اسم ( noun )
عبارات: in principle, on principle
عبارات: in principle, on principle
• (1) تعریف: a law, doctrine, or assumption on which action or behavior is based.
• مترادف: doctrine, precept
• مشابه: assumption, belief, canon, creed, dictate, dogma, ideal, law, maxim, regulation, rule, tenet
• مترادف: doctrine, precept
• مشابه: assumption, belief, canon, creed, dictate, dogma, ideal, law, maxim, regulation, rule, tenet
- Are these laws based on the principles of liberty and justice for all citizens?
[ترجمه گوگل] آیا این قوانین مبتنی بر اصول آزادی و عدالت برای همه شهروندان است؟
[ترجمه ترگمان] آیا این قوانین براساس اصول آزادی و عدالت برای همه شهروندان است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آیا این قوانین براساس اصول آزادی و عدالت برای همه شهروندان است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: (pl.) a personal code of behavior or morality.
• مترادف: ethics, morality, morals, standards
• مشابه: ideals, propriety, rectitude, righteousness
• مترادف: ethics, morality, morals, standards
• مشابه: ideals, propriety, rectitude, righteousness
- They are ruthless and have no principles.
[ترجمه گوگل] آنها بی رحم هستند و اصولی ندارند
[ترجمه ترگمان] آن ها بی رحم هستند و هیچ اصولی ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها بی رحم هستند و هیچ اصولی ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an inherent sense of morality that directs or restrains actions.
• مترادف: character, honor, integrity, morality, morals, rectitude
• مشابه: conscience, dignity, probity, propriety, uprightness
• مترادف: character, honor, integrity, morality, morals, rectitude
• مشابه: conscience, dignity, probity, propriety, uprightness
- A person of principle can't always comply with an unjust law.
[ترجمه Mohi] یک فرد حقیقی ( غیرحقوقی ) همیشه نمیتواندبا یک قانون ناعادلانه برخورد کند.|
[ترجمه Farhood] یک فرد درستکار هیچ وقت از یک قانون ناعادلانه تبعیت نمیکند|
[ترجمه Shafiee] یه فرد مقید به اصول هیچوقت نمیتواند با قانون ناعادلانه سازش کند.|
[ترجمه گوگل] یک فرد اصولی همیشه نمی تواند از یک قانون ناعادلانه تبعیت کند[ترجمه ترگمان] یک فرد از اصل نمی تواند همیشه با یک قانون ناعادلانه برخورد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a law or rule that is presupposed or scientifically proven.
• مترادف: element, law
• مشابه: assumption, basic, basis, canon, fundamental, precept, premise, rudiment, rule, theorem, truth
• مترادف: element, law
• مشابه: assumption, basic, basis, canon, fundamental, precept, premise, rudiment, rule, theorem, truth
- The engine's designers well understood the principles of internal combustion.
[ترجمه گوگل] طراحان موتور به خوبی اصول احتراق داخلی را درک کرده بودند
[ترجمه ترگمان] طراحان موتور به خوبی اصول احتراق داخلی را درک کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] طراحان موتور به خوبی اصول احتراق داخلی را درک کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید