pay off

/ˈpeɪˈɒf//peɪɒf/

معنی: پرداختن، پرداخت کردن، تسویه کردن، تادیه کردن، پرداخت، نتیجه نهایی، جزای کیفر
معانی دیگر: 1- همه ی بدهی را دادن، یکجا بازپرداخت کردن 2- انتقام گرفتن، تقاص گرفتن 3- (عامیانه) نتیجه مطلوب دادن، موجب کامیابی شدن، 4- (سینه ی کشتی) از جهت وزش باد منحرف شدن یا کردن، پرداخت کردن تمام دیون، منفعت، جزای کیفر، نتیجه نهایی، مبلغ یا موعد پرداخت، تسویه، حسابرسی، بازپرداخت، مبلغ بازپرداخت شده، جبران، غرامت، عوض، تلافی، تقاص، (عامیانه ) رشوه، باج سبیل، بازده

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: to finish payments on (a debt).
مترادف: discharge, liquidate, satisfy, settle
مشابه: redeem, remit, repay, requite, square

(2) تعریف: (informal) to give a bribe to.
مترادف: bribe, buy off
مشابه: buy, corrupt, graft
اسم ( noun )
(1) تعریف: the full payment of a debt, salary, wager, or the like.

(2) تعریف: a reward or punishment, or the act of giving or receiving it.
مشابه: reward, stake

- Winning a medal was the payoff for her hard work.
[ترجمه دهقان] بردن مدال، پاداش سخت کوشی اش بود.
|
[ترجمه عارف] برنده شدن یک مدال، دستاورد سخت کوشی اش بود.
|
[ترجمه گوگل] کسب مدال نتیجه کار سخت او بود
[ترجمه ترگمان] برد یک مدال، نتیجه کار سخت او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (informal) the most interesting or climactic part of a narrative, series of events, or the like.

جمله های نمونه

1. Thankfully, I managed to pay off all my debts before we got married.
[ترجمه گوگل]خوشبختانه قبل از ازدواج توانستم تمام بدهی هایم را بپردازم
[ترجمه ترگمان]خوشبختانه، من توانستم قبل از ازدواج همه قرض های خود را پرداخت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He has a huge overdraft to pay off.
[ترجمه گوگل]او اضافه برداشت بزرگی برای پرداخت دارد
[ترجمه ترگمان]پول زیادی برای پرداخت جریمه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I need to pay off all my debts before I leave the country.
[ترجمه گوگل]قبل از خروج از کشور باید تمام بدهی هایم را بپردازم
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه کشور را ترک کنم باید تمام debts را بپردازم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He managed to pay off his debts in two years.
[ترجمه گوگل]او توانست ظرف دو سال بدهی های خود را پرداخت کند
[ترجمه ترگمان]او توانست در عرض دو سال بدهی های خود را پرداخت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He is accused of misappropriating $30 000 to pay off gambling debts.
[ترجمه گوگل]او متهم به اختلاس 30000 دلاری برای پرداخت بدهی های قمار است
[ترجمه ترگمان]او متهم به اختلاس ۳۰ هزار دلاری برای پرداخت بدهی های قمار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Robin decided to remortgage his house to pay off his debts.
[ترجمه گوگل]رابین تصمیم گرفت برای پرداخت بدهی هایش خانه اش را دوباره رهن کند
[ترجمه ترگمان]رابین تصمیم گرفت خونه ش رو ترک کنه تا debts رو پرداخت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The investor believes that his investment will pay off handsomely soon.
[ترجمه گوگل]سرمایه گذار بر این باور است که سرمایه گذاری او به زودی نتیجه خوبی خواهد داشت
[ترجمه ترگمان]سرمایه گذار معتقد است که بزودی سرمایه گذاری اش به زودی انجام خواهد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. No bank could ever pay off its creditors if they all demanded their money at once.
[ترجمه گوگل]هیچ بانکی هرگز نمی تواند بستانکاران خود را پرداخت کند اگر همه آنها پول خود را یکجا مطالبه کنند
[ترجمه ترگمان]اگر همه می خواستند پول خود را بپردازند، بانک هیچ بانکی نمی توانست پولش را بپردازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He had to borrow money to pay off his gambling debts.
[ترجمه گوگل]او مجبور شد برای پرداخت بدهی های قمار خود پول قرض کند
[ترجمه ترگمان]ناچار بود برای پرداخت قروض قمار خود پول قرض کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He had struggled to pay off creditors but couldn't fend them off any longer.
[ترجمه گوگل]او برای پرداخت طلبکاران تلاش کرده بود، اما دیگر نتوانست آنها را دفع کند
[ترجمه ترگمان]او تلاش کرده بود که creditors را بپردازد، اما دیگر قادر به مقابله با آن ها نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Next he undertook to pay off the debts.
[ترجمه گوگل]سپس متعهد شد که بدهی ها را پرداخت کند
[ترجمه ترگمان]پس از آن متعهد شد که قروض خود را بپردازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He had to realize all his assets to pay off his debts.
[ترجمه گوگل]او باید تمام دارایی های خود را برای پرداخت بدهی های خود محقق می کرد
[ترجمه ترگمان]او باید تمام دارایی های خود را برای پرداخت دیون خود درک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He had enough money to pay off his father's outstanding debts.
[ترجمه گوگل]او پول کافی برای پرداخت بدهی های معوقه پدرش را داشت
[ترجمه ترگمان]پول کافی برای پرداخت قروض پدرش داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I'll pay off all my debts first.
[ترجمه گوگل]من اول تمام بدهی هایم را پرداخت می کنم
[ترجمه ترگمان]اول از همه debts را می پردازم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The tenants agreed to pay off the arrears in instalments.
[ترجمه گوگل]مستاجران با پرداخت اقساط معوقه موافقت کردند
[ترجمه ترگمان]The موافقت کردند که بدهی های عقب مانده را پرداخت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. With electric cars there is a big environmental payoff.
[ترجمه گوگل]با خودروهای برقی یک بازده زیست محیطی بزرگ وجود دارد
[ترجمه ترگمان]با خودروهای برقی، بازده زیست محیطی بزرگی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The ousted chairman received a £ 5 million payoff from the loss-making oil company.
[ترجمه گوگل]رئیس برکنار شده 5 میلیون پوند از شرکت زیان ده نفت دریافت کرد
[ترجمه ترگمان]رئیس برکنار شده ۵ میلیون پوند از شرکت نفت در حال ضرر دریافت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The average payoff to staff was about £2000.
[ترجمه گوگل]میانگین پرداخت به کارکنان حدود 2000 پوند بود
[ترجمه ترگمان]میانگین درآمد کارکنان در حدود ۲۰۰۰ پوند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The payoff for years of research is a microscope which performs better than all of its competitors.
[ترجمه گوگل]بازده سال‌ها تحقیق، میکروسکوپی است که بهتر از همه رقبای خود عمل می‌کند
[ترجمه ترگمان]بازده برای سال ها تحقیق، میکروسکوپ است که بهتر از تمام رقبای خود عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The payoff: The Natural Bedroom agreed to pay about double the going rate for wool.
[ترجمه گوگل]نتیجه: اتاق خواب طبیعی موافقت کرد که حدود دو برابر نرخ خرید پشم بپردازد
[ترجمه ترگمان]نتیجه نهایی: اتاق خواب طبیعی با پرداخت دو برابر سرعت رفتن پشم موافقت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The original payoff for building the railway was a swathe of the adjoining land.
[ترجمه گوگل]بازده اولیه برای ساخت راه آهن، قسمتی از زمین مجاور بود
[ترجمه ترگمان]نتیجه اصلی تخریب راه آهن قسمتی از زمین های مجاور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Is this a momentary indicator with no long-term payoff?
[ترجمه گوگل]آیا این یک شاخص لحظه ای بدون بازده بلندمدت است؟
[ترجمه ترگمان]این یک شاخص زودگذر است که نتیجه طولانی نداره؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Instead you pick the most likely payoff and test to see if altering it changes the pattern of behaviour.
[ترجمه گوگل]در عوض محتمل‌ترین بازده را انتخاب می‌کنید و آزمایش می‌کنید تا ببینید آیا تغییر آن الگوی رفتار را تغییر می‌دهد یا خیر
[ترجمه ترگمان]به جای آن، محتمل ترین نتیجه و تست را انتخاب کنید تا ببینید آیا تغییر آن الگوی رفتاری را تغییر می دهد یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Lots of scurrying around and no payoff.
[ترجمه گوگل]دور زدن زیاد و بدون نتیجه
[ترجمه ترگمان]خیلی سریع این دور و بر پرسه می زنه و هیچ نتیجه ای نداره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. The real payoff comes when governments deregulate these systems, because they create the basic incentives that drive employees.
[ترجمه گوگل]بازده واقعی زمانی حاصل می‌شود که دولت‌ها این سیستم‌ها را رها می‌کنند، زیرا آنها انگیزه‌های اساسی ایجاد می‌کنند که کارمندان را هدایت می‌کند
[ترجمه ترگمان]بازدهی واقعی زمانی صورت می گیرد که دولت ها این سیستم ها را آزاد می کنند، چرا که آن ها مشوق های اساسی را ایجاد می کنند که کارمندان را هدایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The payoff to the swashbuckling traders, by the standards of the time, was shockingly large.
[ترجمه گوگل]بر اساس معیارهای آن زمان، بازدهی به تاجران قلاب‌زننده به طرز تکان‌دهنده‌ای بزرگ بود
[ترجمه ترگمان]نتیجه معامله گران swashbuckling، با معیارهای زمان، به شدت بزرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. He picked up a £14000 payoff from wealthy businessman Braswell when Clinton granted him a pardon on his last day in office.
[ترجمه گوگل]او زمانی که کلینتون در آخرین روز ریاستش به او عفو کرد، 14000 پوند از تاجر ثروتمند براسول دریافت کرد
[ترجمه ترگمان]زمانی که کلینتون در آخرین روز خود در اداره به او عفو داد، او یک پرداخت ۱۴۰۰۰ پوندی از یک تاجر ثروتمند به نام Braswell برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. There is no immediate payoff for the winter work of planning the garden, but it is vital to success next season.
[ترجمه گوگل]هیچ بازده فوری برای کار زمستانی برنامه ریزی باغ وجود ندارد، اما برای موفقیت در فصل آینده حیاتی است
[ترجمه ترگمان]هیچ بازدهی فوری برای کار زمستانی برای برنامه ریزی این باغ وجود ندارد، اما در فصل بعدی برای موفقیت حیاتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. The right cross is the payoff punch of the entire science.
[ترجمه گوگل]ضربدر سمت راست، ضربه ی بازده کل علم است
[ترجمه ترگمان]صلیب درست نتیجه نهایی کل علم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Ride There's little payoff in ride quality, despite the excellent damping and body control achieved by the computer-controlled suspension.
[ترجمه گوگل]سواری علیرغم میرایی عالی و کنترل بدنه که توسط سیستم تعلیق کنترل شده توسط کامپیوتر به دست آمده است، کیفیت سواری بازده کمی دارد
[ترجمه ترگمان]با وجود میرایی عالی و کنترل بدن که توسط تعلیق کنترل کامپیوتر به دست آمده است، بازدهی کمی در کیفیت دوچرخه سواری وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پرداختن (فعل)
score, pay, begin, shell out, reimburse, pay off, give money, buff, polish, burnish, disburse, set to, spend money

پرداخت کردن (فعل)
scour, pay, pay off, give money, buff, polish, burnish, disburse, furbish, spend money

تسویه کردن (فعل)
settle, compromise, smooth, pay off, defray, liquidate, liquidize

تادیه کردن (فعل)
pay off

پرداخت (اسم)
finish, expenditure, settlement, emolument, pay, remuneration, polish, burnish, payment, fee, disbursement, outlay, hire, payoff, remittance, remitment

نتیجه نهایی (اسم)
final result, payoff

جزای کیفر (اسم)
payoff

تخصصی

[ریاضیات] دریافتی، بازده، تسویه حساب کردن
[آب و خاک] دریافت

انگلیسی به انگلیسی

• pay a debt in full; yield a profit; pay a person who has influence as to obtain a favor; reward; punish, get revenge
settlement of debts; bribe
a payoff is an advantage or benefit that results from an action.

پیشنهاد کاربران

pay off = ثمر دادن
نتیجه بخش بودن making an effort and hard work will pay off
مثال؛
The payoff for all of her hard work was a promotion.
In a discussion about investments, one might say, “The payoff for taking on more risk is the potential for higher returns. ”
A person reflecting on a long - term goal might say, “The payoff of achieving my dream was worth all of the sacrifices. ”
...
[مشاهده متن کامل]

پاداش سختکوشی
۱. پاداش. نتیجه. بازده ۲. باج. باج سبیل. حق السکوت
مثال:
Winning a medal was the payoff for her hard work.
کسب یک مدال پاداش {و نتیجه} کار سخت او بود.
عایدی ( در مهندسی مالی )
successful
بازده
Pay off the mortgage
باز پرداخت وام
1, تسویه حساب کردن ، بدهی را صاف کردن
2، منفعت داشتن
3، ( pay sb off ) رشوه دادن ، سبیل کسی را چرب کردن
در اینجا به معنی ( جواب دادن ) ( نتیجه دادن )
∆ your new daily habit is paying off : عادت روزانه ی جدیدت داره جواب میده
∆ Your hard work and perseverance have paid off. Congratulations : تلاش و پشتکار شما نتیجه داده است. تبریک می گویم
...
[مشاهده متن کامل]

∆ Israel better pay off : اسرائیل بهتره ارزشش ( این همه مشقت و زحمت سفر مردن و خطر کردن ) را داشته باشه - اسرائیل باید جبران کنه

نتیجه بخش، بودن
[سینما] تاوان تنش؛ تخلیه احساسی؛
Hard work pays offیعنی سخت کوشی مثمراثمره ونتیجه خوبی درپی داره
A payoff is the benefit you receive after working hard and making sacrifices
برای مثال : من به کارافرینان توصیه میکنم تلاش و مقاومت کنن چون نهایتا پاداش ( ماحصل/نتیجه خوب ) خوبی بدست میاورند.
I encourage new entrepreneurs to be persistent because the payoff is great.
تلافی شدن
نتیجه داشتن_ منفعت داشتن
تاوان پس دادن
باز کردن کلاف، کلاف بازکن، کلاف بازکنی
نتیجه دادن، انجام شدن
اصطلاحا : جواب دادن
نتیجه مطلوب دادن
ماحصل
پاداش
کمبریج:
If something you have done pays off, it is successful
مؤفق
مؤفقیت آمیز
۱ - تسویه حساب کردن و اخراج کردن
۲ - حق السکوت دادن
۳ - تسویه حساب بدهکاری

رشوه دادن
به دردخور، به دردخور بودن
1حق السکوت دادن/2دادن پول برای انجام کار خلاف
پرداخت پول برای خلاصی از چیزی یا کسی
مثلا He paid off the police or He paid the police off
موفق شدن، پاداش کار خود را گرفتن
جبران یک هزینه، بازپرداخت، به صرفه بودن
مزد
باز پرداخت کردن
صاف کردن بدهی یا حساب
Help to support sth that is weak or going to collapse
SYN:prop sth up
به چیزی که ضعیفه یا در حال سقوطه کمک کردن
به بار نشستن
- نتیجه مطلوب داشتن
- نتیجه دادن
- به موفقیت رسیدن
- موثر بودن
- مثمر ثمر واقع شدن
if something you do pays off, it is successful or has a good result
جواب میده . . .
مثال :
Teamwork paid off
کار تیمی ، جواب میده ( موثره )
جواب میده
اکیه
( یک اصطلاح هست که درواقع در جواب سوال دیگران می توان گفت : آره اکیه . جواب میده ، . . . . )
معادل Consequence است.
به معانی نتیجه، پیامد، بازده، سود، ارزش و . . . .
نتیجه مطلوب
به خرج دادن. مثل Hard work and perseverance pay off
سخت کوشی و استقامت ب خرج دادن
موفق بودن

مثمر ثمر بودن - نتیجه خوب داشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٣)

بپرس