prior

/ˈpraɪər//ˈpraɪə/

معنی: رئیس صومعه، پیشین، قبلی، مقدم، جلوی، از پیش، اسبق، اولی
معانی دیگر: (از نظر زمان یا ترتیب) پیشین، از قبل، پیش آیند، ارجح، مهمتر، سزیده تر، پیر دیر، بزرگ دیر، (کلیسای بزرگ) معاون کشیش، ماتیو پرایور (شاعر انگلیسی)

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
عبارات: prior to
(1) تعریف: being, existing, or occurring earlier in time or sequence; former; previous.
مترادف: antecedent, earlier, former, precedent, preceding, previous
متضاد: after, subsequent
مشابه: anterior, early, elder, erstwhile, foregone, old, past, quondam, recent

- I remember meeting him on a prior occasion.
[ترجمه گوگل] به یاد دارم که در یک موقعیت قبلی با او ملاقات کردم
[ترجمه ترگمان] یادمه که یه دفعه قبل دیدمش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A prior engagement kept her from attending the party.
[ترجمه گوگل] نامزدی قبلی او را از شرکت در مهمانی باز داشت
[ترجمه ترگمان] نامزدی قبلی مانع شرکت در مهمانی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Prior experience had prepared him for this possibility.
[ترجمه گوگل] تجربه قبلی او را برای این امکان آماده کرده بود
[ترجمه ترگمان] تجربه قبلی او را برای این امکان آماده کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The suspect was found to have prior arrests.
[ترجمه جواد تاجدینی] مظنون قبلاً دستگیر شده بود.
|
[ترجمه گوگل] مظنون قبلاً دستگیر شده بود
[ترجمه ترگمان] این مظنون دستگیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: preceding in value or importance.
مشابه: leading, precedent, preeminent, pressing

- It was clear that they had prior interests.
[ترجمه گوگل] مشخص بود که آنها منافع قبلی داشتند
[ترجمه ترگمان] واضح بود که آن ها منافع قبلی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: priorship (n.)
• : تعریف: a priest in charge of a monastery or other religious house, ranking second to an abbot.
مشابه: brother, cenobite, cleric, ecclesiastic, monastic, monk, priest, prioress

جمله های نمونه

1. prior to his arrival
پیش از ورود او

2. prior to
پیش از،قبل از

3. a prior appointment
قرار ملاقات از قبل

4. by prior arrangement
با قرار (توافق) قبلی

5. without prior warning
بدون اخطار قبلی

6. a responsibility prior to all others
مسئولیتی مهمتر از همه ی مسئولیت های دیگر

7. i had no prior knowledge of his coming
از آمدن او اطلاع قبلی نداشتم.

8. my children have a prior right to my money
بچه هایم حق ارجحی به پول من دارند.

9. to lift the fire prior to the advance of the infantry
قبل از پیشروی پیاده نظام تیراندازی را قطع کردن

10. these regulations are subject to change without prior notice
این مقررات بدون اطلاع قبلی قابل تغییرند.

11. This task is prior to all others.
[ترجمه علیرضا] این عمل اولویت بیشتری نسبت به بقیه دارد.
|
[ترجمه گوگل]این وظیفه مقدم بر تمام کارهای دیگر است
[ترجمه ترگمان]این وظیفه پیش از همه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You will need prior authorization from your bank.
[ترجمه گوگل]شما نیاز به مجوز قبلی از بانک خود دارید
[ترجمه ترگمان]شما به مجوز قبلی از بانک خود نیاز خواهید داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Anglers are required to obtain prior authorization from the park keeper.
[ترجمه گوگل]ماهیگیران موظفند مجوز قبلی را از نگهبان پارک دریافت کنند
[ترجمه ترگمان]برای بدست آوردن مجوز قبلی از نگهدارنده پارک، Anglers لازم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He claimed he had no prior knowledge of the protest.
[ترجمه گوگل]او مدعی شد که هیچ اطلاع قبلی از اعتراض نداشت
[ترجمه ترگمان]او ادعا کرد که دانش قبلی این اعتراض را نداشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The will was made two days prior to his death.
[ترجمه گوگل]وصیت نامه دو روز قبل از مرگ او تنظیم شده است
[ترجمه ترگمان]وصیت نامه دو روز قبل از مرگش ساخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. You do not need any prior knowledge of the subject.
[ترجمه گوگل]شما نیازی به دانش قبلی در مورد موضوع ندارید
[ترجمه ترگمان]شما به هیچ دانش قبلی از این موضوع نیاز ندارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Although not essential, some prior knowledge of statistics is desirable.
[ترجمه گوگل]اگرچه ضروری نیست، اما دانش قبلی از آمار مطلوب است
[ترجمه ترگمان]اگرچه ضروری نیست، برخی از دانش قبلی از آمار مطلوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The society must give customers prior notice before changing the cost.
[ترجمه گوگل]جامعه باید قبل از تغییر قیمت به مشتریان اطلاع دهد
[ترجمه ترگمان]جامعه باید قبل از تغییر هزینه ها به مشتریان توجه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رئیس صومعه (اسم)
prior

پیشین (صفت)
a priori, prior, former, previous, antecedent, olden, primitive, leading, fore, pristine, primeval

قبلی (صفت)
prior, former, previous, aforetime, past, foregone, fore, quondam

مقدم (صفت)
prior, previous, antecedent, first, leading, preferred, precedent, pre-eminent, headmost

جلوی (صفت)
prior, former, forward, anterior, fore, frontward

از پیش (صفت)
prior

اسبق (صفت)
prior

اولی (صفت)
prior, pristine

تخصصی

[ریاضیات] قبلی، پیشین، اولیه، پیش، از پیش
[آمار] پیشین

انگلیسی به انگلیسی

• officer of a monastery, high-ranking member of a religious order
previous, earlier, preceding, antecedent, former
if something happens prior to a particular time or event, it happens before that time or event; a formal word.
you use prior to describe something that has happened or been planned earlier; a formal word.
a prior claim or duty is more important than other claims or duties; a formal word.

پیشنهاد کاربران

Prior knowledge . . . . . . . prior پیش ، ازقبل. . . . . . . . . . پیش دانش ، دانش قبلی، ، ، ، ،
قبلی، پیشین
مثال: They discussed the issue at a prior meeting.
آن ها در جلسه قبلی مسئله را بحث کردند.
پیش، قبل
prior to : قبل
prior to : قبل از
prior to the 20th century : قبل از قرن بیستم
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : prioritize
✅️ اسم ( noun ) : priority / prior / prioritization
✅️ صفت ( adjective ) : prior
✅️ قید ( adverb ) : priorly
احتمال پیشین
مقدماتی
informal/North American
a previous criminal conviction
امریکاری شمالی، غیررسمی/ سابقه کیفری
"he had no juvenile record, no priors"
از پیش تعیین شده
Prior plans
برنامه های از پیش تعیین شده
سوءپیشینه
previous
قبل
پیشین
Past
prior to something: before
قبل از
قبل از
30 minutes prior to eating
30 دقیقعه قبل از خوردن
ناظم دیر، نفر دوم پس از رئیس صومعه
برگرفته از واژه نامه ادیان

متقدم
نخستین، آغازین
Prior probability
A priori probability
احتمال اولیه ( در قضیه بیز )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس