1. I needn't a photo to remember you. Because you never leave in my hear.
[ترجمه سعید] من برای یادآوری تو نیازی به عکس ندارم، چون تو هیچوقت از قلب من بیرون نمی روی
|
[ترجمه Hosseini] برای به یاد آوردن تو نیازی به عکس ندارم، چون هیچگاه از قلبم بیرون نخواهی رفت
|
[ترجمه گوگل]برای به یاد آوردن تو نیازی به عکس ندارم چون تو هرگز در گوش من جا نمی گذاری [ترجمه ترگمان]لازم نیست یک عکس بگیرم تا تو را به یاد بیاورم چون تو هیچ وقت تو صدای من نمیری [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. His photo is a wonderful happy moment caught with perfect timing.
[ترجمه گلی افجه ] عکس او در لحظه بسیار شاد و کاملا به موقع برداشته شده است
|
[ترجمه گوگل]عکس او یک لحظه شاد فوق العاده است که با زمان بندی عالی ثبت شده است [ترجمه ترگمان]عکس او یک لحظه بسیار خوشحال است که با زمان بندی کامل درگیر شده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. This is my class photo - I'm the one in the middle.
[ترجمه سوژین] این عکس کلاس من است - من این وسط هستم.
|
[ترجمه گوگل]این عکس کلاس من است - من آن وسط هستم [ترجمه ترگمان]این عکس کلاس منه - من اون وسط هستم - [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. There's a photo of him on the opposite page/on the page opposite.
[ترجمه گوگل]یک عکس از او در صفحه مقابل / در صفحه مقابل وجود دارد [ترجمه ترگمان]تصویری از او در صفحه مخالف در صفحه مقابل وجود دارد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. I'll send Mom a photo of Sammy.
[ترجمه گوگل]من عکس سامی را برای مامان می فرستم [ترجمه ترگمان] یه عکس از \"سمی\" می فرستم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. I keep meaning to get that photo framed.
[ترجمه گوگل]من به این فکر می کنم که آن عکس را قاب کنم [ترجمه ترگمان]منظورم این است که آن عکس را قاب کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. He explained who each person in the photo was.
[ترجمه گوگل]او توضیح داد که هر یک از افرادی که در عکس هستند چه کسانی هستند [ترجمه ترگمان]او توضیح داد که هر فرد در عکس چه کسی بوده است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. They stood together to take a photo.
[ترجمه آرین] لوتصادسد
|
[ترجمه گوگل]کنار هم ایستادند تا عکس بگیرند [ترجمه ترگمان]با هم ایستادند تا عکس بگیرند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. I attached a photo to my application form.
[ترجمه گوگل]من یک عکس به فرم درخواست خود پیوست کردم [ترجمه ترگمان]من یک عکس به فرم درخواست خود ضمیمه کردم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. I positioned the photo at a slight tilt.
[ترجمه گوگل]عکس را با کمی شیب قرار دادم [ترجمه ترگمان]عکس را با یک کج کردن خفیف قرار دادم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Please send a photo if poss.
[ترجمه گوگل]لطفا در صورت وجود عکس بفرستید [ترجمه ترگمان]لطفا اگر poss یک عکس بفرستید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. He tore the photo into pieces.
[ترجمه Reyhaneh] او عکس ها را تکه تکه کرد.
|
[ترجمه گوگل]عکس را تکه تکه کرد [ترجمه ترگمان] اون عکس ها رو تیکه تیکه کرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. When the days become old photo when the old photos become memories, we became back to back the pedestrians, along different directions, the stubborn one step away from Athens, no, no Rome, no way back.
[ترجمه گوگل]وقتی روزها به عکس قدیمی تبدیل میشوند، وقتی عکسهای قدیمی تبدیل به خاطره میشوند، پشت سر هم عابران پیاده شدیم، در مسیرهای مختلف، سرسخت یک قدمی آتن، نه، نه رم، نه راه برگشت [ترجمه ترگمان]وقتی که این روزها عکس قدیمی می شود، وقتی عکس های قدیمی به خاطرات تبدیل می شوند، ما به عابران پیاده، در امتداد جهات مختلف برگردیم، یک گام به دور از آتن، نه، نه رم، نه راهی برای برگشتن [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. His most treasured possession is a signed photo of his footballing hero.
[ترجمه گوگل]ارزشمندترین دارایی او یک عکس امضا شده از قهرمان فوتبالش است [ترجمه ترگمان]ارزشمندترین دارایی او یک عکس امضا شده از قهرمان footballing است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
عکس (اسم)
shot, picture, echo, photo, photograph, vignette
عکس برداشتن از (اسم)
photo, photograph
عکسبرداری کردن (فعل)
shoot, photo, photograph
انگلیسی به انگلیسی
• photograph, picture, snapshot of light; of photography, photographic a photo is the same as a photograph; an informal word. photo- is added to nouns and adjectives in order to form other nouns and adjectives which refer or relate to photography.
پیشنهاد کاربران
photo/phos از نظر ریشه شناسی به معنای نور هست. مثال: photo - electric photogenic photograph photography photogravure photoinduction photojournalism photometer photon ... [مشاهده متن کامل]
عکس مثال: I took a photo of the sunset. یک عکس از غروب خورشید گرفتم *آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
نوری در ترکیب Photo - fermentation به معنای تخمیر نوری
Envoi des photos Svp de bite
اسم photo به معنای عکس معادل فارسی اسم photo عکس است. photo یا عکس به تصویری گفته می شود که توسط یک دوربین عکاسی گرفته شده و در آن ذخیره می شود. مثال:
wedding photos ( عکس های عروسی )
. she took a lot of photos of the animals ( او از حیوانات عکس های زیادی گرفت. ) ... [مشاهده متن کامل]
منبع: سایت بیاموز
میشه عکس یا تصویر Image , photograph, picture
Photo ب معنی =عکس
photo این واژه ای ایرانی - اروپایی ست : pho : پیش وند اَف یا آف در آفتاب به مینه اَز/به بالا to : واژه ی تاب از تابیدن ، کوتاه شده : تاب < تا photo = آفتاب ، اَفتا ، فَتا ( از / به بالا تابیدن ) فَتا می تواند گرته برداری شایسته ای برای photo باشد.
برابر و هم چمِ این واژه در فارسی - فرتور - می باشد نیز - پرتو - هم از این خانواده اَست زیرا این زبانها هم ریشه هستن و هندواُروپایی هستند
ترجمه ی انگلیسی به انگلیسی:picture ترجمه ی انگلیسی به فارسی:عکس ؛تصویر