• (1)تعریف: the state or condition of being promiscuous. • متضاد: chastity, virtue
• (2)تعریف: a promiscuous sexual encounter.
• (3)تعریف: a diverse mixture; jumble.
جمله های نمونه
1. He has recently urged more tolerance of sexual promiscuity.
[ترجمه گوگل]او اخیراً خواستار تساهل بیشتر در مورد هرزگی جنسی شده است [ترجمه ترگمان]او به تازگی تحمل بیشتر و تحمل آمیزش جنسی را داشته است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. Promiscuity is like never reading past the first page. Monogamy is like reading the same book over and over. Mason Cooley
[ترجمه گوگل]بی بند و باری مثل این است که هرگز صفحه اول را نخوانده باشید تک همسری مثل این است که یک کتاب را بارها و بارها بخوانید میسون کولی [ترجمه ترگمان]Promiscuity مثل این است که هیچ وقت از صفحه اول کتاب نمی خواند Monogamy مثل خواندن همان کتاب بارها و بارها است می سون کولی [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Although most birds are monogamous, promiscuity is not unusual among brood parasites.
[ترجمه گوگل]اگرچه بیشتر پرندگان تک همسر هستند، اما بی بند و باری در میان انگل های مولدین غیرعادی نیست [ترجمه ترگمان]اگر چه بیشتر پرندگان، تک همسر هستند، اما بیبندوباری جنسی در میان این انگل ها غیر معمول نیست [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Female promiscuity in monkeys and apes can be explained by the need to share paternity among many males to prevent infanticide.
[ترجمه گوگل]بی بند و باری ماده در میمون ها و میمون ها را می توان با نیاز به اشتراک پدری در میان بسیاری از نرها برای جلوگیری از کودک کشی توضیح داد [ترجمه ترگمان]هرزگی زنان در میمون ها و میمون ها را می توان با نیاز به به اشتراک گذاشتن پدر در میان بسیاری از مردان برای جلوگیری از کشتن نوزاد توضیح داد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Sometimes there is promiscuity, when a woman confuses physical intimacy with emotional commitment.
[ترجمه جلیل خلیلی] گاهی اوقات، بی بندوباری جنسی زمانی رخ می دهد که زنی صمیمیت جسمی را با تعهد عاطفی اشتباه می گیرد.
|
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات بی بند و باری وجود دارد، زمانی که یک زن صمیمیت فیزیکی را با تعهد عاطفی اشتباه می گیرد [ترجمه ترگمان]گاهی بی نظمی وجود دارد، در حالی که یک زن، صمیمیت فیزیکی را با تعهد عاطفی گیج می کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. excessive drinking and promiscuity.
[ترجمه گوگل]افراط در نوشیدن و بی بندوباری [ترجمه ترگمان]مشروب و آمیزش زیاد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. I am referring to a level of promiscuity which even the most liberal heterosexual would regard as immoral.
[ترجمه گوگل]من به سطحی از هرزگی اشاره می کنم که حتی لیبرال ترین دگرجنس گرایان نیز آن را غیراخلاقی می دانند [ترجمه ترگمان]من به سطحی از اختلاط جنسی اشاره می کنم که حتی the همجنس باز هم آن را غیراخلاقی تلقی می کنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. Remember, masturbation, promiscuity, homosexuality and nymphomania were once classified as psychiatric diseases too.
[ترجمه گوگل]به یاد داشته باشید، خودارضایی، بی بند و باری، همجنس گرایی و نیمفومانیا زمانی به عنوان بیماری های روانپزشکی طبقه بندی می شدند [ترجمه ترگمان]به یاد داشته باشید، استمنا، آمیزش جنسی، همجنس گرایی و nymphomania زمانی به عنوان بیماری های روانی طبقه بندی می شوند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. In fact, bonobo promiscuity seems to be an example of this.
[ترجمه گوگل]در واقع به نظر می رسد بی بند و باری بونوبو نمونه ای از این موضوع باشد [ترجمه ترگمان]در حقیقت، به نظر می رسد که بونوبو از این ازدواج ها، یک نمونه از این مساله است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. This seems to be linked to Papuans' relative promiscuity: the majority of Papuan men report multiple sexual partners.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که این به بی بندوباری نسبی پاپوآیی ها مرتبط باشد: اکثر مردان پاپوآیی چندین شریک جنسی را گزارش می دهند [ترجمه ترگمان]این به نظر می رسد که با بیبندوباری جنسی نسبی مرتبط است: اکثر مردان Papuan، چندین شریک جنسی را گزارش می دهند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Promiscuity went unpunished, divorce was permitted.
