• (1)تعریف: a small, sharp, pointed growth or extension, such as a plant thorn. • مشابه: bur, needle, spur, thorn
- The guide warned us that these pine cones are covered with prickles.
[ترجمه شمیم] رهنما به ما هشدار داد که مخروط کاج پوشیده شده از تیغ است
|
[ترجمه گوگل] راهنما به ما هشدار داد که این مخروط های کاج با خار پوشیده شده اند [ترجمه ترگمان] راهنما به ما هشدار داد که این مخروط کاج پوشیده از prickles است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: a sensation of being pricked; prick or tingle. • مترادف: prick, tingle • مشابه: itch, pins and needles
فعل گذرا ( transitive verb )حالات: prickles, prickling, prickled
• (1)تعریف: to make a slight prick or pricks in or on. • مشابه: nick, pink, prick
• (2)تعریف: to cause a sensation of being lightly pricked in or on. • مشابه: tickle
- Fear prickled his skin.
[ترجمه گوگل] ترس پوستش را می خارید [ترجمه ترگمان] ترس در پوست او می سوخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1)تعریف: to feel a tingling as though lightly pricked. • مشابه: tickle, tingle
- My scalp prickled with fear.
[ترجمه گوگل] از ترس پوست سرم خاردار شد [ترجمه ترگمان] پوست سرم از ترس می سوخت [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2)تعریف: to arise or point up, like a thorn.
جمله های نمونه
1. i still remember the prickle of my father's beard on my cheeks
هنوز (احساس) زبری ریش پدرم بر روی گونه هایم را به یاد دارم.
2. She felt a prickle of fear as she realized that she was alone.
[ترجمه گوگل]وقتی فهمید که تنهاست، احساس ترس کرد [ترجمه ترگمان]وقتی متوجه شد که او تنها است، از ترس به او نگاه کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. Be careful—the chestnut burs can prickle your fingers.
[ترجمه گوگل]مراقب باشید - فرزهای شاه بلوط می توانند انگشتان شما را خاردار کنند [ترجمه ترگمان]- مواظب باش - به درخت بلوطی که می تواند fingers را تیز کند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. The scream sent a prickle down my spine.
[ترجمه گوگل]جیغ خارکی روی ستون فقراتم انداخت [ترجمه ترگمان]صدای جیغ یک خراش از ستون فقراتم به گوش رسید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. Woollen clothes often prickle my skin.
[ترجمه گوگل]لباس های پشمی اغلب پوستم را خار می کند [ترجمه ترگمان]لباس هایم معمولا به پوست من صدمه می زنند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. My scalp began to prickle as I realized the horrible truth.
[ترجمه گوگل]وقتی متوجه حقیقت وحشتناک شدم، پوست سرم شروع به خار زدن کرد [ترجمه ترگمان]وقتی حقیقت وحشتناک رو فهمیدم پوست سرم شروع به تیر زدن کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. She felt herself prickle at his tone of voice.
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که از لحن صدای او خار می کند [ترجمه ترگمان]احساس می کرد که از لحن صدایش یکه می خورد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The thought made her prickle with excitement.
[ترجمه نیما] فکرش او را از هیجان ذوق زده ( دارای حس ذوق ذوق/ سوزن سوزن شدن ) می ساخت.
|
[ترجمه گوگل]این فکر او را از هیجان خار می کرد [ترجمه ترگمان]این فکر باعث شد که او هیجان زده شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The thought of meeting him made her prickle with excitement.
[ترجمه گوگل]فکر ملاقات با او او را از هیجان خار می کرد [ترجمه ترگمان]فکر برخورد با او باعث شد که او هیجان زده شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. I felt a hot prickle of embarrassment spread across my cheeks.
[ترجمه گوگل]احساس کردم خرج داغی از خجالت روی گونه هایم پخش شد [ترجمه ترگمان]از خجالت سرخ شدم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. He felt sweat prickle on his forehead.
[ترجمه گوگل]احساس کرد که عرق روی پیشانی اش می ریزد [ترجمه ترگمان]به پیشانیش عرق کرده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. She felt her eyes prickle. 'It was awful,' she whispered.
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که چشمانش خار می کند او زمزمه کرد: وحشتناک بود [ترجمه ترگمان]او چشم هایش را تیز کرد زمزمه کرد وحشتناک بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. That deep voice made her whole scalp prickle with reaction.
[ترجمه گوگل]آن صدای عمیق تمام پوست سرش را از واکنش خاردار کرد [ترجمه ترگمان]صدای عمیق او باعث شد که پوست سرش از عکس العمل او سیخ شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. But a moment later I feel the prickle of seven steely glances boring into the nape of my neck.
[ترجمه گوگل]اما لحظهای بعد احساس میکنم خراش هفت نگاه پولادین به گردنم خسته شده است [ترجمه ترگمان]اما یک لحظه بعد حس فرو کردن هفت نگاه به گردن من از پشت گردنم سیخ شد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. My eyes prickle with tears, and I have to stop myself from waking her up to remind her of my love.
[ترجمه گوگل]چشمانم از اشک می جوشد و باید جلوی خودم را بگیرم تا او را از خواب بیدار نکنم تا عشقم را به او یادآوری کنم [ترجمه ترگمان]چشمانم از اشک پر شد، و من باید خودم را از خواب بیدار نگه دارم تا او را بیدار کنم تا به او یادآوری کنم که عشق من است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• thorn, thistle, briar; prong, barb, spike sting, pierce lightly, stab slightly prickles are small, sharp points that stick out from leaves or the stalks of plants. if your skin prickles, it feels as if a lot of small, sharp points are being stuck into it. verb here but can also be used as a count noun. e.g. i felt a prickle of pleasure.
پیشنهاد کاربران
مور مور
prickle ( زیست شناسی - علوم گیاهی ) واژه مصوب: تیغ تعریف: زائده ای نوک تیز در سطح برخی اندام ها که خار یا خارشاخه نیست
a stinging feeling as if made by a sharp point: A prickle of fear ran up the back of my neck. https://dictionary. cambridge. org/ یه حسی که به آدم سیخ می زنه. a prickle of fear/curiosity/love. . .