pose

/poʊz//pəʊz/

معنی: حالت، قیافهگیری برای عکسبرداری، وضع، اقامه کردن، ژست گرفتن، وانمود شدن، قیافه گرفتن، خود نمایی کردن، قرار دادن، گذاردن
معانی دیگر: (ادعا یا استدلال و غیره) اقامه کردن، مطرح کردن، پیش گذاشتن، پیش گذاشت کردن، ایراد کردن، (برای نقاشی یا عکسبرداری شدن) نشستن، (جلو دوربین) قرار گرفتن، جعل هویت کردن، خود را (به عنوان کس دیگر) جا زدن، تظاهر، وانمود، خود جازنی، وانمود کردن، تظاهر کردن، قیافه گیری، قرارگیری (به ویژه جلو دوربین عکاسی)، حیران کردن، سرگشته کردن، هاج و واج کردن، question سوال پیچ کردن باسئوال گیر انداختن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: poses, posing, posed
(1) تعریف: to take or hold a bodily position, as in modeling clothing or having one's likeness painted or photograph taken.
مترادف: sit
مشابه: model

- The photographer asked us to pose both standing and sitting.
[ترجمه Mmd E] عکاس از ما خواست که هم ایستاده و هم نشسته ژست بگیریم
|
[ترجمه گوگل] عکاس از ما خواست که هم ایستاده و هم نشسته ژست بگیریم
[ترجمه ترگمان] عکاس از ما خواست که هم ایستادن و هم نشستن را اعلام کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She poses for an art class on Thursday evening.
[ترجمه گوگل] او عصر پنجشنبه برای یک کلاس هنری ژست می گیرد
[ترجمه ترگمان] او عصر روز پنجشنبه برای یک کلاس هنری ژست می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to pretend to be, or represent oneself as, what one is not.
مترادف: act, masquerade, sham
مشابه: counterfeit, dissemble, fake, feign, pretend

- A police officer may pose as a criminal in order to gain information.
[ترجمه نسرین رنجبر] ممکنه یه افسر پلیس برای جمع کردن اطلاعات نقش یک جنایتکار رو بازی کنه.
|
[ترجمه گوگل] یک افسر پلیس ممکن است برای به دست آوردن اطلاعات به عنوان یک مجرم ظاهر شود
[ترجمه ترگمان] یک افسر پلیس ممکن است به عنوان مجرم شناخته شود تا اطلاعات کسب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to assume an affected manner or attitude.
مترادف: attitudinize, posture
مشابه: boast, brag, bullshit, show off

- He was always irritated at the way his wife posed at these dinner parties.
[ترجمه گوگل] او همیشه از نحوه ژست گرفتن همسرش در این مهمانی های شام عصبانی بود
[ترجمه ترگمان] همیشه از طرز رفتار همسرش در این مهمانی های شام ناراحت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to arrange or position in order to make a picture of.
مشابه: arrange, place, posit, position, posture, seat, set, situate

- The photographer posed the bride and groom with the groom standing behind the bride with his arms around her waist.
[ترجمه گوگل] عکاس عروس و داماد را در حالی که داماد پشت عروس ایستاده بود و دستانش را دور کمر او انداخته بود ژست گرفت
[ترجمه ترگمان] عکاس عروس و داماد را با داماد که پشت عروس ایستاده بود و بازوانش را دور کمر او حلقه کرده بود، قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to present or propose.
مترادف: advance, present, propose, propound, put, submit, suggest
مشابه: broach, moot, offer, posit, postulate

- The manager's resignation posed several problems for the restaurant's owner.
[ترجمه گوگل] استعفای مدیری مشکلات متعددی را برای صاحب رستوران ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان] استعفای مدیر چندین مشکل برای صاحب رستوران مطرح کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You've posed a difficult question.
[ترجمه گوگل] سوال سختی مطرح کردی
[ترجمه ترگمان] تو یه سوال سخت رو مطرح کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I wonder if I could pose a suggestion that may help solve this problem.
[ترجمه گوگل] نمی دانم آیا می توانم پیشنهادی ارائه کنم که بتواند به حل این مشکل کمک کند
[ترجمه ترگمان] نمی دانم آیا می توانم پیشنهادی را مطرح کنم که می تواند به حل این مشکل کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: posingly (adv.)
(1) تعریف: a fixed position or attitude, such as one assumed by a model.
مترادف: attitude, posture, set, stance
مشابه: air, bearing, carriage, cast, demeanor, look, mien, position, situation

- The dancer held her beautiful pose for several seconds.
[ترجمه گوگل] رقصنده ژست زیبای خود را برای چند ثانیه نگه داشت
[ترجمه ترگمان] رقاص حالت زیبای خود را برای چند ثانیه نگه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a false identity or affected manner.
مترادف: affectation, airs, posturing, pretense, show
مشابه: act, braggadocio, bullshit, display, hypocrisy, imposture, masquerade, sham

- She appears well-read and sophisticated, but it's only a pose.
[ترجمه گوگل] او به خوبی خوانده و پیچیده به نظر می رسد، اما این فقط یک ژست است
[ترجمه ترگمان] او خوب به نظر می رسد - مطالعه و مطالعه می کند، اما این فقط یک ژست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: poses, posing, posed
• : تعریف: to puzzle or embarrass with a difficult problem or question.
مترادف: confound, flummox, mystify, perplex, puzzle
مشابه: baffle, befuddle, bewilder, confuse, discombobulate, disconcert, dumbfound, muddle, nonplus, stump, vex

جمله های نمونه

1. to pose questions
سئوال مطرح کردن

2. her sympathy is a mere pose
دلسوزی او فقط ظاهری است.

3. He sat in a relaxed pose.
[ترجمه گوگل]در حالتی آرام نشست
[ترجمه ترگمان]او در یک حالت آرام نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He always strikes such a dignified pose before his girlfriend.
[ترجمه گوگل]او همیشه در برابر دوست دخترش چنین ژست باوقارانه ای می گیرد
[ترجمه ترگمان]او همیشه قبل از دوست دخترش به چنین ژست باشکوهی نگاه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He asked me to pose nude for him.
[ترجمه گوگل]او از من خواست که برهنه برای او عکس بگیرم
[ترجمه ترگمان]ازم خواست که لختی براش ژست بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They pose a serious threat to security.
[ترجمه گوگل]آنها تهدیدی جدی برای امنیت هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها تهدیدی جدی برای امنیت محسوب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The facts pose something of a paradox.
[ترجمه گوگل]حقایق چیزی شبیه به یک پارادوکس است
[ترجمه ترگمان]حقایق چیزی از یک پارادوکس هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Allow me to pose several questions.
[ترجمه گوگل]اجازه بدهید چند سوال مطرح کنم
[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید چند سوال مطرح کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Nuclear weapons pose a threat to everyone.
[ترجمه گوگل]سلاح های هسته ای تهدیدی برای همه است
[ترجمه ترگمان]سلاح های هسته ای تهدیدی برای همه محسوب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The chemicals pose little risk to human health.
[ترجمه گوگل]مواد شیمیایی خطر کمی برای سلامت انسان دارند
[ترجمه ترگمان]مواد شیمیایی خطر کمی برای سلامت انسان ایجاد می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This could pose a threat to jobs in the coal industry.
[ترجمه گوگل]این می تواند شغل ها در صنعت زغال سنگ را تهدید کند
[ترجمه ترگمان]این می تواند تهدیدی برای ایجاد شغل در صنعت زغال سنگ باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She rearranged herself in another pose.
[ترجمه گوگل]او خودش را در حالت دیگری تنظیم کرد
[ترجمه ترگمان]او خودش را جمع و جور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His concern for the poor is only a pose.
[ترجمه گوگل]نگرانی او برای فقرا فقط یک ژست است
[ترجمه ترگمان]نگرانی او برای فقرا تنها یک ژست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She always liked to strike a noble pose.
[ترجمه گوگل]او همیشه دوست داشت یک ژست نجیب بگیرد
[ترجمه ترگمان]اون همیشه دوست داشت یه ژست عالی بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She was sitting in a highly provocative pose.
[ترجمه گوگل]او در یک ژست بسیار تحریک آمیز نشسته بود
[ترجمه ترگمان]او در حالت تحریک کننده نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حالت (اسم)
speed, case, grain, situation, status, disposition, trim, temper, temperament, pose, condition, self, fettle, state, estate, attitude, mood, expression, posture, predicament, stance, standing

قیافه گیری برای عکسبرداری (اسم)
pose

وضع (اسم)
deduction, stand, speed, action, gesture, behavior, demeanor, situation, status, position, disposition, imposition, trim, stick, pose, self, aspect, setup, ordonnance, bearing, poise, station, footing, deportment, lie, mien, posture, phase, situs, stance

اقامه کردن (فعل)
advance, pose, allege

ژست گرفتن (فعل)
pose

وانمود شدن (فعل)
pose, seem, put on

قیافه گرفتن (فعل)
pose, snoot

خود نمایی کردن (فعل)
pose, spark, grandstand, flaunt, dash, show off, posture

قرار دادن (فعل)
lodge, place, put, fix, pose, park, row, set, mount, pack, locate, include, posture, posit, superpose

گذاردن (فعل)
pose, import, set, put on, instate, invest, imprint, repose, lay, thole

انگلیسی به انگلیسی

• position, posture, stance
stand in a posture; raise, put forth (a question); impersonate; display, present
if something poses a problem or danger, it is the cause of it; a formal use.
if you pose a question, you ask it; a formal use.
if you pose as someone, you pretend to be that person in order to deceive people.
if someone is posing, they are behaving in a particular way in order to impress people or deceive them; used showing disapproval.
if you pose for a photograph or painting, you stay in a particular position so that someone can photograph or paint you.
your pose is the way you stand, sit, or lie when you are being painted or photographed.

پیشنهاد کاربران

طرح کردن سوال
از لحاظ اسم: حالت , وضع
از لحاظ فعل:1 ) ژست گرفتن
2 ) مطرح کردن ( مثلا مطرح کردن سوال )
🔴 the position in which someone stands, sits, lies down, etc. , especially as a model for a photograph, painting, etc.
◀️ she's amazing at the pose
ایجاد کردن
قرار دادن
تحمیل کردن
ژست گرفتن
وضعیت
مثال: She struck a dramatic pose for the photographer.
او برای عکاس یک وضعیت دل خواه ایجاد کرد.
اسم:
1 - حالت بدن ( وضعیت نشستن یا ایستادن یا خوابیدن به خصوص برای عکاسی و. . . ) ، ژست
He adopted a relaxed pose for the camera.
2 - تظاهر، ظاهرسازی، وانمود = affectation
This show of concern is just a pose.
...
[مشاهده متن کامل]

این نشان دادن نگرانی فقط یک تظاهر ( ژست ) است.
فعل:
1 - ایجاد کردن یک تهدید، مشکل، خطر و. . .
to pose a threat/risk/challenge/danger/hazard/obstacle/barrier
The task poses no special problems.
the dangers posed by the possession of nuclear weapons
خطرات ایجاد شده به واسطه داشتن سلاح هسته ای.
2 - ( رسمی ) : پرسیدن سوالی که نیاز به فکر کردن اساسی برای جواب دادنش هست، مطرح کردن سوال
The new play poses some challenging questions.
3 - ژست گرفتن، حالت گرفتن برای عکسبرداری ( pose for )
He was persuaded to pose for his portrait.
She was only too delighted to pose for the cameras.
4 - خود را ( به عنوان کس دیگر ) جا زدن، وانمود کردن، جعل هویت کردن ( pose as )
The gang entered the building posing as workmen.
5 - قیافه گرفتن ( طوری لباس پوشیدن یا رفتار کردن برای تحت تاثیر قرار دادن دیگران )
I saw him out posing in his new sports car.

مطرح کردن
This newspaper article poses questions about the future of personal transport.
این مقاله ی روزنامه درمورد آینده وسیله نقلیه شخصی سوالایی رو مطرح می کنه.
The price increase poses a problem for us. [is a problem]
ایجاد کردن، محسوب شدن، ژست ( n ) ، ژست گرفتن
pose a threat to
مورد تهدید قرار گرفتن
pose a threat to
در معرض تهدید قرار دادن
ادا، ریخت، ریخت گرفتن ( حالت گرفتن )
ریخت، ریخت گرفتن
پز دادن
سبب شدن
به وجود آوردن ( مشکلی )
محسوب شدن ( در صورت استفاده به همراه خطر، تهدید )
it can pose a threat to the native plant
آن میتواند یک خطر برای گیاهان بومی محسوب شود.
ژست ( گرفتن ) ؛ تظاهر ( کردن ) ؛ محسوب شدن ( تهدید , مشکل ) ؛ مطرح کردن ( سوال )
# She adopted an elegant pose
# We all posed for our photographs
# Her sympathy is a mere pose
# He was caught posing as a lawyer
...
[مشاهده متن کامل]

# Nuclear weapons pose a threat to everyone
# You've posed a difficult question

ژست کرفتن برای عکس.
وضع گرفتن
Pose a threat
یک تهدید محسوب شدن
به عنوان یه تهدید مطرح شدن
وضعیت، حالت، پوزیشن
به بار آوردن ( مشکلات )
the weather should not pose a problem for us.
هوا نباید مشکلی را برای ما به بار آورد
V:مطرح شدن، به وجود امدن
ژست _ فیگور - وضعیت

( یوگا ) وضعیت - آسانا
محسوب شدن
( خطر، مشکل، تهدید ) . . . زا بودن
( خطر، مشکل، تهدید ) . . . . . . آفرین بودن
The events pose a challenge to the church’s leadership
این حوادث چالش زا هستند برای روابط کلیسا ( چالش آفرین هستند
...
[مشاهده متن کامل]

Officials claim the chemical poses no real threat.
مقامات ادعا می کنند این مواد شیمیایی هیچ تهدید زا نیستند

ایجاد یک موقعیت خطرناک یا دشوار برای خود یا دیگران😊
تعبیه کردن
تهدید کردن
منجر به مشکل
Rising unemployment is posing serious problems for the administration
مطرح کردن
1. ایجاد مشکل کردن
2. ژست ( گرفتن ) برای عکس یا خودنمایی
قرار دادن کسی در یک موقعیت
ایجاد وصیتی دشوار یا خطرناک
مثال:tge increase in the number of students poses many problems.
مدعی بودن
به همراه داشتن
ایجاد کردن ( در صورت استفاده به همراه خطر، تهدید و یک اثر )
مثال: pose a threat to society : ایجاد تهدید برای جامعه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٠)

بپرس