[ترجمه گوگل]فحشا بدون مجازات ماند، طلاق مجاز شد [ترجمه ترگمان]Promiscuity بدون مجازات باقی ماند، طلاق مجاز بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. His is a hellish promiscuity, desperate not so much for love as for loss.
[ترجمه گوگل]او یک هرزگی جهنمی است، نه آنقدر از عشق که از دست دادن [ترجمه ترگمان]این آمیزش جهنمی است، و نه به اندازه از دست دادن عشق [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. But those who dismiss monogamy as a strategy fail to consider the long-term consequences of maintaining a culture of promiscuity.
[ترجمه گوگل]اما کسانی که تک همسری را به عنوان یک استراتژی رد می کنند، عواقب بلندمدت حفظ فرهنگ هرزگی را در نظر نمی گیرند [ترجمه ترگمان]اما کسانی که تکگانی را به عنوان یک استراتژی نادیده می گرفتند، پیامدهای بلندمدت حفظ فرهنگ بی بندوباری را در نظر می گرفتند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. Mary was so chagrined that she threw herself into a life of promiscuity.
[ترجمه گوگل]مریم به قدری ناراحت بود که خود را به زندگی بی بند و باری انداخت [ترجمه ترگمان]مری آنقدر ناراحت بود که خود را به یک زندگی درهم گره انداخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. There were flings, of course, but Nicholas was inept at all forms of promiscuity except gossip.
[ترجمه گوگل]البته کتکهایی هم وجود داشت، اما نیکلاس در همه انواع بیحوصلگی به جز شایعات ناتوان بود [ترجمه ترگمان]البته ممکن بود که او را به حال خود رها کنند، اما نیکلای در تمام اشکال درهم و برهم، غیر از غیبت، بی دست و پا جلوه می کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
بی قاعدگی (اسم)
abnormality, irregularity, promiscuity, eccentricity, jog
بی قیدی در امور اخلاقی و جنسی (اسم)
promiscuity
انگلیسی به انگلیسی
• mixture, haphazard blend; wantonness, licentiousness; state of engaging in frequent sexual relations promiscuity is the behaviour of someone who has sex with many different people; used showing disapproval.
پیشنهاد کاربران
پرِمیسکیوئیتی ________________________________________ 🔸 معادل فارسی: روابط جنسی متعدد / بی قاعدگی جنسی / بی وفایی جنسی در زبان محاوره ای: رابطه ی آزاد، بی بندوباری جنسی، تنوع طلبی جنسی ... [مشاهده متن کامل]
________________________________________ 🔸 تعریف ها: 1. ** ( رفتاری – روان شناسی ) :** داشتن روابط جنسی با افراد مختلف، بدون تعهد بلندمدت یا چارچوب مشخص مثال: Promiscuity is often linked to emotional instability or social factors. بی قاعدگی جنسی اغلب با ناپایداری احساسی یا عوامل اجتماعی مرتبطه. 2. ** ( اجتماعی – فرهنگی ) :** در برخی فرهنگ ها، این رفتار ممکنه پذیرفته یا حتی تشویق بشه؛ در برخی دیگر، محکوم یا ممنوعه مثال: Cultural views on promiscuity vary widely. نگرش فرهنگی نسبت به روابط آزاد بسیار متفاوته. 3. ** ( انتقادی – اخلاقی ) :** گاهی با بار منفی برای نقد رفتارهای جنسی خارج از چارچوب سنتی یا مذهبی مثال: The preacher condemned modern promiscuity. واعظ بی بندوباری جنسی مدرن رو محکوم کرد. ________________________________________ 🔸 مترادف ها: sexual freedom – casual sex – non - monogamy – libertinism – indiscriminate relations
Having many sexual partners or engaging in sexual activity frequently with different people, often without commitment, exclusivity, or emotional connection. It's not just about the number — it's also about lack of selectiveness or emotional ties.
بی بندوباری جنسی ( داشتن روابط جنسی متعدد و آزاد با افراد مختلف ) اسم Example: Promiscuity can lead to health risks. هرزگی ( داشتن روابط جنسی نامشروع و بی قید و بند ) اسم Example: Society often judges women harshly for promiscuity. ... [مشاهده متن کامل]
روابط جنسی آزاد ( داشتن رابطه جنسی خارج از چهارچوب ازدواج و تعهد ) اسم Example: He has belief about his choice about Promiscuity