صفت ( adjective )
• (1) تعریف: receiving an action without acting in return, or being unresponsive to something that affects or might be expected to affect one directly.
• مترادف: unresponsive
• مشابه: accepting, dull, impassive, inert, patient, receptive, sluggish, stoic, tolerant, unaffected
• مترادف: unresponsive
• مشابه: accepting, dull, impassive, inert, patient, receptive, sluggish, stoic, tolerant, unaffected
- The demonstrators remained passive as they were beaten by government troops.
[ترجمه گوگل] تظاهرکنندگان در حالی که توسط نیروهای دولتی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، منفعل ماندند
[ترجمه ترگمان] تظاهر کنندگان همچنان که توسط نیروهای دولتی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، غیرفعال باقی ماندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تظاهر کنندگان همچنان که توسط نیروهای دولتی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، غیرفعال باقی ماندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was surprisingly passive when she was told the news of her husband's accident.
[ترجمه samir_8203] او وقتی خبر تصادف شوهرش به گوشش رسید به طرز عجیبی بی حال شده بود|
[ترجمه امیرمهدی صفدری] عجیب آنکه هنگامی که به او خبر تصادف شوهرش را دادند از خود هیچ واکنشی نشان نداد.|
[ترجمه بنده گاد] شوهرو که بمرد از شدت عشق یا خوشحالی دووم نیارد . خودو هم بمرد .|
[ترجمه گوگل] وقتی خبر تصادف شوهرش را به او گفتند به طرز شگفت آوری منفعل بود[ترجمه ترگمان] وقتی خبر تصادف شوهرش را برای او تعریف کرد به طرز عجیبی منفعل شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: tending to offer no resistance; submissive; compliant.
• مترادف: acquiescent, compliant, resigned, submissive, unresistant
• مشابه: complaisant, deferential, docile, malleable, obedient, obliging, pliable, servile, tame, tolerant, tractable, unassertive, yielding
• مترادف: acquiescent, compliant, resigned, submissive, unresistant
• مشابه: complaisant, deferential, docile, malleable, obedient, obliging, pliable, servile, tame, tolerant, tractable, unassertive, yielding
- Repeated beatings had caused the wife to become passive.
[ترجمه امیرمهدی صفدری] کتک های پیاپی مرد دست آخر منجر شد که زن تسلیم شود.|
[ترجمه گوگل] ضرب و شتم های مکرر باعث منفعل شدن همسر شده بود[ترجمه ترگمان] کتک زدن مکرر باعث شده بود که زن منفعل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He is so passive that people take advantage of him.
[ترجمه امیرمهدی صفدری] به قدری بی عرضه است که همه از سوء استفاده می کنند.|
[ترجمه گوگل] او آنقدر منفعل است که مردم از او سوء استفاده می کنند[ترجمه ترگمان] چنان منفعل است که مردم از او سو استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: not participating; inactive.
• مترادف: inactive, inert, nonparticipating
• متضاد: active
• مشابه: apathetic, dormant, impassive, indifferent, indolent, leaden, lethargic, lifeless, listless, motionless, quiescent, sleepy, sluggish, stagnant, still, torpid
• مترادف: inactive, inert, nonparticipating
• متضاد: active
• مشابه: apathetic, dormant, impassive, indifferent, indolent, leaden, lethargic, lifeless, listless, motionless, quiescent, sleepy, sluggish, stagnant, still, torpid
- She feels that the students have become passive, not participating or taking any interest in their government.
[ترجمه گوگل] او احساس میکند که دانشآموزان منفعل شدهاند و در دولت خود مشارکت نمیکنند یا علاقهای نشان نمیدهند
[ترجمه ترگمان] او احساس می کند که دانش آموزان منفعل شده و یا شرکت نمی کنند و یا هیچ علاقه ای به دولت خود ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او احساس می کند که دانش آموزان منفعل شده و یا شرکت نمی کنند و یا هیچ علاقه ای به دولت خود ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in grammar, designating the voice or form of a verb whose subject is the object of the verb's action, such as "was signed" in "The document was signed by five petitioners". (Cf. active.)
• متضاد: active
• متضاد: active
• (5) تعریف: in chemistry, exhibiting no reaction; inert.
• مترادف: inert
• مترادف: inert
اسم ( noun )
مشتقات: passively (adv.), passiveness (n.), passivity (n.)
مشتقات: passively (adv.), passiveness (n.), passivity (n.)
• : تعریف: in grammar, the passive voice, or a verb in this voice.
• متضاد: active
• متضاد: active