اسم ( noun )
• (1) تعریف: a formal request that is usu. written, often signed by many people, and addressed to an authority that is empowered to grant some right or benefit.
• مشابه: appeal, application, complaint, grievance, plea, request, solicitation
• مشابه: appeal, application, complaint, grievance, plea, request, solicitation
- Many residents have signed a petition to stop the building of the power plant in their community.
[ترجمه گوگل] بسیاری از ساکنان طوماری را برای توقف ساخت نیروگاه در جامعه خود امضا کرده اند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از ساکنان عریضه ای را برای توقف ساختمان نیروگاه برق در جامعه خود امضا کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از ساکنان عریضه ای را برای توقف ساختمان نیروگاه برق در جامعه خود امضا کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a formal, written request or application to a court of law for some judicial action.
• مترادف: request
• مشابه: application, complaint, grievance, suit
• مترادف: request
• مشابه: application, complaint, grievance, suit
- His lawyer submitted a petition for clemency.
[ترجمه گوگل] وکیل او دادخواست عفو ارائه کرد
[ترجمه ترگمان] وکیل او دادخواست بخشش را ارائه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وکیل او دادخواست بخشش را ارائه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a humble request; entreaty; supplication.
• مترادف: appeal, entreaty, plea, supplication
• مشابه: behest, prayer, request
• مترادف: appeal, entreaty, plea, supplication
• مشابه: behest, prayer, request
- Their petitions for help were ignored by the authorities.
[ترجمه گوگل] درخواست کمک آنها توسط مقامات نادیده گرفته شد
[ترجمه ترگمان] مقامات، درخواست های آن ها برای کمک را نادیده گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مقامات، درخواست های آن ها برای کمک را نادیده گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: petitions, petitioning, petitioned
حالات: petitions, petitioning, petitioned
• (1) تعریف: to address a request or entreaty to.
• مترادف: appeal to, apply to, entreat
• مشابه: ask, beseech, implore, supplicate
• مترادف: appeal to, apply to, entreat
• مشابه: ask, beseech, implore, supplicate
- He petitioned the court for a custody hearing.
[ترجمه گوگل] او از دادگاه تقاضای رسیدگی به بازداشت را کرد
[ترجمه ترگمان] او به دادگاه درخواست رسیدگی به دادگاه را داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به دادگاه درخواست رسیدگی به دادگاه را داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to entreat or request with, or as though with, a petition.
• مشابه: appeal to, ask, beg, beseech, entreat, implore, pray, solicit, sue for
• مشابه: appeal to, ask, beg, beseech, entreat, implore, pray, solicit, sue for
- Many students have petitioned the principal to make changes in the dress code.
[ترجمه گوگل] بسیاری از دانشآموزان از مدیر مدرسه درخواست کردهاند که تغییراتی در لباس پوشیدن ایجاد کند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از دانش آموزان از مدیر درخواست کرده اند که تغییراتی در قانون لباس ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از دانش آموزان از مدیر درخواست کرده اند که تغییراتی در قانون لباس ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: petitionary (adj.), petitioner (n.)
مشتقات: petitionary (adj.), petitioner (n.)
• (1) تعریف: to make a request by, or as if by, petition.
• مشابه: appeal, apply, ask, beseech, entreat, implore, importune, plead, sue, supplicate
• مشابه: appeal, apply, ask, beseech, entreat, implore, importune, plead, sue, supplicate
• (2) تعریف: to present or send a petition.
• مشابه: appeal, apply
• مشابه: appeal, apply