press

/ˈpres//pres/

معنی: جمعیت، فشار، ماشین فشار، ازدحام، دستگاه پرس، مطبوعات، پرس، جراید، ماشین چاپ، مطبعه، منگنه، چاپ، فشار دادن، اتو زدن، پرس کردن، فشار وارد اوردن بر، وارد اوردن، ازدحام کردن، فشردن، چلاندن، فشار اوردن
معانی دیگر: تحت فشار قرار دادن، فشار آوردن، زور دادن، فشاراندن، (میوه و غیره) آب لمبو کردن، آب گرفتن، (رختشویی و غیره) چلاندن (squeeze هم می گویند)، اصرار کردن، سماجت کردن، پیگیری کردن، پافشاری کردن، (با فشار) از میان جمعیت رد شدن، هل دادن، عقب زدن، اطو کردن یاشدن، اطو کشیدن، صاف ماندن (در اثر اطو شدن)، (مکانیک) پرس، ماشین پرس کاری، منگنه کردن، افشرگر، فشاره، انبوه مردم، ماشین چاپ (printing press هم می گویند)، چاپخانه، رسانه ها، روزنامه ها و مجلات، نشریات، انتشارات، (معمولا وابسته به دانشگاه) موسسه ی انتشاراتی، قالب، ارباب جراید، رسانه گران، روزنامه چی ها، (وزنه برداری) دو ضرب، به خدمت سربازی بردن، به خدمت اجباری بردن، به زور به کاری واداشتن، خدمت اجباری (به ویژه در نیروی دریایی یا زمینی)

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: presses, pressing, pressed
(1) تعریف: to bear down on with strong or moderate pressure.
مشابه: compact, compress, crowd, crush, impact, punch, squash, squeeze

- The doctor pressed the patient's abdomen to see if she had pain there.
[ترجمه A] دکتر شکم بیمار را فشار داد تا ببیند آیا درد دارد یا نه
|
[ترجمه گوگل] دکتر شکم بیمار را فشار داد تا ببیند آیا در آنجا درد دارد یا خیر
[ترجمه ترگمان] دکتر شکم بیمار را فشار داد تا ببیند آیا درد دارد یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to cause to be a certain way by bearing down on with moderate pressure.

- Some edges of the paper were curling up, so she pressed them flat.
[ترجمه گوگل] برخی از لبه های کاغذ در حال خم شدن بودند، بنابراین او آنها را صاف فشار داد
[ترجمه ترگمان] قسمتی از کاغذ مچاله شده بود، به طوری که آن ها را صاف نگه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to push or force in a particular direction.
مترادف: push
مشابه: depress, drive, force, impact, impel, pin down, propel, thrust

- You need to press the button down to turn off the alarm.
[ترجمه گوگل] برای خاموش کردن آلارم باید دکمه را فشار دهید
[ترجمه ترگمان] باید دکمه رو فشار بدی تا دزدگیر رو خاموش کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to make flat or smooth.
مشابه: calender, flatten, hot-press, iron, mangle, smooth

- His mother pressed his shirts.
[ترجمه overdose] مادرش پیراهنش را صاف کرد {اتو کرد}
|
[ترجمه گوگل] مادرش پیراهن هایش را فشار داد
[ترجمه ترگمان] مادرش پیراهنش را فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to hold or embrace closely.
مترادف: embrace, hug, squeeze
مشابه: clasp, embosom, envelop, hold

- The woman pressed her baby close to shield him from the rain.
[ترجمه گوگل] زن نوزادش را به او نزدیک کرد تا از باران محافظت کند
[ترجمه ترگمان] زن بچه را نزدیک نگه داشت تا او را از باران در امان بدارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He knew his wife was worried, and he pressed her hand.
[ترجمه گوگل] او می دانست که همسرش نگران است و دست او را فشار داد
[ترجمه ترگمان] می دانست که همسرش نگران است و دستش را فشرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to insist on or thrust (something) upon another or others.
مترادف: push, thrust
مشابه: enforce, force

- She pressed her feminist ideas on him.
[ترجمه گوگل] او عقاید فمینیستی خود را بر او تحمیل کرد
[ترجمه ترگمان] او ایده های فمینیستی خود را به او فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He pressed many gifts on the visitors.
[ترجمه گوگل] او هدایای زیادی را بر روی بازدیدکنندگان گذاشت
[ترجمه ترگمان] بسیاری از هدایا را به مهمانان فشرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to urge in such a way as to make uncomfortable.
مترادف: pressure, urge
مشابه: beset, crowd, dun, enforce, hound, importune, lobby, nag, push

- Stop pressing me for details.
[ترجمه گوگل] برای جزئیات بیشتر به من فشار نیاورید
[ترجمه ترگمان] اینقدر اصرار نکن که جزئیات رو بهم بگی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My father is pressing me to make a decision.
[ترجمه گوگل] پدرم به من فشار می آورد تا تصمیم بگیرم
[ترجمه ترگمان] پدرم داره بهم فشار میاره که یه تصمیمی بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to exert pressure or force.
مترادف: push
مشابه: compel, crowd, squeeze, thrust

(2) تعریف: to move forward; continue to advance or progress (often fol. by on or forward).
مترادف: forge
مشابه: advance, proceed, progress, push

- She pressed on in spite of interferences.
[ترجمه گوگل] او علی‌رغم دخالت‌ها ادامه داد
[ترجمه ترگمان] به رغم of، اصرار ورزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to seek; entreat.
مترادف: push, seek
مشابه: entreat

- I will press for information.
[ترجمه گوگل] برای اطلاعات فشار میدم
[ترجمه ترگمان] من برای اطلاعات پرس و جو می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: pressed (adv.)
(1) تعریف: the people, machines, or institutions involved in the gathering and publication of news (preceded by "the").
مشابه: fourth estate, journalists, mass media, media, newspapermen, newspaperwomen, radio, reporters, television

- The accident wasn't reported by the press until the following day.
[ترجمه گوگل] این حادثه تا روز بعد توسط مطبوعات گزارش نشد
[ترجمه ترگمان] این حادثه تا روز بعد توسط مطبوعات گزارش نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The press was not allowed in the courtroom.
[ترجمه گوگل] مطبوعات اجازه حضور در دادگاه را نداشتند
[ترجمه ترگمان] مطبوعات اجازه ورود به دادگاه را نداشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: that which is published by the people and institutions involved in the gathering of news.
مشابه: news, newspapers, publicity

- The politician hoped to avoid any bad press that the incident might provoke.
[ترجمه گوگل] این سیاستمدار امیدوار بود از هرگونه مطبوعات بدی که ممکن است این حادثه باعث تحریک آن شود جلوگیری کند
[ترجمه ترگمان] سیاست مدار امیدوار است از هرگونه خبری که ممکن است این حادثه را تحریک کند اجتناب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The woman was reported in the press to be the actor's fiancee.
[ترجمه گوگل] در مطبوعات گزارش شده بود که این زن نامزد این بازیگر است
[ترجمه ترگمان] این زن در مطبوعات گزارش شده بود تا نامزد بازیگر شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an establishment for printing books, magazines, or other materials.
مترادف: print shop, printery

(4) تعریف: the act of applying weight or pressure.
مترادف: pressure
مشابه: compression

(5) تعریف: a crowding together, as of people, into a large group.
مترادف: crush
مشابه: crowd, throng

(6) تعریف: any of certain machines that act by applying pressure.
مشابه: drill press, printing press

- a printing press
[ترجمه گوگل] یک دستگاه چاپ
[ترجمه ترگمان] یک چاپ چاپ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a drill press
[ترجمه گوگل] یک پرس مته
[ترجمه ترگمان] یک چاپ مته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: presses, pressing, pressed
(1) تعریف: to force into military service; impress.
مترادف: conscript, draft, impress, induct
مشابه: call, levy

(2) تعریف: to use in a manner not in keeping with what is usual or intended.
مشابه: call, conscript, draft, force, impress

- After the flood, we were pressed into duty as dike builders.
[ترجمه گوگل] پس از سیل، ما را به عنوان دایک ساز تحت فشار قرار دادند
[ترجمه ترگمان] بعد از سیل، ما به عنوان سازندگان خندق در حال انجام وظیفه بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: the act of forcing or conscripting into military service.
مشابه: conscription, draft, levy

جمله های نمونه

1. press it down hard!
آن را محکم به پایین فشار بده !

2. press the switch down to turn the engine on
دکمه را فشار بده تا ماشین روشن شود.

3. press agency
1- موسسه ی تبلیغاتی 2- آژانس خبری،خبرگزاری

4. press ahead (or on or forward) with something
با ثبات قدم ادامه دادن،پیگیری کردن

5. press down on somebody
کسی را تحت فشار قرار دادن،به کسی ستم کردن

6. press for something
مصرا درخواست کردن،سخت خواستار شدن

7. press something home
1- (با فشار) جا انداختن 2- تا موفقیت کامل کاری را پیگیری کردن

8. press something out of something
با فشار چیزی را (مثلا آب میوه) از چیزی بیرون آوردن

9. press the flesh
(عامیانه - در مبارزات انتخاباتی و غیره) در میان جمع ظاهر شدن و با همه دست دادن و خوش وبش کردن

10. a press box
جایگاه یا لژ خبرنگاران

11. a press for a tennis racket
قالب برای راکت تنیس

12. a press interview
مصاحبه ی مطبوعاتی

13. a press of people
انبوهی از مردم

14. a press of the hand
فشار دست

15. hydraulic press
منگنه ی آبی،پرس روغنی

16. the press blasted his policies
روزنامه ها سیاست او را به باد انتقاد گرفتند.

17. the press had a field day with the senator's confession
هنگام اعترافات آن سناتور خبرنگاران با دمشان گردو می شکستند.

18. the press has three duties: to inform, to influence, and to entertain
رسانه ها سه وظیفه دارند: مطلع کردن،تحت تاثیر قرار دادن و سرگرم کردن

19. the press ought not romanticize criminals
جراید نباید به تبهکاران جنبه ی آرمانی بدهند.

20. the press was cushioning the scandal
روزنامه ها آن افتضاح را مسکوت گذاشته بودند.

21. to press grapes
آب انگور گرفتن

22. gutter press
(انگلیسی) مجله منافی اخلاق

23. a free press is the mother of our liberties
رسانه های آزاد منشا آزادی های ما هستند.

24. a good press on these trousers
یک اطوی خوب بر این شلوار

25. a hydraulic press
منگنه ی هیدرولیکی

26. if you press it, pus will come out
اگر آن را فشار بدهی چرک بیرون می آید.

27. if you press the button, the bell will ring
اگر دکمه را فشار بدهی زنگ به صدا در می آید.

28. if you press this button, the computer will go into its graphics mode
اگر این دکمه را فشار بدهی کامپیوتر به حالت تصویری می رود.

29. if you press this button, your parachute will be disengaged from the hook
اگر این دکمه را فشار بدهید چتر نجات شما از قلاب باز خواهد شد.

30. the religious press
جراید مذهبی

31. the steady press of enemy tanks
فشار مدام تانک های دشمن

32. go to press
به چاپخانه رفتن (متن)،زیر چاپ رفتن

33. censorship of the press is unconstitutional
سانسور جرائد مغایر قانون اساسی است

34. freedom of the press
آزادی جراید

35. freedom of the press should not be turned into license
آزادی رسانه ها نباید تبدیل به خود کامگی بشود.

36. i had to press through the crowd to reach my car
برای رسیدن به اتومبیلم مجبور شدم با فشار از میان جمعیت رد بشوم.

37. revelations by the press led to his discredit
افشاگری روزنامه ها به رسوایی او منجر شد.

38. the new york press corps
گروه خبرنگاران نیویورک

39. he was determined to press the matter
او مصمم بود که بر سر آن موضوع پافشاری کند.

40. the censorship of the press is still being carried on in some countries
سانسور جراید هنوز هم در برخی کشورها اجرا می شود.

41. the freedom of the press
آزادی رسانه ها (به ویژه جراید)

42. we were ordered to press the attack
به ما فرمان دادند که حمله را پیگیری کنیم.

43. when you need me press the buzzer
هرگاه مرا خواستید (دکمه) زنگ را فشار دهید.

44. a fabric that keeps its press
پارچه ای که خوب اطو می گیرد (چروک نمی شود)

45. his book came off the press yesterday
کتاب او دیروز از چاپ درآمد.

46. the government's muzzle on the press
جلوگیری دولت از آزادی مطبوعات

47. classified information was leaked to the press
اطلاعات محرمانه به جراید درز کرد.

48. first soap the clothes and then press them hard
اول رخت ها را صابون بزن و بعد خوب بچلان !

49. he has been blabbing to the press
در روزنامه ها راز گشایی کرده است.

50. he was hounded from office by the press
روزنامه ها آنقدر سر به سرش گذاشتند تا شغلش را از دست داد.

51. she was averse to reporters and the press
او از خبرنگاران و روزنامه ها بیزار بود.

52. the government was trying to gag the press
دولت سعی می کرد رسانه ها را زیر مهار خود بیاورد.

53. the movement toward greater freedom of the press
جنبش به سوی آزادی بیشتر برای مطبوعات

54. the prime minister was not forthcoming during his press conference
نخست وزیر در مصاحبه ی مطبوعاتی خود حقایق را نگفت.

55. wait until your boil maturates, then you can press it
صبر کن تا کورک برسد،آنوقت می توانی آن را فشار بدهی.

56. it is not known how the news leaked out to the press
معلوم نیست چگونه خبر به روزنامه ها درز کرد.

مترادف ها

جمعیت (اسم)
habitancy, party, heap, flock, society, bike, army, group, company, population, crowd, people, mob, gang, cortege, press, throng, herd, habitance, gaggle

فشار (اسم)
compression, rush, stress, tension, violence, hustle, constraint, pressure, oppression, thrust, push, press, pressing, squeeze, discharge head, vim, enforcement, impressure, inrush, squeeze play

ماشین فشار (اسم)
press, compressor

ازدحام (اسم)
huddle, congestion, host, crowd, hurtle, press, swarm, throng, drove, hoi polloi, rabble, rabblement, turn-out, to-do

دستگاه پرس (اسم)
press, mangle

مطبوعات (اسم)
press, newspapers, printed matter

پرس (اسم)
question, pressure, press

جراید (اسم)
press

ماشین چاپ (اسم)
press

مطبعه (اسم)
press, printer

منگنه (اسم)
vice, punch, roller, press

چاپ (اسم)
impression, printing, stamp, press, edition, print

فشار دادن (فعل)
hustle, push, press, squeeze, trample

اتو زدن (فعل)
press, iron

پرس کردن (فعل)
smash, press

فشار وارد اوردن بر (فعل)
press

وارد اوردن (فعل)
press

ازدحام کردن (فعل)
huddle, flock, crowd, mob, press, overcrowd, swarm, throng, serry

فشردن (فعل)
shrink, crush, wad, tighten, twitch, push, press, squeeze, wring

چلاندن (فعل)
crush, wrest, press, squeeze, wring

فشار اوردن (فعل)
crush, press

تخصصی

[عمران و معماری] فشار دادن - پرس - فشردن - دستگاه فشار
[کامپیوتر] فشار دادن - فشار دادن فشار یک دکمه ماوس و پایین نگه داشتن آن تا زمانی که عمل ماوس کامل شود . بر خلاف click .
[برق و الکترونیک] پرس 1. قالب گیری صفحه - گرامافون برای قالب زن 2. pinch .
[فوتبال] فشار
[نساجی] اتو کردن - خط اتو - فشردن - آبگیری - فشار دادن
[پلیمر] دستگاه پرس

انگلیسی به انگلیسی

• journals and newspapers collectively; act or process of printing; roller used to flatten or straighten objects; pressure, act of pressing
push, apply pressure; iron, remove creases or wrinkles by applying pressure; confiscate for public or government use
if you press one thing against another, you push the first thing against the second.
if you press a button or switch, you push it with your finger to make it work. verb here but can also be used as a count noun. e.g. all this can be called up at the press of a button.
if you press on something or press it, you push it with your hand or foot.
if you press clothes, you remove any creases by ironing them.
if you press for something, you try hard to persuade someone to give it to you.
if you press someone, you try hard to persuade them to do or say something.
if you press something on someone, you insist that they take it.
if you press charges against someone, you make an official accusation which has to be settled in a court of law.
the press refers to newspapers, or to the journalists who write them.
if someone or something gets a good press, they are praised, especially in the newspapers, on television, or on radio. if someone or something gets a bad press, they are criticized, especially in the newspapers, on television, or on radio.
a printing press is a machine used for printing books, newspapers, and leaflets.
see also pressed, pressing.
if you press ahead with a task or activity, you begin or continue doing it in a determined way, knowing that it may take a lot of time and effort.
if you press on, you continue doing something in spite of difficulties.

پیشنهاد کاربران

- فشار به معنی فیزیکی ( بر شیء )
- فشار وارد کردن ( بر انسان ) : به معنی مجبور کردن فرد به انجام کاری یا گرفتن تصمیمی
فشار
مثال: The press is reporting on the latest political scandal.
رسانه ها درباره آخرین رسوایی سیاسی گزارش می دهند.
فشار دادن، نشریه
She pressed the button and the door opened.
او دکمه را فشار داد و در باز شد.
همچنین به دستگاه آبمیوه گیری یا روغن گیری گفته می شود مانند fruit press یا olive press.
در زمینه حقوقی و قانونی یعنی:
اتهام وارد کردن
متهم کردن
for example: press the charge of genocide
press 6 ( n ) =an act of pushing something with your hand or with a tool that you are holding, e. g. He gave the bell another press.
press
press 5 ( n ) =a piece of equipment that is used for creating pressure on things, e. g. a pants press. a garlic press.
press
press 4 ( n ) =a business that prints and publishes books, e. g. Oxford University Press.
press
press 3 ( n ) = a machine for printing books, etc. ; the process of printing them, e. g. We were able to watch the pages rolling off the presses. These prices are correct at press time.
press
press 2 ( n ) =the journalists and photographers who work for newspapers and magazines, e. g. Members of the press weren't allowed to attend the trial.
press
press 1 ( n ) ( prɛs ) =newspapers and magazines, e. g. the local press. The story was reported in the press and on television
press
در تنگنا بودن، دست خالی بودن، مدرک نداشتن،
Press someone
If you press someone, you try hard to persuade them to do something
تمنا کردن از یا التماس کردن کسی برای انجام کاری
رسانه چاپی ، رسانه های چاپی
press ( مهندسی بسپار )
واژه مصوب: پِرِس
تعریف: دستگاهی که پرس‏کاری با آن انجام شود|||متـ . منگنه 2
به معنی نقد و انتقاداتی که از طرف مطبوعات به یک چیز وارد می شود
مطبوعات ، فشار دادن. . . .
مطبوعات
Criticism or praise that appears in newspapers

Press TV
شبکه مطبوعات
شبکه اخبار
فشار دادن
Push
( همون پرس هم میشه گفت ( sometimes!!! ) )
Press the swich at first
فشار باد داخل لاستیک خودرو
فشار دادن یا فشرده
مطبوعات
رسانه ها
فشار دادن
دستگاه پرس
فشار دادن
فشار دادن , اتو کردن , فشار , مطبوعات
فشر دن
انتشارات، نشریات ( مربوط به دانشگاه )
مثال:
Cambridge university press = انتشارات دانشگاه کمبریج
فشار
پرس سینه زدن ( در بدنسازی )
بازخورد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس