صفت ( adjective )
• (1) تعریف: extending in the same direction and being the same distance apart at every point.
• مترادف: collateral
• متضاد: nonparallel
• مشابه: even, side by side
• مترادف: collateral
• متضاد: nonparallel
• مشابه: even, side by side
- Parallel lines never intersect.
[ترجمه A.A] خطوط موازی هرگز یکدیگر را قطع نمی کنند|
[ترجمه گوگل] خطوط موازی هرگز قطع نمی شوند[ترجمه ترگمان] خطوط موازی هرگز یکدیگر را قطع نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Main Street lies parallel to State Street.
[ترجمه گوگل] خیابان اصلی به موازات خیابان ایالتی قرار دارد
[ترجمه ترگمان] خیابان اصلی به موازات خیابان دولتی قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خیابان اصلی به موازات خیابان دولتی قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: having the same character or tendency.
• مترادف: corresponding
• متضاد: divergent
• مشابه: allied, analogous, concurrent, like, similar, twin
• مترادف: corresponding
• متضاد: divergent
• مشابه: allied, analogous, concurrent, like, similar, twin
- They began to like each other when they discovered they had parallel interests.
[ترجمه گوگل] زمانی که متوجه شدند علایق موازی دارند، شروع به دوست داشتن یکدیگر کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها زمانی که کشف کردند منافع موازی دارند، شروع به دوست داشتن یکدیگر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها زمانی که کشف کردند منافع موازی دارند، شروع به دوست داشتن یکدیگر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The style of the two authors is parallel in many ways.
[ترجمه گوگل] سبک این دو نویسنده از بسیاری جهات موازی است
[ترجمه ترگمان] سبک این دو نویسنده به طرق مختلف موازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سبک این دو نویسنده به طرق مختلف موازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a plane or line that is the same distance at every corresponding point from another.
- Line A is the parallel of line B.
[ترجمه گوگل] خط A موازی خط B است
[ترجمه ترگمان] خط A موازی خط B است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خط A موازی خط B است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a thing that is similar or identical in character or essential features to something else.
• مترادف: analogue, counterpart
• مشابه: correlate, correspondent, equivalent, match, similitude
• مترادف: analogue, counterpart
• مشابه: correlate, correspondent, equivalent, match, similitude
- This horrifying event had no parallel in the nation's history.
[ترجمه زهرا رحمانی] این رویداد وحشتناک در تاریخ ملت بی نظیر بود.|
[ترجمه گوگل] این رویداد هولناک در تاریخ این کشور مشابهی نداشت[ترجمه ترگمان] این واقعه وحشتناک در تاریخ ملت موازی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: correspondence, or a particular analogous feature.
• مشابه: analogue, corollary, correlate, equivalent
• مشابه: analogue, corollary, correlate, equivalent
- Many people are seeing parallels between this war and the previous one.
[ترجمه گوگل] بسیاری از مردم شباهت هایی بین این جنگ و جنگ قبلی می بینند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از مردم شباهت هایی بین این جنگ و جنگ قبلی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از مردم شباهت هایی بین این جنگ و جنگ قبلی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: any of the imaginary lines on the earth's surface that represent degrees of latitude from north to south.
• مشابه: coordinate, latitude
• مشابه: coordinate, latitude
- The forty-ninth parallel of north latitude forms part of the U.S. border with Canada.
[ترجمه گوگل] موازی چهل و نهم عرض شمالی بخشی از مرز ایالات متحده با کانادا را تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان] چهل و نهمین قسمت شمالی عرض شمالی، بخشی از مرز آمریکا با کانادا را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چهل و نهمین قسمت شمالی عرض شمالی، بخشی از مرز آمریکا با کانادا را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: parallels, paralleling, paralleled
مشتقات: paralleled (adj.)
حالات: parallels, paralleling, paralleled
مشتقات: paralleled (adj.)
• (1) تعریف: to make parallel.
• مشابه: align
• مشابه: align
• (2) تعریف: to be equal to; be the match of.
• مترادف: equal
• مشابه: match
• مترادف: equal
• مشابه: match
- Her success paralleled or perhaps even surpassed his.
[ترجمه گوگل] موفقیت او به موازات او بود یا شاید حتی از او پیشی گرفت
[ترجمه ترگمان] موفقیت او به موازات و یا شاید حتی برتری او بر او پیشی گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موفقیت او به موازات و یا شاید حتی برتری او بر او پیشی گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to be or move on a course parallel to.
- This street parallels the highway.
[ترجمه گوگل] این خیابان به موازات بزرگراه است
[ترجمه ترگمان] این خیابان به موازات بزرگراه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این خیابان به موازات بزرگراه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her life paralleled that of her mother in many ways.
[ترجمه گوگل] زندگی او از بسیاری جهات شبیه زندگی مادرش بود
[ترجمه ترگمان] زندگی او به موازات مادرش به طرق مختلف به موازات هم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زندگی او به موازات مادرش به طرق مختلف به موازات هم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید