صفت ( adjective )
• (1) تعریف: first in importance, rank, or degree.
• مترادف: chief, dominant, key, leading, main, paramount, predominant, premier, primal, primary, principal
• متضاد: secondary, subordinate
• مشابه: capital, cardinal, first, foremost, important, lead, major, master, premiere, seminal, supreme, top
• مترادف: chief, dominant, key, leading, main, paramount, predominant, premier, primal, primary, principal
• متضاد: secondary, subordinate
• مشابه: capital, cardinal, first, foremost, important, lead, major, master, premiere, seminal, supreme, top
- Snow is the prime cause of winter driving accidents in this area.
[ترجمه گوگل] برف عامل اصلی حوادث رانندگی در زمستان در این منطقه است
[ترجمه ترگمان] برف دلیل اصلی حوادث رانندگی در زمستان در این منطقه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برف دلیل اصلی حوادث رانندگی در زمستان در این منطقه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Cotton products are one of India's prime exports.
[ترجمه موسی] محصولات نخی یکی از صادرات اصلی هند است.|
[ترجمه گوگل] محصولات پنبه یکی از صادرات اصلی هند است[ترجمه ترگمان] محصولات پنبه یکی از مهم ترین صادرات هند به شمار می روند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: first in quality or value.
• مترادف: choice, first-rate, quality, select, superlative
• متضاد: inferior, secondary
• مشابه: best, excellent, exceptional, premium, principal, prize, superior, supreme, top
• مترادف: choice, first-rate, quality, select, superlative
• متضاد: inferior, secondary
• مشابه: best, excellent, exceptional, premium, principal, prize, superior, supreme, top
- It's prime real estate, and you should get a good price.
[ترجمه گوگل] این املاک و مستغلات عالی است و شما باید قیمت خوبی داشته باشید
[ترجمه ترگمان] ملک real، و باید بهای خوبی هم داشته باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ملک real، و باید بهای خوبی هم داشته باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Customers are willing to pay more for prime beef.
[ترجمه موسی] مشتریان مایل به پرداخت هزینه بیشتر برای گوشت گاو اعلی ( ممتاز، درجه یک ) هستند.|
[ترجمه گوگل] مشتریان مایل به پرداخت بیشتر برای گوشت گاو اصلی هستند[ترجمه ترگمان] مشتریان مایل به پرداخت بیشتر گوشت گاو هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: first in time or order.
• مترادف: earliest, early, first, initial, original, premier, primal
• مشابه: beginning, foremost, leading, opening, preliminary, primary
• مترادف: earliest, early, first, initial, original, premier, primal
• مشابه: beginning, foremost, leading, opening, preliminary, primary
- The candidates are gearing up for the prime stage of the campaign.
[ترجمه گوگل] نامزدها در حال آماده شدن برای مرحله اول کمپین هستند
[ترجمه ترگمان] نامزدها در حال آماده شدن برای مرحله نخست کمپین هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نامزدها در حال آماده شدن برای مرحله نخست کمپین هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: fundamental; basic.
• مترادف: basic, elemental, essential, fundamental, primary, underlying
• مشابه: basal, central, elementary, indispensable, irreducible, necessary, radical, rudimentary, simple
• مترادف: basic, elemental, essential, fundamental, primary, underlying
• مشابه: basal, central, elementary, indispensable, irreducible, necessary, radical, rudimentary, simple
- Carbon is the prime constituent of coal.
[ترجمه موسی] کربن ماده اصلی تشکیل دهنده ذغال سنگ است.|
[ترجمه گوگل] کربن جزء اصلی زغال سنگ است[ترجمه ترگمان] کربن جز اصلی زغال است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: of numbers, not divisible evenly by any other number than itself and one.
• مشابه: indivisible
• مشابه: indivisible
- Three, five, and seven are prime numbers.
[ترجمه گوگل] سه، پنج و هفت اعداد اول هستند
[ترجمه ترگمان] سه، پنج، و هفت عدد اول هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سه، پنج، و هفت عدد اول هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the most vigorous stage or condition, as of human development.
• مترادف: bloom, efflorescence, heyday, peak, zenith
• مشابه: acme, climax, flower, flush, height, maturity, perfection, pink, pinnacle, top
• مترادف: bloom, efflorescence, heyday, peak, zenith
• مشابه: acme, climax, flower, flush, height, maturity, perfection, pink, pinnacle, top
- Many athletes are past their prime when they reach the age of thirty.
[ترجمه گوگل] بسیاری از ورزشکاران وقتی به سن سی سالگی می رسند دوران اوج خود را پشت سر می گذارند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از ورزش کاران زمانی که به سن سی سالگی می رسند از نخست وزیری خود گذشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از ورزش کاران زمانی که به سن سی سالگی می رسند از نخست وزیری خود گذشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the best part of something.
• مترادف: best, flower, peak
• مشابه: climax, perfection, pinnacle, zenith
• مترادف: best, flower, peak
• مشابه: climax, perfection, pinnacle, zenith
• (3) تعریف: a grade, as of meat, that indicates superior quality.
• (4) تعریف: the earliest time of the morning.
• مترادف: dawn, daybreak, morning
• مشابه: aurora, sunrise, sunup
• مترادف: dawn, daybreak, morning
• مشابه: aurora, sunrise, sunup
• (5) تعریف: the spring of the year.
• مترادف: spring
• مترادف: spring
• (6) تعریف: in mathematics, a prime number.
• مشابه: cardinal
• مشابه: cardinal
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: primes, priming, primed
مشتقات: primeness (n.)
حالات: primes, priming, primed
مشتقات: primeness (n.)
• (1) تعریف: to make ready; prepare.
• مترادف: prepare, ready
• مشابه: adapt, adjust, arrange, condition, educate, groom, prep
• مترادف: prepare, ready
• مشابه: adapt, adjust, arrange, condition, educate, groom, prep
- I'm priming the car for winter.
[ترجمه گوگل] ماشین را برای زمستان آماده می کنم
[ترجمه ترگمان] ماشین را برای زمستان آماده می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماشین را برای زمستان آماده می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to prepare (a pump) for use by pouring water in to force out air.
• مشابه: prep, prepare, ready
• مشابه: prep, prepare, ready
• (3) تعریف: to prepare (a carburetor) for operation by filling with gasoline.
• مشابه: prep, prepare, ready
• مشابه: prep, prepare, ready
• (4) تعریف: to prepare (a surface) for painting by coating with a substance such as paint or oil.
• مشابه: coat, condition, paint, prep, prepare, ready, spread
• مشابه: coat, condition, paint, prep, prepare, ready, spread
• (5) تعریف: to prepare (a firearm) for firing by supplying with an explosive.
• مترادف: toad
• مشابه: charge, prep, prepare, ready
• مترادف: toad
• مشابه: charge, prep, prepare, ready
• (6) تعریف: to make ready by supplying with words, information, or inspiration.
• مترادف: prepare, ready
• مشابه: apprise, brief, cram, educate, groom, inspire, instruct, prep, train
• مترادف: prepare, ready
• مشابه: apprise, brief, cram, educate, groom, inspire, instruct, prep, train
- Their French teacher primed them for the trip to Paris.
[ترجمه گوگل] معلم فرانسه آنها را برای سفر به پاریس آماده کرد
[ترجمه ترگمان] معلم فرانسوی آن ها را برای سفر به پاریس آماده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معلم فرانسوی آن ها را برای سفر به پاریس آماده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You'd better prime him before you tell him the bad news.
[ترجمه گوگل] بهتر است قبل از اینکه خبر بدی را به او بگویید، او را آماده کنید
[ترجمه ترگمان] بهتر است قبل از اینکه خبر بد را به او بدهی، او را بهتر کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بهتر است قبل از اینکه خبر بد را به او بدهی، او را بهتر کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید