plate
/ˈpleɪt//pleɪt/
معنی: روکش، لوحه، لوح، قاب، صفحه، بشقاب، نعل اسب، پلاک، صفحه فلزی، بقدر یک بشقاب، ورقه یا صفحه، روکش فلزی کردن، اندودن، متورق کردن، ابکاری فلزی کردن، روکش کردن
معانی دیگر: صفحه (فلزی و غیره)، (فلز) ورق، پلاک (صفحه ی فلزی که نام شخص یا طرح و غیره روی آن حک شده)، عکس چاپی (به ویژه در کتاب)، اسکره، ظروف فلزی (به ویژه از طلا یا نقره)، خوراک، غذا، وعده، سهم، پرس، (کالبد شناسی - جانور شناسی) پهنه، فلس (scute و lamina هم می گویند)، آب طلا دادن، آب نقره دادن، (دارای) روکش فلزی، اندوده، زره صفحه ای (ساخته شده از صفحات فلزی - plate armor هم می گویند)، هر یک از صفحه های این زره (به زره زنجیری یا درع می گویند: mail)، (کلیسا) ظرف خیرات، (به ویژه مسابقه ی اسبدوانی) جایزه (در اصل عبارت بود از جام زرین یا سیمین)، مسابقه (به ویژه مسابقه اسبدوانی سر بردن جایزه و نه برای قمار ـ plate race هم می گویند)، رجوع شود به: petri dish، یک قطعه گوشت (از سینه ی گاو)، گوشت سینه ی گاو، تیر افقی زیر شیروانی (که پایه های شیروانی و تیره های عمود را نگه می دارد)، (بیس بال) رجوع شود به: home plate، (دندان پزشکی) گیره ی دندان مصنوعی، (معمولا جمع) دندان مصنوعی، (برق) رجوع شود به: anode، پلاک باتری، (عکاسی) شیشه ی عکس، (چاپ) گراور، کلیشه، (با لایه یا ورقه ی فلزی) پوشاندن، فلز پوش کردن، به قدر یک بشقاب (plateful هم می گویند)، قاب مثل قاب ساعت، vt : روکش فلزی کردن

بررسی کلمه
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a flat, round dish from which food is served or eaten, or the food on such a dish.
• (2) تعریف: objects made of gold, silver or other metals.
• (3) تعریف: a thin sheet of metal.
• مشابه: lamina, leaf, sheet
• مشابه: lamina, leaf, sheet
• (4) تعریف: an illustration or engraving in a book, often full-page and in color.
• (5) تعریف: a flat piece of metal or other material that is engraved and used to make printed impressions, or the impression or picture made from this.
• (6) تعریف: a support for artificial teeth; denture.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: plates, plating, plated
مشتقات: platelike (adj.)
حالات: plates, plating, plated
مشتقات: platelike (adj.)
• (1) تعریف: to cover (metal) with a thin layer of gold, silver, platinum, or the like, usu. by chemical methods.
• (2) تعریف: to place or arrange food on a plate before serving.
- The chef demonstrated how to plate the salmon dish.
[ترجمه گوگل] سرآشپز نحوه پختن ظرف ماهی سالمون را نشان داد
[ترجمه ترگمان] آشپز نحوه بشقاب ماهی سالمون را نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آشپز نحوه بشقاب ماهی سالمون را نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. a plate full of fruits
یک بشقاب پر از میوه
2. gold plate
روکش طلا
3. paper plate
بشقاب مقوایی
4. steel plate
صفحه ی فولاد(ی)
5. the plate has a red stripe along the edge
یک خط قرمز در امتداد لبه ی بشقاب وجود دارد.
6. the plate was in shatters on the floor
بشقاب روی کف اتاق تکه تکه افتاده بود.
7. a china plate
بشقاب چینی
8. a fish plate
یک وعده خوراک ماهی
9. a white plate with a red band around the edge
بشقاب سفید با لبه ی قرمز
10. on a plate
(عامیانه) با کوشش کم،دو دستی (تقدیم شده)
11. on one's plate
(عامیانه) کار (در دست انجام)
12. a car's license plate
نمره ی اتومبیل
13. all the church plate was stolen
تمام ظروف فلزی کلیسا را دزدیدند.
14. he finished his plate and asked for seconds
بشقاب خود را تمام کرد و درخواست خوراک دوباره کرد.
15. he pulled the plate of rice toward himself
بشقاب پلو را به سوی خودش کشید.
16. i filled my plate with rice
بشقاب خود را پر از برنج کردم.
17. to nick a plate
بشقاب را لب پریده کردن
18. to turn a plate upside down
بشقابی را پشت و رو کردن
19. dinner at $20 a plate
شام هر پرس 20 دلار
20. he ate up his plate and asked for more
او غذایش را تا ته خورد و باز هم خواست.
21. he eats off a crystal plate
از بشقاب بلور خوراک می خورد.
22. the surgeon inserted a metal plate into his damaged skull
جراح صفحه ای فلزی در جمجمه ی مصدوم او قرار داد.
23. afsaneh stubbed her cigarette against her plate
افسانه سیگار خود را در بشقابش خاموش کرد.
24. he devoured the food on his plate
خوراک روی بشقابش را با ولع خورد.
25. he drilled a hole in the plate and passed the screw through it
او صفحه را سوراخ کرد و پیچ را از آن گذراند.
26. he piled the rice onto his plate
او بشقاب خود را از پلو پر کرد.
27. she scooped the ice-cream on the plate
بستنی را با ملاقه در بشقاب گذاشت.
28. their names were inscribed on a large metal plate
اسم های آنان روی یک صفحه ی فلزی بزرگ برنوشته شده بود.
29. he put a gob of ice cream on my plate
یک قلمبه بستنی تو بشقابم گذاشت.
30. she parched the almonds and put them in a plate
بادام ها را بو داد و در بشقاب قرار داد.
31. i can't do it; i already have too much on my plate
نمی توانم آن کار را بکنم (چون) حسابی سرم شلوغ است.
مترادف ها
روکش (اسم)
slip, facing, coat, coating, plate, blanket, veneer, capote, casing
لوحه (اسم)
plate, tablet, slab, bred, signboard, plaque
لوح (اسم)
plate, tablet, bred, table
قاب (اسم)
case, frame, plate, pan, patina, patine
صفحه (اسم)
plane, sheet, leaf, plate, tablet, page, disk, disc, folio, lamella
بشقاب (اسم)
dish, vessel, plate, saucer
نعل اسب (اسم)
plate, shoe, horseshoe
پلاک (اسم)
tag, plate, plaque, license plate
صفحه فلزی (اسم)
plate
بقدر یک بشقاب (اسم)
plate, plateful
ورقه یا صفحه (اسم)
plate
روکش فلزی کردن (فعل)
plate
اندودن (فعل)
coat, bedaub, besmear, plate, daub, emboss, parget
متورق کردن (فعل)
plate, laminate
ابکاری فلزی کردن (فعل)
plate, galvanize
روکش کردن (فعل)
face, coat, plate, recap, encase, encrust, retread, revest
تخصصی
[سینما] تصویر پسزمینه [در جلوه های ویژه ]
[عمران و معماری] ورق - صفحه - ورقه - لوحه - برگه
[برق و الکترونیک] جوشن، صفحه - جوشن 1. یکی از سطوح رسانا در خازن 2. یکی از الکترودهای باتری انباره ای 3. آند [P] .
[مهندسی گاز] ورقه، صفحه فلزی، آبکاری کردن
[ریاضیات] تنکه، رویه ی هموار، صفحه، ورقه، روکش کردن، متورق کردن، لوح، آبکاری، اندودن، صفحه
[عمران و معماری] ورق - صفحه - ورقه - لوحه - برگه
[برق و الکترونیک] جوشن، صفحه - جوشن 1. یکی از سطوح رسانا در خازن 2. یکی از الکترودهای باتری انباره ای 3. آند [P] .
[مهندسی گاز] ورقه، صفحه فلزی، آبکاری کردن
[ریاضیات] تنکه، رویه ی هموار، صفحه، ورقه، روکش کردن، متورق کردن، لوح، آبکاری، اندودن، صفحه
به انگلیسی
• flat dish for serving food; portion; dishes; covering, coating; board; name plate, small board inscribed with a name
cover with a thin layer of metal, coat with metal
a plate is a round or oval flat dish used to hold food.
you can use plate to refer to a plate and its contents, or to the contents only.
a plate is also a flat piece of metal, especially on machinery or a building.
plate consists of dishes, bowls, and cups made of silver or gold.
a plate in a book is a picture or photograph which takes up a whole page.
a dental plate is a piece of shaped plastic with a set of false teeth attached to it.
if you have a lot on your plate, you have a lot of work to do or a lot of things to deal with; an informal expression.
see also license plate, number plate.
cover with a thin layer of metal, coat with metal
a plate is a round or oval flat dish used to hold food.
you can use plate to refer to a plate and its contents, or to the contents only.
a plate is also a flat piece of metal, especially on machinery or a building.
plate consists of dishes, bowls, and cups made of silver or gold.
a plate in a book is a picture or photograph which takes up a whole page.
a dental plate is a piece of shaped plastic with a set of false teeth attached to it.
if you have a lot on your plate, you have a lot of work to do or a lot of things to deal with; an informal expression.
see also license plate, number plate.
پیشنهاد کاربران
ورق
بشقاب ؛ ِغذا
صفحه ( مثلا صفحه های پوسته ی زمین )
کفه
بشقاب
صفحه مثلا:صفحه ی فلزی.
پلوپز
پلاک ماشین
( in baseball ) مسابقه
[در فولاد]
ورق آهن یا صفحه آهنی
ورق آهن یا صفحه آهنی
اسم plate به معنای بشقاب
اسم plate در مفهوم بشقاب به ظرفی مسطح و معمولا گرد گفته می شود که برای ریختن غذا روی آن و صرف کردن غذا استفاده می شود. مثال:
dirty plates ( بشقاب های کثیف )
. there's still lots of food on your plate ( هنوز غذای زیادی در بشقاب تو هست. )
منبع: سایت بیاموز
اسم plate در مفهوم بشقاب به ظرفی مسطح و معمولا گرد گفته می شود که برای ریختن غذا روی آن و صرف کردن غذا استفاده می شود. مثال:
dirty plates ( بشقاب های کثیف )
. there's still lots of food on your plate ( هنوز غذای زیادی در بشقاب تو هست. )
منبع: سایت بیاموز
plate ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: سینه 2
تعریف: بخش نازکی از لاشۀ دام که در پشت سرسینه قرار دارد
واژه مصوب: سینه 2
تعریف: بخش نازکی از لاشۀ دام که در پشت سرسینه قرار دارد
صحنه
وعده ی غذا
Okinawa, Japan ( especially the northern part of the island ) . The locals eat a diet rich in vegetables and tofu typically served on small plates.
Okinawa, Japan ( especially the northern part of the island ) . The locals eat a diet rich in vegetables and tofu typically served on small plates.
Plate : پلاک ماشین
گراور - کلیشه
printer`s plate= کلیشه چاپ
printer`s plate= کلیشه چاپ
پولک
plate = بشقاب🍽️