پسوند ( suffix )
• : تعریف: a package containing (so many) items, usu. cans or bottles.
- a six-pack of beer
[ترجمه .....] یک بسته شش تایی آبجو|
[ترجمه یاسین جهانگیر استاد زبان] یک بسته آبجو ی شش تایی|
[ترجمه شقایق] شش بسته ی آبجو|
[ترجمه Hana] یک بسته ی شش تایی آبجو|
[ترجمه فرازمینی] بسته ی شیش تایی آبجو|
[ترجمه بهراد] یک بسته شش عددی اب جو|
[ترجمه گوگل] یک بسته شش تایی آبجو[ترجمه ترگمان] یه بسته شش تایی آبجو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a container for goods or belongings, usu. flexible and carried on the back.
• مترادف: backpack, knapsack, packsack, rucksack
• مشابه: bag, baggage, kit, luggage, package, pouch, sack, tote, valise
• مترادف: backpack, knapsack, packsack, rucksack
• مشابه: bag, baggage, kit, luggage, package, pouch, sack, tote, valise
- The hikers put down their heavy packs and rested for a while.
[ترجمه گوگل] کوهنوردان کوله های سنگین خود را زمین گذاشتند و مدتی استراحت کردند
[ترجمه ترگمان] The کوله بارشان را پایین گذاشتند و مدتی استراحت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The کوله بارشان را پایین گذاشتند و مدتی استراحت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a group of items arranged together in a container, or the container itself; package.
• مترادف: bundle, package
• مشابه: assortment, batch, box, bunch, collection, container, kit, packet, parcel, set, throng
• مترادف: bundle, package
• مشابه: assortment, batch, box, bunch, collection, container, kit, packet, parcel, set, throng
- I bought a pack of note cards.
[ترجمه گوگل] من یک بسته کارت یادداشت خریدم
[ترجمه ترگمان] من یه بسته کارت اعتباری خریدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] من یه بسته کارت اعتباری خریدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He took out a cigarette but then put it back in the pack.
[ترجمه گوگل] سیگار را بیرون آورد اما دوباره آن را در بسته گذاشت
[ترجمه ترگمان] سیگاری درآورد، اما بعد دوباره آن را در کوله پشتی اش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سیگاری درآورد، اما بعد دوباره آن را در کوله پشتی اش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: a group of like animals, such as wolves or dogs.
• مترادف: band, herd
• مشابه: drove, flock, group, horde, multitude, swarm, throng, troop
• مترادف: band, herd
• مشابه: drove, flock, group, horde, multitude, swarm, throng, troop
- A pack of wolves was recently spotted in the area.
[ترجمه گوگل] اخیراً یک گله گرگ در این منطقه مشاهده شده است
[ترجمه ترگمان] چند تا از گرگ ها اخیرا تو این منطقه دیده شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چند تا از گرگ ها اخیرا تو این منطقه دیده شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a large area of floating ice, as in the Arctic.
• مشابه: berg, floe, iceberg
• مشابه: berg, floe, iceberg
- The seals slid themselves off the pack and into the water.
[ترجمه گوگل] مهر و موم خود را از بسته و به آب لغزش
[ترجمه ترگمان] The خود را از میان گله بیرون کشیدند و داخل آب رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] The خود را از میان گله بیرون کشیدند و داخل آب رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: a medical preparation or treatment involving wrapping with cloth or gauze.
• مشابه: bandage, poultice, wrap
• مشابه: bandage, poultice, wrap
- Use an ice pack to keep the swelling down.
[ترجمه گوگل] از کیسه یخ برای کاهش تورم استفاده کنید
[ترجمه ترگمان] از کمپرس یخ استفاده کنید تا ورم را پایین نگه دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از کمپرس یخ استفاده کنید تا ورم را پایین نگه دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: packs, packing, packed
حالات: packs, packing, packed
• (1) تعریف: to fill to capacity by tightly stuffing.
• مترادف: cram, crowd, jam, stow, stuff
• مشابه: clog, compact, compress, congest, fill, load, overcrowd, ram, wad
• مترادف: cram, crowd, jam, stow, stuff
• مشابه: clog, compact, compress, congest, fill, load, overcrowd, ram, wad
- The dentist packed the side of the patient's mouth with cotton.
[ترجمه گوگل] دندانپزشک کنار دهان بیمار را با پنبه بسته بندی کرد
[ترجمه ترگمان] دندان پزشک کنار دهان بیمار را با پنبه بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دندان پزشک کنار دهان بیمار را با پنبه بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This machine packs the cans with the fish.
[ترجمه گوگل] این دستگاه قوطی ها را با ماهی بسته بندی می کند
[ترجمه ترگمان] این ماشین قوطی رو با ماهی بسته می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این ماشین قوطی رو با ماهی بسته می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to put things in, especially in preparation for moving or traveling.
• مترادف: load
• مشابه: fill, freight, heap, lade, place, pouch, sack, stow, stuff
• مترادف: load
• مشابه: fill, freight, heap, lade, place, pouch, sack, stow, stuff
- He packed his suitcase.
• (3) تعریف: to crowd together in.
• مترادف: crowd, overcrowd, throng
• مشابه: choke, clog, congest, cram, fill, impact, jam, mass, mob, stuff
• مترادف: crowd, overcrowd, throng
• مشابه: choke, clog, congest, cram, fill, impact, jam, mass, mob, stuff
- The many guests packed the room.
[ترجمه گوگل] مهمانان زیادی اتاق را پر کردند
[ترجمه ترگمان] مهمانان اتاق را پر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مهمانان اتاق را پر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to arrange in a container for shipment to a market or store.
• مترادف: package
• مشابه: assemble, box, bundle, case, load, parcel
• مترادف: package
• مشابه: assemble, box, bundle, case, load, parcel
- The farmer packed the fruit into crates.
[ترجمه گوگل] کشاورز میوه ها را در جعبه ها بسته بندی کرد
[ترجمه ترگمان] دهقان میوه را داخل صندوق ها گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دهقان میوه را داخل صندوق ها گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to put a load on.
• مترادف: lade, load
• مشابه: burden, heap, pile, stack
• مترادف: lade, load
• مشابه: burden, heap, pile, stack
- They packed the donkeys in the early morning.
[ترجمه گوگل] صبح زود خرها را بسته بندی کردند
[ترجمه ترگمان] صبح زود the را جمع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صبح زود the را جمع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: to form into a dense mass, as ice or snow.
• مترادف: compact, compress
• مشابه: congest, jam, mass
• مترادف: compact, compress
• مشابه: congest, jam, mass
- The children packed the snow well to make good snowballs.
[ترجمه گوگل] بچه ها برف ها را خوب بسته بندی کردند تا گلوله های برفی خوبی درست کنند
[ترجمه ترگمان] بچه ها برف را به خوبی جمع کردند تا گلوله های برفی خوبی بسازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه ها برف را به خوبی جمع کردند تا گلوله های برفی خوبی بسازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: to carry.
• مترادف: bear, carry, haul, tote, transport
• مشابه: cart, convey, lug, schlep, shoulder, take, wear
• مترادف: bear, carry, haul, tote, transport
• مشابه: cart, convey, lug, schlep, shoulder, take, wear
- He was packing a gun when the police arrested him.
[ترجمه گوگل] او در حال بسته بندی اسلحه بود که پلیس او را دستگیر کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی پلیس دستگیرش کرد اون داشت یه اسلحه رو جمع می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی پلیس دستگیرش کرد اون داشت یه اسلحه رو جمع می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to put belongings into a container in preparation for a trip or for storage.
• مترادف: load
• مشابه: pouch
• مترادف: load
• مشابه: pouch
- My flight leaves early in the morning, so I'll pack tonight.
[ترجمه پریسا] پروازم صبحه، پس امشب وسایلم رو جمع می کنم|
[ترجمه گوگل] پرواز من صبح زود انجام می شود، بنابراین امشب وسایل را جمع می کنم[ترجمه ترگمان] پروازم فردا صبح زود حرکت می کند، بنابراین امشب جمع خواهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to crowd or to become densely massed.
• مشابه: congest, jam, mass
• مشابه: congest, jam, mass
- The students packed into the tiny car.
[ترجمه گوگل] دانش آموزان سوار ماشین کوچک شدند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان در اتومبیل کوچک جمع شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان در اتومبیل کوچک جمع شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The snow was wet and packed easily.
[ترجمه گوگل] برف خیس بود و به راحتی جمع می شد
[ترجمه ترگمان] برف به آسانی مرطوب و بسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] برف به آسانی مرطوب و بسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to leave abruptly (usu. fol. by off or away).
• مترادف: scram
• مشابه: depart, go, leave, retreat
• مترادف: scram
• مشابه: depart, go, leave, retreat
- He packed off in the middle of the night.
[ترجمه گوگل] او در نیمه های شب وسایل خود را جمع کرد
[ترجمه ترگمان] او در نیمه های شب بسته بندی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او در نیمه های شب بسته بندی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: packable (adj.)
مشتقات: packable (adj.)
• : تعریف: used in carrying goods.
- a pack horse
[ترجمه ارشی] یک گله اسب|
[ترجمه گوگل] یک اسب بارکش[ترجمه ترگمان] یک اسب گله،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: packs, packing, packed
حالات: packs, packing, packed
• : تعریف: to fraudulently manipulate, as by choosing, for one's own purposes.
• مترادف: fix, manipulate, rig
• مشابه: arrange, doctor, juggle, stack
• مترادف: fix, manipulate, rig
• مشابه: arrange, doctor, juggle, stack
- Somehow the prosecution managed to pack the jury, thus ensuring that an innocent man would go to prison.
[ترجمه گوگل] دادستانی به نوعی توانست هیئت منصفه را جمع کند و به این ترتیب اطمینان حاصل کرد که یک مرد بی گناه به زندان خواهد رفت
[ترجمه ترگمان] دادستان می خواست هیئت منصفه را جمع و جور کند تا مطمئن شود که یک مرد بی گناه به زندان خواهد رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] دادستان می خواست هیئت منصفه را جمع و جور کند تا مطمئن شود که یک مرد بی گناه به زندان خواهد رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید