pace

/ˈpeɪs//peɪs/

معنی: سرعت، تندی، شیوه، قدم، گام، قدم رو کردن، پیمودن، گام زدن، با قدم اهسته رفتن
معانی دیگر: سرعت پیشرفت (یا انجام و غیره)، گام برداشتن، قدم برداشتن، قدم زدن، (معمولا با: off) با قدم اندازه گرفتن، گز کردن، درازا سنجی کردن، (آهنگ پیشرفت یا پرداخت یا فعالیت و غیره را) تنظیم کردن، جلو رفتن، پیشگام بودن، (مسافت معینی را)پیمودن، واحد سنجش طول (که دقیق نیست مانند وجب)، اندازه ی یک قدم (30 تا 40 اینچ)، سرعت گام برداری، (ورزش) سرعت توپ یا گوی، (گام برداری اسب) یرغه، سوغان، (اسب) سوغان دادن، تمرین گام برداری دادن، با گام های آهسته یا یکنواخت راه رفتن، (لاتین - ندای حاکی از عدم توافق) اختیار دارید!، اگر اجازه بفرمایید مخالفم !، خرامش، باگامهای اهسته و موزون حرکت کردن قدم زدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: put one through one's paces
(1) تعریف: the length of one stride in walking.
مترادف: footstep, step, stride
مشابه: foot

- ten paces from the wall
[ترجمه گوگل] ده قدم دورتر از دیوار
[ترجمه ترگمان] ده قدم دورتر از دیوار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the step or stride itself.
مترادف: footstep, step, stride
مشابه: footfall, gait, walk

(3) تعریف: rate of activity, esp. movement.
مترادف: rate, speed, tempo
مشابه: flow, march, measure, momentum, motion, movement, progress, time, velocity

- The pace of the game was slow.
[ترجمه گوگل] سرعت بازی کند بود
[ترجمه ترگمان] سرعت بازی کند بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We walked at a rapid pace.
[ترجمه گوگل] با سرعت تند راه می رفتیم
[ترجمه ترگمان] با سرعت به راه افتادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the forward movement of a horse as it raises both hooves on the same side at once.
مشابه: canter, gait, gallop, rack, single-foot, step, trot
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: paces, pacing, paced
(1) تعریف: to set the rate or speed of, as in a race.
مشابه: determine, establish, meter, set

(2) تعریف: to control the energy loss of, esp. in an activity of long duration.
مشابه: control, gauge, measure, regulate

- The runner paced himself well.
[ترجمه کوروش] دونده به خوبی گام برمی داشت.
|
[ترجمه فائزه] دوند به خوبی سرعت خود را کنترل میکند.
|
[ترجمه گوگل] دونده به خوبی قدم زد
[ترجمه ترگمان] فراری شروع به قدم زدن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to move across with paces or steps.
مترادف: step, walk
مشابه: foot, march, stride, stroll, tread

(4) تعریف: to measure by paces or steps.
مشابه: gauge, measure, step, walk

(5) تعریف: to train to perform at a particular pace.
مترادف: gait
مشابه: jog
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to walk in a measured way, usu. slowly.
مترادف: march
مشابه: amble, saunter, shuffle, step, stride, stroll, tread, trek, walk

(2) تعریف: to walk back and forth as if nervous.
مشابه: shuffle, step, walk

(3) تعریف: of horses, to go quickly, raising both hooves on the same side at once.
مشابه: rack, single-foot, trot
حرف اضافه ( preposition )
• : تعریف: with the permission of (used to disagree politely).

- I must say, pace the distinguished senator, that his conclusions are entirely in error.
[ترجمه learner] با اجازه سناتور محترم باید بگم نتیجه گیری او کاملا اشتباهه
|
[ترجمه گوگل] سناتور محترم باید بگویم که نتیجه گیری های او کاملاً اشتباه است
[ترجمه ترگمان] من باید بگویم که به نظر سناتور distinguished، نتیجه گیری او کاملا اشتباه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the pace of their activity gradually eased off
میزان فعالیت آنها به تدریج کاهش یافت.

