معنی: حساس، دردکشمعانی دیگر: قادر به احساس کردن یا رنج بردن، حس دار، سوهشگر، سترساگر، فساد پذیر
بررسی کلمه
صفت ( adjective )مشتقات: passibility (n.)
• : تعریف: open to feeling, emotion, or sensation; impressionable; sensitive. • متضاد: impassible
جمله های نمونه
1. Toute infraction est passible d'une amende voire d'une peine de prison.
[ترجمه گوگل]Toute infraction est passible d'une amende voire d'une peine de burg [ترجمه ترگمان]و بر خلاف قانونی که در زندان رخ داده بود، از زندان amende بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
2. Dr:Yes, that's quite passible. Never mind, you must be admitted and operated at once.
[ترجمه گوگل]دکتر: بله، کاملا قابل قبول است مهم نیست، شما باید یکباره بستری شوید و عمل کنید [ترجمه ترگمان]دکتر: بله، بسیار خوب است مهم نیست، باید فورا قبول کنید و کار کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. I know it doesn't sound passible.
[ترجمه گوگل]میدونم قابل قبول نیست [ترجمه ترگمان]می دانم که به نظر خوب نمی آید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. Yes, that's quite passible. Never mind, you must be admitted and operated at once.
[ترجمه گوگل]بله، این کاملا قابل قبول است مهم نیست، شما باید یکباره بستری شوید و عمل کنید [ترجمه ترگمان]بله، کاملا passible است مهم نیست، شما باید فورا دست به کار شوید و عمل کنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
5. It is passible to build up faith in oneself by having the right attitude towards one's own abilities.
[ترجمه گوگل]ایجاد ایمان به خود با داشتن نگرش صحیح نسبت به توانایی های خود امکان پذیر است [ترجمه ترگمان]مهم است که با داشتن نگرش درست نسبت به توانایی های خود، به خود ایمان داشته باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید