predicament

/prəˈdɪkəmənt//prɪˈdɪkəmənt/

معنی: حالت، مخمصه، وضع نامساعد، وضع خطرناک
معانی دیگر: گرفتاری شدید، تنگنا، داروگیر، گیرودار، معضل

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a difficult or dangerous situation with no obvious or completely satisfactory solution.
مترادف: dilemma, fix, jam, plight
مشابه: bind, box, Catch-22, corner, hole, hot water, imbroglio, mess, quagmire, quandary, scrape, spot, strait, straits

جمله های نمونه

1. the predicament of a man surrounded by creditors
گرفتاری مردی که طلبکاران او را احاطه کرده اند

2. we have to help him get out of this predicament
باید برای نجات از این مخمصه به او کمک کنیم.

3. Other companies are in an even worse predicament than ourselves.
[ترجمه گوگل]شرکت‌های دیگر در وضعیت بدتری نسبت به ما قرار دارند
[ترجمه ترگمان]شرکت های دیگر حتی از خودمان هم بدتر هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Your refusal puts me in an awkward predicament.
[ترجمه گوگل]امتناع شما مرا در تنگنای بدی قرار می دهد
[ترجمه ترگمان]امتناع شما مرا در مخمصه ناجوری قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I suddenly found myself in an awkward predicament.
[ترجمه گوگل]ناگهان خود را در یک مخمصه ناخوشایند دیدم
[ترجمه ترگمان]ناگهان خودم را در وضعیت ناجوری یافتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She went to the office to explain her predicament .
[ترجمه گوگل]او به دفتر رفت تا وضعیت دشوار خود را توضیح دهد
[ترجمه ترگمان]به دفتر رفت تا وضع خود را برایش توضیح دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Now I really was in a dire predicament.
[ترجمه گوگل]حالا واقعا در یک وضعیت بدی بودم
[ترجمه ترگمان]حالا واقعا تو شرایط بدی بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I'm in a bit of a predicament because I've accidentally accepted two invitations to dinner on the same night.
[ترجمه گوگل]من در وضعیت بدی قرار دارم زیرا به طور تصادفی دو دعوت برای شام در همان شب را پذیرفته ام
[ترجمه ترگمان]من تو دردسر افتادم، چون تصادفا دو دعوت نامه برای شام دعوت کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Many young people find themselves in this predicament.
[ترجمه گوگل]بسیاری از جوانان در این مخمصه قرار می گیرند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از جوانان در این مخمصه جان خود را از دست می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She saw an obvious parallel with her sister's predicament.
[ترجمه گوگل]او تشابه آشکاری با وضعیت مخمصه خواهرش دید
[ترجمه ترگمان]او دید که با این وضع خواهرش موازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Other married couples are in a similar predicament.
[ترجمه گوگل]سایر زوج های متاهل نیز در وضعیتی مشابه قرار دارند
[ترجمه ترگمان]زوج های متاهل دیگر هم وضع مشابهی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. How were we to escape this awful predicament?
[ترجمه مصطفی امیرجانی] چطوری ما می تونستیم از این گرفتاری وحشتناک رها شویم؟
|
[ترجمه گوگل]چگونه می توانستیم از این مخمصه وحشتناک فرار کنیم؟
[ترجمه ترگمان]چطور از این مخمصه وحشتناک خلاص شدیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. On that occasion their predicament had been spotted and a boat had been sent out from Sharpness on a wild goose chase.
[ترجمه گوگل]در آن مناسبت وضعیت مخمصه آنها مشاهده شد و یک قایق از شارپنس برای تعقیب غازهای وحشی به بیرون فرستاده شد
[ترجمه ترگمان]در این هنگام گرفتاری آن ها پیدا شده بود و یک قایق از sharpness به دنبال شکار غاز وحشی فرستاده شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Geoffrey himself said nothing about his own predicament.
[ترجمه گوگل]خود جفری در مورد وضعیت مخمصه خود چیزی نگفت
[ترجمه ترگمان]جفری خودش چیزی در مورد وضعیت خودش نگفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حالت (اسم)
speed, case, grain, situation, status, disposition, trim, temper, temperament, pose, condition, self, fettle, state, estate, attitude, mood, expression, posture, predicament, stance, standing

مخمصه (اسم)
plight, difficulty, predicament

وضع نامساعد (اسم)
disadvantage, predicament

وضع خطرناک (اسم)
predicament

انگلیسی به انگلیسی

• difficult situation; unpleasant situation; something that is confirmed; something that is approved
if you are in a predicament, you are in a difficult situation.

پیشنهاد کاربران

اسم قابل شمارش ( جمع: predicaments )
معنی: گرفتاری، مخمصه، دردسر بزرگ و ناخوشایند، شرایط خفقان و سردرگمی
[count] : a difficult or unpleasant situation
◀️ The governor has gotten himself into quite a predicament.
...
[مشاهده متن کامل]

◀️ I don't know how to get out of the predicament I'm in.
◀️ Homelander made me fear the existence of Superman. I mean i now understand Batman's predicament

این کلمه تو فلسفه به معنای �مقوله� است
در واقع مقولات ارسطو که غالبا با categories میشناسیم
گاهی تو کتابا میخوان مترادفی به کار ببرن، از این کلمه استفاده میکنن
یعنی اونجا دیگه معنی معضل و تنگنا نمیده
تنگنا
وضعیت بغرنج
همین معنی هارو بخونی کافیه
وضع نامساعد ، مخمصه ، گرفتاری ، تنگنا ، مضیقه
( تو یه شرایط سخت گیر کردن ودشوار باشه برات بیرون اومدن از اون شرایط ) ، مخمصه
مخمصه، معضل
گرفتاری شدید
فاجعه
چه کنم چه کنم . . . . .
مخمصه
مخمصه، گرفتاری
a difficult, confusing, and unpleasant situation
a situation from which extrication is difficult especially an unpleasant or trying one
“finds himself in a most awkward predicament”
...
[مشاهده متن کامل]

If you're engaged to get married but suddenly fall in love with someone else, you have gotten yourself into quite a predicament

تنگنا
مضیقه
predicament گرفتاری شدید - مخمصه
difficult situation with no easy solution

سردرگمی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس