pinkie

/ˈpɪŋki//ˈpɪŋki/

معنی: انگشت کوچک
معانی دیگر: انگشت کوچک دست، انگشت پنجم، خنصر، کالوج، انگشت کهین، رجوع شود به: pinkey) pink3 و pinky هم می نویسند)

جمله های نمونه

1. He wore a small, perfect-sized pinkie ring on his left hand.
[ترجمه گوگل]او یک انگشتر کوچک صورتی رنگ با اندازه عالی در دست چپ خود داشت
[ترجمه ترگمان]یک انگشتر کوچک و کوچک با سایز انگشت کوچک روی دست چپش گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Which she held stiff-fingered with her pinkie up.
[ترجمه گوگل]آن را با انگشتان سفت و صورتی بالا گرفته بود
[ترجمه ترگمان]که با انگشت کوچیکت دست پیدا کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. That's what happens when your pinkie is all the way over here.
[ترجمه گوگل]این چیزی است که اتفاق می افتد زمانی که انگشت کوچک شما تمام راه در اینجا
[ترجمه ترگمان]این اتفاقیه که وقتی سر انگشت کوچیکت میاد اینجا اتفاق می افته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The Lagerstroemia indica CV. Petite Pinkie has become the landscaping new favorite gradually, but the reports about its flowering regulating is very less at present.
[ترجمه گوگل]Lagerstroemia indica CV پینکی کوچک به تدریج به محبوبیت جدید محوطه سازی تبدیل شده است، اما گزارش ها در مورد تنظیم گلدهی آن در حال حاضر بسیار کمتر است
[ترجمه ترگمان]برگه CV Lagerstroemia پتیت Pinkie به تدریج به محوطه سازی مورد علاقه جدید تبدیل شده است، اما در حال حاضر گزارش هایی در مورد تنظیم flowering آن بسیار کم تر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Bryant said he would probably not tape his pinkie and ring fingers together tonight.
[ترجمه گوگل]برایانت گفت که احتمالا امشب انگشت های انگشتری و انگشتری خود را به هم نمی چسباند
[ترجمه ترگمان]برایانت گفت که شاید امشب انگشت کوچکش و انگشت کوچکش را به هم نزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. My little pinkie got caught in the door.
[ترجمه گوگل]پیکی کوچولوی من در گیر کرد
[ترجمه ترگمان]انگشت کوچیک کوچولوی من تو در گیر کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I slipped the wedding ring on my pinkie and there It'stayed.
[ترجمه گوگل]حلقه ازدواج را روی جیبی ام انداختم و همانجا ماند
[ترجمه ترگمان]حلقه ازدواجت رو روی انگشت کوچیک من گذاشت و همونجا موند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He pushes his glasses up his nose with his pinkie.
[ترجمه گوگل]عینکش را با انگشت کوچکش به سمت بینی بالا می برد
[ترجمه ترگمان]عینکش را با انگشت کوچکش بالا می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Suddenly a huge, hairy, knuckled hand bearing a diamond pinkie ring and a fiver appeared between me and my sewing.
[ترجمه گوگل]ناگهان دستی بزرگ و پرمو و بند انگشتی که یک حلقه الماس صورتی و یک پنجه بین من و دوختم ظاهر شد
[ترجمه ترگمان]ناگهان دستی بزرگ و پرمو، یک انگشتر کوچک الماس و یک پنج دلاری بین من و دوخت و دوز من پیدا شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Having explained carefully to Willis what he was about to do, Richard invited Pinkie out to lunch.
[ترجمه گوگل]ریچارد که به دقت برای ویلیس توضیح داد که قرار است چه کاری انجام دهد، پینکی را برای ناهار دعوت کرد
[ترجمه ترگمان]ریچارد با دقت به ویلیس what که قرار بود چه کار کند توضیح داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. With Lord Jim and Grace both on his books, Pinkie felt doubtful about his chance of selling either.
[ترجمه گوگل]با وجود لرد جیم و گریس هر دو در کتاب‌هایش، پینکی در مورد شانس خود برای فروش هر دو تردید داشت
[ترجمه ترگمان]با وجود لرد جیم و گریس هر دو در کتاب ها راجع به این فرصت فکر می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Around the locks, such as Mansell, a few small fish taken in clearer water to bread punch or pinkie.
[ترجمه گوگل]در اطراف قفل ها، مانند منسل، چند ماهی کوچک در آب شفاف تر گرفته می شود تا نان پانچ یا پینکی باشد
[ترجمه ترگمان]در اطراف قفل ها، مانند Mansell، چند ماهی کوچک که در آب روشن تر به نان و یا pinkie برده می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. To make a promise, two people generally hook their pinkie fingers together.
[ترجمه گوگل]برای قول دادن، دو نفر معمولا انگشتان صورتی خود را به هم می چسبانند
[ترجمه ترگمان]برای اینکه قول بدهم، دو نفر معمولا انگشتان انگشت کوچکشان را به هم قلاب می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Don't stop until you get to twenty, even if you end up with something like "I'm thankful for the shape of my right pinkie toe" or "I'm thankful for spicy hummus and pita chips. "
[ترجمه گوگل]تا زمانی که به بیست سالگی نرسیدی متوقف نشوید، حتی اگر در نهایت با چیزی مانند "من به خاطر شکل انگشت کوچک پای راستم سپاسگزارم" یا "برای هوموس تند و چیپس پیتا سپاسگزارم "
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که به بیست سالگی برسید، توقف نکنید، حتی اگر با چیزی مثل \"من از شکل شست پای راستم thankful\" یا \" از hummus تند و چیپس pita سپاسگزارم \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انگشت کوچک (اسم)
pinkie, pinky

انگلیسی به انگلیسی

• smallest finger on the hand, little finger

پیشنهاد کاربران

نام انگشتان رو در تصویر هم می تونید ببینید. . .
pinkie
انگشتان دست به انگلیسی:
thumb = انگشت شست
index finger / first finger / forefinger = انگشت سبابه، انگشت اشاره
middle finger = انگشت میانی
ring finger = انگشت حلقه ( چهارمین انگشت از سمت شست )
pinky / pinkie / little finger = انگشت کوچک
انگشت کوچک ( دست یا پا )
انگشت کوچک دست

بپرس