.
if you prompt someone when they stop speaking, you encourage or help them to continue.
a prompt action is done without any delay.
see also prompting.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Fast
🔘 Quick
🔘 Speedy
🔘 Rapid
🔘 Swift
🔘 Brisk
🔘 Hasty
🔘 Expeditious
🔘 Prompt
🔘 Fleet
✅ Definition:
👉 Moving or happening with great speed.
✨ از مجموعه لغات GRE ✨
✍ توضیح: To cause someone to act quickly or remind them to do something ⏰
🔍 مترادف: Encourage, remind
✅ مثال: Her teacher’s feedback prompted her to revise her essay immediately
موجب شدن
در هوش مصنوعی و مدلهای زبانی مانند chatgpt معمولا یک متن آغازین و یا پرسش به مدل داده می شود و مدل در جواب آن یا مکمل آن متنی را برمی گرداند. به این متن اولیه prompt گفته می شود.
برای معادل آن شاید بتوان کمله �پرسش واره� را استفاده کرد. خود �اعلان� هم پیشنهاد دیگری است که کوتاه تر است هرچند به دقت پرسش واره نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

prompt در فارسی معادلی برای واژه "messenger" است و به نرم افزارها یا ابزارهایی گفته می شود که برای ارسال و دریافت پیام و برقراری ارتباط در بستر اینترنت طراحی شده اند
( اسم. ) فرمان، دستور، دستورالعمل، رویه، دستورکار، عملگر
( فعل. ) فرمان دادن، اجرای دستور، عمل کردن، برانگیختن، به عمل واداشتن
( صفت. ) سریع، فوری، چالاک، فرز و سبک، بدون معطلی کاری را انجام دادن
done without delay; immediate.
بدون فوت وقت
encourage ( a hesitating speaker ) to say something
سر ذوق آوردن برای صحبت کردن
( of an event or fact ) cause or bring about ( an action or feeling ) .
...
[مشاهده متن کامل]

سلسله جنبان کاری شدن
اتفاقی را رقم زدن
the time limit for the payment of an account, stated on a prompt note.
تعیین مهلت برای تصفیه حساب به شکل کتبی.

Quick on time , To cause someone to do something
وادار کردن - برانگیختن - فوری - ( واقعا )
:example
" Be prompt in assembling your baggage "
" در جمع آوری چمدان خود سریع عمل کنید . "
ترغیب کردن، تشویق کردن
مثال: The teacher prompted the students to participate in the discussion.
معلم دانش آموزان را ترغیب کرد تا در بحث شرکت کنند.
بر انگیختن، به فعالیت واداشتن
اعلان
پیام واره
ترغیب کردن، تشویق کردن به انجام کاری، تحریک کردن، پیام کامپیوتر به مخاطب در جهت انجام کاری، مثل درخواست زدن دکمه F5 جهت بالا آمدن ویندوز و . . . و کمک به شخصی که در حال صحبت کردنه اما بطور مثال دو دل هست که حرفشو بزنه یا نه با ترغیبش جهت کامل کردن حرفش.
Prompt در سه قالب دارای معنی هست.
۱. در قالب فعل به معنی: متقاعد کردن یا برانگیختن کسی به انجام کاری
۲. در قالب صفت به معنی: سریع - فوری
Prompt action must be taken
۳. در قالب قید به معنی: دقیقا
The bus will leave at 8 O'clock prompt
سریع، به موقع
۱. سریع و فوری
۲. برانگیختن
دستورالعمل، اعلان
1. در هوش مصنوعی وقتی انسان بخواد با ماشین ( کامپیوتر ) به زبان عامیانه صحبت کنه و بهش "دستور" بده میگن prompt.
2. گاهی صفحات، گزینها یا علامت هایی روی صفحه کامپیوتر یا برنامه ای میاد که میخواد اطلاعاتی/دستورالعملی یا چیزی از کاربر بگیره، به این هم میگن prompt.
...
[مشاهده متن کامل]

در این بخش یعنی کامپیوتر و هوش مصنوعی میشه گفت prompt معنی "دستور یا دستورالعمل یا دستورکار" میتونه معنی بده.

مشوق، محرک، انگیزش، پرسش برانگیزنده
آقای مهدی خوری
دو هزاری غلطه اون دو زاری هست، سکه دو زاری میوفته
در برنامه نویسی به معنای این است که چیزی از کار بر میگیرید مثل. ; ( "enter number" ) Prompt و صفحه ای باز خواهد شد که در آن نوشته enter number
پیام واره یا پیام واره دادن ( در کامپیوتر ) :
به این معنی که یک پیامی مثلاً در وسط صفحه کامپیوتر ظاهر میشه.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : prompt
✅️ اسم ( noun ) : promptness / prompt / prompter / prompting / promptings
✅️ صفت ( adjective ) : prompt
✅️ قید ( adverb ) : promptly
we appreciated the quick and prompt service provided by the company
ما به خاطر خدمات سریع و به موقع شرمت قدردانی کردیم
موجب شدن:
"the violence prompted a wave of refugees to flee the country"
"خشونت باعث شد موجی از پناهجویان از کشور فرار کنند
دستورات یا درخواست هایی که به هوش مصنوعی چت جی پی تی ( ChatGPT ) داده میشه
تسریع کردن
وارد عمل کردن
در حالت فعل :
ایحاد کردن - ایجاد شدن - موجب شدن - باعث شدن - منجر شدن - وا داشتن، فرا خواندن
This might prompt questions about nationalism.
prompt میشه راهنما. والسلام. وقتی با این واژه مواجه شدید، داره بهتون میگه که فلان حرکت و فلان کلمه یا فلان ادا برای راهنمایی کردنتون در انجام بهتر یک فعالیت هست اما اگر به cue برخورد کردین، یعنی سرنخ یا بهتره بگم یجور راهنمایی خیلی جزئی تر از prompt که با دریافت سرنخ باید دوهزاریتون بیفته و بقیه راه رو خودکار برین.
...
[مشاهده متن کامل]

در متون درمانی prompt برای بچه هایی که نمیتونن یک عبارت وصفی درباره زیبا بودن منظره بگن میتونه اینجوری باشه: درمانگر می گوید که لباس من زیباست. یعنی یک ساختار مشابه رو کمی خارج از بافت ارائه میده اما cue چطور میشه؟ درمانگر بر فرض با یک حرکت چشم یا ابرو بالا انداختن بچه رو راه میندازه که چطور اون عبارت هدف رو تولید کنه.

تشویق کردن کسی به انجام کاری، ترغیب کردن
یاد آور
بلافاصله
immediate
یادآورنده ، تداعی کننده
کامپیوتر - - - اعلان
prompt ( adj ) = سریع، فوری، بی درنگ/خوش قول، وقت شناس
a prompt reply = پاسخی سریع
prompt payment = پرداختی سریع
prompt ( noun ) = سخن رسان ( کسی که به بازیگر تاتر متن را می رساند )

...
[مشاهده متن کامل]

prompt ( verb ) = مجاب کردن، قانع کردن/باعث شدن، موجب شدن، سبب شدن/برانگیختن، واداشتن، تحریک کردن/سخن رسانی کردن، رساندن متن به بازیگر تاتر ، یادآوری کردن متن
examples:
1 - The discovery of the bomb prompted an increase in security.
کشف بمب منجر به افزایش امنیت شد.
2 - His emotional plea prompted the director to give him a second chance.
تقاضای احساسی او مدیر را مجاب کرد تا به او شانس دوباره بدهد.
3 - The accident prompted her to renew her car insurance
این تصادف باعث شد بیمه اتومبیل خود را تمدید کند.
4 - They repeatedly prompted the original text of the dialogue to the theatrical actor, otherwise Their reputation were losing in front of the audience
آنها بارها متن اصلی دیالوگ را به بازیگر تئاتر رساندند ، در غیر این صورت شهرت آنها در مقابل تماشاگران از بین رفته بود.
مترادف است با کلمه : induce ( verb )

تحریک کردن، برانگیزاندن .
در انتظار فرمان
سوال انگیزشی
سروقت
واداشتن به انجام کاری
اعلان، اعلامیه
جرقه، یادآوری ( حافظه، روانشناسی )
با سوال پرسیدن کسی را تشویق کنی تا صحبت کنه
سریع، فوری.
برای یادسپاری اسان تر کلمات بهتر است از کلمات مشابه ( خصوصا اشنا ) در ساخت یک جمله استفاده کرد:
اخبار سریع ترامپ:
Trump prompt news

۱. سریع
۲. به موقع
۳. فوراً انجام می شود
۴. وادار کردن ( کسی ) به انجام کاری
۵. واژگان یا کارها را ( به کسی ) یادآوری کردن
بر آن داشتن
۱ - موسیقی یا تئاتر: ۱ - [فعل] سخن رسانی، سخن یاری، [اسم] سخن رسان، یادآور ( رهبر ارکستر در موسیقی یا سوفلور در تئاتر متن ترانه یا گفتاری را که خواننده یا بازی گر قرار است به زبان بیاورد، بدون صدا ادا می کند تا خواننده یا بازی گر بدون تُپُق احتمالی نقش ـش را ایفا کند )
...
[مشاهده متن کامل]

۲ - ارتباطات: سرنخ، جرقه زدن، راهنمایی تلویحی. سخن یا واژه ای که گفته یا نوشته می شود تا برای مخاطب نوعی راهنمایی کلی در حل مسأله ایجاد کند.
In these lists for avoiding unwanted consequences, the suggested solutions prompt us to look at ways of changing the subject and/or object
[در این فهرست ها برای احتراز از تبعات ناخواسته، راه حل های پیش نهادی سرنخ هایی را برای مداقه بر روی تغییراتی در سوژه یا ابژه در اختیار ما می گذارند. ]
۳ - مشوق، محرک، انگیزان ( This prompted me to sacrifice my career )
۴ - [کامپیوتر] خط فرمان، محیطی برای نوشتن فرمان کامپیوتری
۵ - [صفت] ۱ - آماده، مثال: ( she is always prompt to help her friends، او همیشه آماده ی کمک به دوستان ـش است. ) ۲ - آنی، به موقع ( مثال: a prompt reply، پاسخ به موقع، پاسخ سریع )

Being on time, scheduled, organized, punctual, and quick
[رایانه] فرمان دادن - دستور دادن
( کامپیوتر ) وا داشتن، فرا خواندن
an act of assisting or encouraging a hesitating speaker.
prompt
به موقع , سریع
تهییج کردن/برانگیختن فردی به انچام دادن کاری
Prompt sb to do sth
باعث شدن، منجر شدن
( با گفتن کلمات یا سوالاتی ) کمک کردن به کسی ( برای ادامه دادن صحبتش )
‘I can’t decide, ’ said Beatrice. ‘Decide what?’ prompted Marlon.
‘But, what?’ he prompted.
Without being prompted, she began to apologize.
1. واداشتن، موجب شدن
2. فوری، بی درنگ
3. سروقت، به موقع
4. سرساعت
رهنمود
تلقین
ترغیب کردن
توی متن های آزمون آیلتس prompt به معنی "نوشته ی انگیزشی" گفته می شه . توی یه کادری قرار گرفتن که داوطلب با خوندن مطالب داخل اون کادر باید درباره ی اون مطالب املا بنویسه .
مداخله - نکته
اشاره کردن
اعلان ، سوال
Punctual - on time
اعلان
[نمایش، تئاتر، فیلم]
سخن رسانی ، سخن یاری رسانی ، سخن یادآوری
متن رسانی ، متن یاری رسانی ، متن یادآوری
prompt ( 1 ( فعل ) : باعث شدن ، سبب شدن ، وا داشتن ،
1 ) what prompted you to say so چه چیزی باعث شد که چنین بگی ، چه چیزی تو را وادار کرد که چنین بگی
2 ) prompt ( فعل ) : یاری رساندن به بازیگران در تئاتر یا فیلم یا مجموعه های هنری به منظور یادآوری متن فیلم تئاتر ( جملات و دیالوگ هایی که بازیگر از یادبرده است )
I forgot my line and had to be prompted
3 ) prompt ( صفت ) سریع ،
you should be prompt, otherwise you will lose that opportunity
4 ) prompt ( اسم ) یک سری پیام روی صفحه نمایش کامپیوتر که به شما میگوید اماده ی دریافت دستورات شما است ، برای مثال شما میخواین صفحه ی وورد یا پاورپوینت رو ببندید ، یک پیام وقتی بر روی گزینه ی بستن کلیک میکنید ، پیام میاد که آیا شما مطمئنید برای خارج شدن ، و . . .
5 ) prompt ( قید )
you should be ready at ten o'clock prompt تو باید سر ساعت ده حاضر بشی ، نه زودتر نه دیرتر
6 ) prompt ( اسم ) شخصی که کار یاری رساندن برای به یادآوردن متن فیلم ( قسمتی از دیالوگ که بازیگر از یاد برده است ) یا تئاتر یا هر چیزی در مجموعه های هنری را بر عهده دارد ، ولی از چشم بینندگان مخفی است
7 ) promptly ( قید ) سر وقت ، سریعا ، بلافاصله، بی درنگ
he paid the fine promptly
he arrived at nine promptly

A prompt is also a set of directions or a passage from a book, poem, or play to give you ideas for writing something
پاسخ یا پاسخ های آماده مندرجی که به یک جمله سوالی می توان داد.
ایجاد شدن
یادآوری
سایق، انگیزه، سبب، عامل، انگیزاندن، واداشتن،
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٧٠)

بپرس