اسم ( noun )
• (1) تعریف: a systematic sequence of actions used to produce something or achieve an end.
• مترادف: method, operation, procedure
• مشابه: machinery, mechanism, plan, practice, routine, scheme, strategy, system
• مترادف: method, operation, procedure
• مشابه: machinery, mechanism, plan, practice, routine, scheme, strategy, system
- Her process of writing a novel begins with getting an idea and sketching it out.
[ترجمه Y.M] روند نوشتن یک رمان او با ایده گرفتن و طرح کلی آن آغاز می شود|
[ترجمه گوگل] روند نوشتن رمان او با ایده گرفتن و ترسیم آن آغاز می شود[ترجمه ترگمان] فرآیند نوشتن یک رمان با به دست آوردن یک ایده و طراحی آن آغاز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- An assembly-line process made the mass production of automobiles possible.
[ترجمه گوگل] یک فرآیند خط مونتاژ، تولید انبوه خودرو را ممکن کرد
[ترجمه ترگمان] یک فرآیند خط مونتاژ تولید انبوه خودروها را ممکن ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک فرآیند خط مونتاژ تولید انبوه خودروها را ممکن ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a continuous series of changes, functions, or operations.
• مترادف: course, procedure
• مشابه: act, business, change, development, mechanism, metamorphosis, movement, passage, proceeding, progression, system, transformation
• مترادف: course, procedure
• مشابه: act, business, change, development, mechanism, metamorphosis, movement, passage, proceeding, progression, system, transformation
- The process of becoming a responsible adult can take many years.
[ترجمه گوگل] فرآیند تبدیل شدن به یک بزرگسال مسئولیت پذیر می تواند سال ها طول بکشد
[ترجمه ترگمان] فرآیند تبدیل شدن به یک بزرگ سال مسئولیت پذیر، می تواند سال ها طول بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فرآیند تبدیل شدن به یک بزرگ سال مسئولیت پذیر، می تواند سال ها طول بکشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: movement onward or forward; progression.
• مترادف: progression
• مشابه: advance, headway, movement
• مترادف: progression
• مشابه: advance, headway, movement
• (4) تعریف: a summons ordering a person to appear in court.
• مترادف: summons
• مشابه: subpoena, writ
• مترادف: summons
• مشابه: subpoena, writ
• (5) تعریف: the entire course of a legal proceeding.
• مشابه: procedure, proceeding
• مشابه: procedure, proceeding
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: processes, processing, processed
حالات: processes, processing, processed
• (1) تعریف: to handle, treat, or transform according to a systematic procedure.
• مترادف: handle, systematize, treat
• مشابه: analyze, classify, deal with, order, organize, sift, transform
• مترادف: handle, systematize, treat
• مشابه: analyze, classify, deal with, order, organize, sift, transform
- The new computers processed data at very high speeds.
[ترجمه باران] رایانه های جدیدداده ها را با سرعت بسیار بالایی پردازش میکنند.|
[ترجمه گوگل] کامپیوترهای جدید داده ها را با سرعت بسیار بالایی پردازش می کردند[ترجمه ترگمان] کامپیوترهای جدید در سرعت های بسیار بالا داده های پردازش شده را پردازش می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to treat or manufacture according to a particular procedure.
• مترادف: prepare, treat
• مشابه: can, convert, cure, dehydrate, distill, dress, dry, extract, freeze, handle, manufacture, preserve, refine, smelt, smoke, transform
• مترادف: prepare, treat
• مشابه: can, convert, cure, dehydrate, distill, dress, dry, extract, freeze, handle, manufacture, preserve, refine, smelt, smoke, transform
- We saw how they process cheese.
[ترجمه یوسف نادری] ما چگونگی فرآوری پنیر را نگاه کردیم.|
[ترجمه گوگل] دیدیم که چطور پنیر را فرآوری می کنند[ترجمه ترگمان] دیدیم که چطور پنیر را پردازش می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to serve with a court summons.
• مشابه: arraign, subpoena, summon
• مشابه: arraign, subpoena, summon
صفت ( adjective )
مشتقات: processed (adj.), processor (processer) (n.)
مشتقات: processed (adj.), processor (processer) (n.)
• : تعریف: treated or modified by artificial means, as food.
• مترادف: treated
• مشابه: altered, modified
• مترادف: treated
• مشابه: altered, modified