2. keep pace (with)
هم سرعت (با چیز دیگر) حرکت کردن،(با چیز دیگری) هماهنگ شدن،پا به پای کسی پیش رفتن

3. a brisk pace
گامی پر شتاب

4. a killing pace
رهنوردی (گام های) طاقت فرسا

5. a round pace
گام برداری تند

6. a slack pace
گام آهسته

7. a snappy pace
گام های تند

8. a stately pace
گام های آهسته و پر وقار

9. break one's pace (or step)
(در راه رفتن) گام خود را عوض کردن،جور دیگری راه رفتن یا گام برداشتن

10. change of pace
تغییر در آهنگ کار یا پیشرفت (و غیره)

11. off the pace
در پشت سر رهبر یا پیشگام،نفر بعد از نفر اول (دوم یا سوم و غیره)

12. set the pace
رهبری کردن،آهنگ حرکت (یا پیشرفت و غیره را) تعیین کردن،پیشاهنگ شدن،پیشگام شدن

13. he quickened his pace
او گام های خود را تند کرد.

14. he slacked his pace
گام های خود را آهسته کرد.

15. i can't keep pace with him
نمی توانم پا به پای او بروم.

16. to relax one's pace
گام خود را آهسته کردن

17. tall grass slowed his pace
علف های بلند گام های او را آهسته کردند.

18. walking at a smart pace
با گام های تند راه رفتن

19. they were progressing at an easy pace
آنان (با گام های) آهسته پیش می رفتند.

20. when he saw water, he quickened his pace
وقتی آب را دید گام های خود را تندتر کرد.

21. the construction of the bridge is proceeding at a rapid pace
ساختن پل با آهنگ سریع پیش می رود.

22. We followed the youngsters at a more sedate pace.
[ترجمه گوگل]ما جوانان را با سرعت آرام تری دنبال کردیم
[ترجمه ترگمان]بعد با سرعت بیشتری به دنبال جوانان به راه افتادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The pace of change in our lives is becoming faster and faster.
[ترجمه گوگل]سرعت تغییر در زندگی ما سریعتر و سریعتر می شود
[ترجمه ترگمان]سرعت تغییر در زندگی ما سریع تر و سریع تر می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. They maintained a breathless pace for half an hour.
[ترجمه Ali p] آنها بمدت یک ساعت و نیم یک نفس ( یکسره ) سرعت را حفظ کردند
|
[ترجمه شان] آن ها به مدت نیم ساعت یک سرعت نفس گیر را حفظ کردند.
|
[ترجمه مسعود لعلی] آنها سرعت سرسام آور خود را به مدت یک ساعت و نیم حفظ کردند.
|
[ترجمه گوگل]آنها به مدت نیم ساعت یک سرعت نفس گیر را حفظ کردند
[ترجمه ترگمان]بیش از نیم ساعت راه خود را ادامه دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He set a brisk pace and we struggled to keep up.
[ترجمه گوگل]او سرعتی تند داشت و ما به سختی ادامه دادیم
[ترجمه ترگمان]او سریع حرکت کرد و ما سعی کردیم ادامه دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The runners have noticeably quickened their pace.
[ترجمه گوگل]دوندگان به طرز محسوسی سرعت خود را افزایش داده اند
[ترجمه ترگمان]دوندگان به طور قابل ملاحظه ای سرعت خود را افزایش داده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Congestion frequently reduces traffic to walking pace.
[ترجمه گوگل]شلوغی اغلب ترافیک را به سرعت پیاده روی کاهش می دهد
[ترجمه ترگمان]ازدحام به طور مرتب ترافیک را کاهش می دهد و سرعت راه رفتن را کاهش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سرعت (اسم)
acceleration, haste, speed, velocity, rapidity, rate, pace, expedition, celerity, promptitude, fastness, headway, speeding, quickness

تندی (اسم)
acceleration, speed, velocity, rapidity, pace, rigor, pungency, celerity, acerbity, fire, acrimony, violence, angularity, virulence, heat, impetuosity, petulance, choler, kick, petulancy, discourtesy, fastness, inflammability, tempest, ginger

شیوه (اسم)
pace, style, device, method, technique, habitude

قدم (اسم)
pace, foot, stride, step, goer, footstep, footpace

گام (اسم)
pace, going, scale, gamut, gait, stride, pitch, step, footstep, footpace, tempo

قدم رو کردن (فعل)
pace, march

پیمودن (فعل)
measure, pace, travel, run, mete, wing, scale, survey, traverse, wend, perambulate

گام زدن (فعل)
pace, walk

با قدم اهسته رفتن (فعل)
pace

تخصصی

[سینما] سرعت - گام / وزن
[ریاضیات] همگامی

انگلیسی به انگلیسی

• step, stride; tempo; rate; speed of progress
take regular steps; regulate the speed of; walk back and forth (especially while absorbed in anxious thought); measure an area by counting the number of even strides that must be taken to cross it
with the permission of, with the indulgence of
the pace of something is the speed at which it happens or is done.
your pace is the speed at which you walk.
a pace is the distance you move when you take one step.
if you pace up and down, you keep walking up and down, because you are anxious or impatient.
to keep pace with something that is changing means to change quickly in response to it.
if you do something at your own pace, you do it at a speed that is comfortable for you.

پیشنهاد کاربران

سرعت پیش رفتن
Pace : speed , rate of progress
1. سرعت یا ریتم: به سرعت یا آهنگی که چیزی اتفاق می افتد یا کسی حرکت می کند، اشاره دارد.
- The runner maintained a steady pace throughout the race.
- دونده در طول مسابقه سرعت ثابتی را حفظ کرد.
...
[مشاهده متن کامل]

2. قدم زدن یا راه رفتن: به معنی قدم زدن به جلو و عقب یا به اطراف، معمولاً در حالی که کسی مضطرب یا مشغول فکر کردن است.
- He began to pace back and forth, deep in thought.
- او شروع به قدم زدن به جلو و عقب کرد، در حالی که عمیقاً در فکر بود.
3. تنظیم کردن سرعت: به معنی تنظیم یا کنترل سرعت چیزی.
- She paced her work to avoid burnout.
- او سرعت کار خود را تنظیم کرد تا از خستگی جلوگیری کند.

با فاصله کاری انجام دادن
You need to pace that pills
لازمه که اون قرص ها رو با فاصله مصرف کنی
تفاوت pace و step:
هر دو step میشه یک pace
ریتم
سرعت
گام
مثال: She walked at a brisk pace to catch the bus.
او با گام تند راه رفت تا اتوبوس را بگیرد.
گام و سرعت صحبت کردن: بیان
pace: گام، قدم، آهنگ
این یک کلمه لاتین هم هست که توی انگلیسی هم بهمین صورت استفاده میشه و به معنای مخالفت مودبانه است، برای اینکه با انگلیسی اشتباه نشه آنرا با فونت ایتالیک مینویسند:
مثلا: This conclusion is usually incorrect ( pace Smith and Jones 1999 ) .
...
[مشاهده متن کامل]

این نتیجه گیری معمولاً نادرست است ( برخلاف نظر اسمیت و جونز 1999 ) .
پس یادتون باشه اگه توی متون با فونت ایتالیک نوشته بشه لاتین هست ، با جفت انگلیسی آن اشتباه نگیریدو چون دو تا معنای متفاوتی دارند، برای خطر اشتباه گرفتن آن را به صورت فونت مورب یا ایتالیک تایپ می کنند: https://www. chicagomanualofstyle. org/qanda/data/faq/topics/Usage/faq0296. html

فرق speed با pace اینه که:
Speed: distance/time
Pace: time/ distance
روند
pace of development
روند پیشرفت
pace up and down: He paced up and down between the kitchen and the living - room.
pace about/around: She was pacing restlessly around the room as she talked.
pace the room/floor: I paced the room, my anxiety increasing.
سرعت
Quartararo: All four Honda's really fast, pace amazing
ضرباهنگ
ضربان ( در پزشکی )
Too move along
To Proceed
Sensor are registering an undentified vessel pacing us.
Star Trek TOS
فکر کنم بشه با کلمه rate , اون رو مترادف فرض کنیم . . .
معیار - شیوه - رفتار
پیش بردن
pacing goal پیشبرد اهداف
به نقل از هزاره:
1 - قدم، گام
2 - [حرکت، پیشرفت و غیره] سرعت، آهنگ، شتاب
3 - [داستان] پویایی
سنجش ( با قدم )
speed, سرعت
At a snail's pace: با سرعت حلزون، بسیار آهسته
سرعت - گام - قدم
حرف ندا ) برای بیان مخالفت با کسی یا چیزی بصورت محترمانه بکار می رود. ( زمانی که این کلمه قبل از یک اسم، شخصیت، عنوان و لقب قرار بگیرد )
با نهایت احترام مخالفم!
- با اجازه شما، من مخالفم!
Pace, Dr Rogers
...
[مشاهده متن کامل]

اگر اجازه بفرمائید دکتر راجرز، بنده مخالفم!
I must say, pace the distinguished senator, that his conclusions are entirely in error
باید بگویم با نهایت احترام با سناتور برجسته مخالفم، همه نتیجه گیری های ایشان کاملا اشتباه میباشند!

سرعت پیشرفت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس