صفت ( adjective )
• (1) تعریف: most essential, important, or prevalent; main; chief.
• مترادف: chief, dominant, key, main, paramount, predominant, prime, principal
• متضاد: lesser, secondary, subordinate, subsidiary
• مشابه: basic, capital, cardinal, central, critical, essential, fundamental, head, important, lead, leading, major, master, necessary, supreme, vital
• مترادف: chief, dominant, key, main, paramount, predominant, prime, principal
• متضاد: lesser, secondary, subordinate, subsidiary
• مشابه: basic, capital, cardinal, central, critical, essential, fundamental, head, important, lead, leading, major, master, necessary, supreme, vital
- His primary goal is to find a well-paying job so that he can support himself.
[ترجمه گوگل] هدف اصلی او یافتن شغلی با درآمد خوب است تا بتواند زندگی خود را تامین کند
[ترجمه ترگمان] هدف اولیه او یافتن شغلی خوب است تا بتواند از خودش حمایت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هدف اولیه او یافتن شغلی خوب است تا بتواند از خودش حمایت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- What is the primary cause of obesity in this country?
[ترجمه 𖣘 𝐀𝐧𝐚𝐡𝐢𝐭𝐚 𖣘] علت اولیه چاقی در این کشور چیست ؟|
[ترجمه گوگل] علت اصلی چاقی در این کشور چیست؟[ترجمه ترگمان] علت اصلی چاقی در این کشور چیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The railroad was the primary link between the two cities.
[ترجمه گوگل] راهآهن رابط اصلی این دو شهر بود
[ترجمه ترگمان] این خط آهن ارتباط اصلی بین دو شهر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این خط آهن ارتباط اصلی بین دو شهر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her primary interest is music.
[ترجمه گوگل] علاقه اصلی او موسیقی است
[ترجمه ترگمان] علاقه اولیه او موسیقی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] علاقه اولیه او موسیقی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The primary function of the liver is to cleanse the blood of toxins.
[ترجمه صابر] وظیفه اصلی کبد، تصفیه خون از سموم است|
[ترجمه گوگل] وظیفه اصلی کبد پاکسازی خون از سموم است[ترجمه ترگمان] وظیفه اصلی کبد، تصفیه خون سموم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: first or earliest in time or order; original.
• مترادف: earliest, early, first, initial, original, premier, prime
• متضاد: final, last
• مشابه: basic, beginning, elementary, embryonic, genetic, nascent, opening, preliminary, pristine, rudimentary
• مترادف: earliest, early, first, initial, original, premier, prime
• متضاد: final, last
• مشابه: basic, beginning, elementary, embryonic, genetic, nascent, opening, preliminary, pristine, rudimentary
- Crawling occurs in the primary stages of a baby's development.
[ترجمه Migody] چهار دست و پا راه رفتن در مراحل اولیه رشد کودک اتفاق می افته|
[ترجمه گوگل] خزیدن در مراحل اولیه رشد کودک اتفاق می افتد[ترجمه ترگمان] سینه خیز در مراحل اولیه رشد کودک رخ می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: most basic or fundamental.
• مترادف: elementary, fundamental, prime, rudimentary
• متضاد: secondary
• مشابه: basal, basic, bottom, central, elemental, essential, irreducible, radical, simple, staple, underlying
• مترادف: elementary, fundamental, prime, rudimentary
• متضاد: secondary
• مشابه: basal, basic, bottom, central, elemental, essential, irreducible, radical, simple, staple, underlying
- Red, yellow, and blue are primary colors.
[ترجمه گوگل] قرمز، زرد و آبی رنگ های اصلی هستند
[ترجمه ترگمان] قرمز، زرد و آبی رنگ های اصلی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قرمز، زرد و آبی رنگ های اصلی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: not derived from or transmitted through something else; first hand; original.
• متضاد: secondary
• مشابه: direct, firsthand
• متضاد: secondary
• مشابه: direct, firsthand
- The historian used primary sources.
[ترجمه گوگل] مورخ از منابع اولیه استفاده کرد
[ترجمه ترگمان] مورخ که از منابع اولیه استفاده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مورخ که از منابع اولیه استفاده می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: primaries
حالات: primaries
• (1) تعریف: that which is first or earliest in time or order.
• مترادف: first
• مشابه: alpha, antecedent, beginning, initiation, original, outset, start
• مترادف: first
• مشابه: alpha, antecedent, beginning, initiation, original, outset, start
• (2) تعریف: that which is most essential, important, or fundamental.
• مترادف: essential
• متضاد: alternate, secondary
• مشابه: basic, element, essence, fundamental, nature
• مترادف: essential
• متضاد: alternate, secondary
• مشابه: basic, element, essence, fundamental, nature
• (3) تعریف: in U.S. politics, a preliminary election in which members of each party vote for candidates to represent the party in the general election.
• مشابه: election, runoff
• مشابه: election, runoff
- The democrats will be choosing among four candidates in the upcoming primary.
[ترجمه گوگل] دموکرات ها از میان چهار نامزد انتخابات مقدماتی آینده انتخاب خواهند کرد
[ترجمه ترگمان] دموکرات ها در میان چهار نامزد انتخابات مقدماتی آتی انتخاب خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دموکرات ها در میان چهار نامزد انتخابات مقدماتی آتی انتخاب خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید