principle

/ˈprɪnsəpl̩//ˈprɪnsəpl̩/

معنی: حقیقت، اصل، قاعده کلی، منشاء، مبدا، طریقت، سر چشمه، قاعده، مبادی واصول، قانون یا اصلی علمی یا اخلاقی
معانی دیگر: پروز، مبنا، درستی، اخلاق، نیک رفتاری، خوش رفتاری، علم الاخلاق، صداقت، درستکاری، ماده(ی اصلی)، جز (اصلی)، (علوم) قانون، قاعده ی کلی، ضابطه، اصل کار، بنشته، فردوم، سرمنشا، سرآغاز، علت العلل، پیش فرنود، آغازه، فطرت، استعداد، گرایش، درجمع معتقد باصول ومبادی کردن، اخلاقی کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: in principle, on principle
(1) تعریف: a law, doctrine, or assumption on which action or behavior is based.
مترادف: doctrine, precept
مشابه: assumption, belief, canon, creed, dictate, dogma, ideal, law, maxim, regulation, rule, tenet

- Are these laws based on the principles of liberty and justice for all citizens?
[ترجمه گوگل] آیا این قوانین مبتنی بر اصول آزادی و عدالت برای همه شهروندان است؟
[ترجمه ترگمان] آیا این قوانین براساس اصول آزادی و عدالت برای همه شهروندان است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (pl.) a personal code of behavior or morality.
مترادف: ethics, morality, morals, standards
مشابه: ideals, propriety, rectitude, righteousness

- They are ruthless and have no principles.
[ترجمه گوگل] آنها بی رحم هستند و اصولی ندارند
[ترجمه ترگمان] آن ها بی رحم هستند و هیچ اصولی ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: an inherent sense of morality that directs or restrains actions.
مترادف: character, honor, integrity, morality, morals, rectitude
مشابه: conscience, dignity, probity, propriety, uprightness

- A person of principle can't always comply with an unjust law.
[ترجمه Mohi] یک فرد حقیقی ( غیرحقوقی ) همیشه نمیتواندبا یک قانون ناعادلانه برخورد کند.
|
[ترجمه Farhood] یک فرد درستکار هیچ وقت از یک قانون ناعادلانه تبعیت نمیکند
|
[ترجمه Shafiee] یه فرد مقید به اصول هیچوقت نمیتواند با قانون ناعادلانه سازش کند.
|
[ترجمه گوگل] یک فرد اصولی همیشه نمی تواند از یک قانون ناعادلانه تبعیت کند
[ترجمه ترگمان] یک فرد از اصل نمی تواند همیشه با یک قانون ناعادلانه برخورد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a law or rule that is presupposed or scientifically proven.
مترادف: element, law
مشابه: assumption, basic, basis, canon, fundamental, precept, premise, rudiment, rule, theorem, truth

- The engine's designers well understood the principles of internal combustion.
[ترجمه گوگل] طراحان موتور به خوبی اصول احتراق داخلی را درک کرده بودند
[ترجمه ترگمان] طراحان موتور به خوبی اصول احتراق داخلی را درک کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. heuristic principle
آسای آروینی (اصل تحقیقی و تجربی)

2. the principle of a gasoline engine is internal combustion
احتراق درونی اصل کار موتورهای بنزین سوز است.

3. the principle of cell division
قانون تقسیم یاخته ها

4. the principle of free speech
اصل آزادی بیان

5. this principle always applies
این اصل همیشه صادق است.

6. in principle
اصولا،ازنظر اصولی،از نظر اخلاقی،از نظر تئوری

7. on principle
به خاطر اصول اخلاقی (یا عقیدتی)،به خاطر اصول،از نظر اصولی

8. a radical principle
یک اصل اساسی

9. the active principle of a medicine
ماده ی فعال یک دارو

10. a man of principle
مردی درستکار

11. as a matter of principle
از نظر اخلاقی

12. i was torn between principle and expediency
بین اصول اخلاقی و سود شخصی گیر کرده بودم.

13. to adhere to a principle
به عقیده ای وفادار ماندن

14. i am against war on principle
من به واسطه ی اصولی که به آن پایبند هستم با جنگ مخالفم.

15. this act offends against the principle of fairness
این عمل با اصول انصاف تناقض دارد.

16. descartes was the first person to enunciate the principle of inertia
دکارت اولین کسی بود که اصل ماند (اینرسی) را بیان کرد.

17. Haig went on to elucidate his personal principle of war.
[ترجمه گوگل]هیگ در ادامه به توضیح اصل شخصی خود در مورد جنگ پرداخت
[ترجمه ترگمان]Haig رفت تا اصل و نسب شخصی خود را روشن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Nuclear weapons seem to violate the just war principle of proportionality.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد سلاح های هسته ای اصل تناسب جنگ عادلانه را نقض می کند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که سلاح های هسته ای تنها اصل جنگ تناسب را نقض می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. In principle I agree with the idea, but in practice it's not always possible.
[ترجمه گوگل]در اصل من با این ایده موافقم، اما در عمل همیشه ممکن نیست
[ترجمه ترگمان]در اصل من با این ایده موافقم، اما در عمل همیشه ممکن نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. Her idea is sound in principle.
[ترجمه گوگل]ایده او در اصل درست است
[ترجمه ترگمان]ایده او در اصل منطقی به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. I take this seriously. It's a matter of principle.
[ترجمه گوگل]من این را جدی می گیرم این یک اصل است
[ترجمه ترگمان]من این قضیه رو جدی می گیرم اصل اصل مطلب همین است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. This principle applies to all kinds of selling.
[ترجمه گوگل]این اصل در مورد انواع فروش صدق می کند
[ترجمه ترگمان]این اصل در مورد انواع فروش صدق می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Political correctness is the principle of avoiding language or behaviour that may offend certain groups of people.
[ترجمه گوگل]صحت سیاسی اصل پرهیز از زبان یا رفتاری است که ممکن است گروه خاصی از مردم را آزار دهد
[ترجمه ترگمان]صحیح سیاسی اصل اجتناب از رفتار و رفتار است که ممکن است برخی از افراد را برنجاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Their ideas sound fine in principle but they haven't worked out the economics behind the policies.
[ترجمه گوگل]ایده های آنها در اصل خوب به نظر می رسد، اما آنها به اقتصاد پشت سیاست ها دست پیدا نکرده اند
[ترجمه ترگمان]ایده های آن ها در اصل به خوبی به نظر می رسند، اما اقتصاد پشت این سیاست ها را تدوین نکرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حقیقت (اسم)
truth, act, fact, reality, principle, verity, trueness

اصل (اسم)
point, quintessence, inception, principle, real, maxim, axiom, germ, origin, root, stem, radical, element, strain, authorship, provenance, fatherhood, paternity, mother, motif, principium, rootstock

قاعده کلی (اسم)
principle, maxim, axiom, master key

منشاء (اسم)
principle, beginning, source, origin, genesis, radix, origination, provenance, first cause, first principle, prime mover

مبدا (اسم)
principle, beginning, source, origin

طریقت (اسم)
principle, credo, doctrine, creed

سر چشمه (اسم)
original, principle, derivation, source, origin, root, spring, fountainhead, hotbed, headwaters, fountain, mother, wellspring, headspring, springhead, wellhead

قاعده (اسم)
formula, principle, rule, frame, regulation, norm, theorem, law, production rule

مبادی و اصول (اسم)
principle

قانون یا اصلی علمی یا اخلاقی (اسم)
principle

تخصصی

[حسابداری] اصول
[برق و الکترونیک] اصل
[حقوق] اصل، قاعده کلی، مبدأ
[نساجی] اصل
[ریاضیات] اصل، قاعده ی کلی
[آمار] اصل

انگلیسی به انگلیسی

• doctrine, tenet, precept; fundamental law, primary law on which other laws are based
a principle is a belief that you have about the way you should behave.
a principle is also a general rule or scientific law about how something happens or works.
if you do something on principle, you do it because of a particular belief that you have.
if you agree with something in principle, you agree with the idea but may be unable or unwilling to support it in practice.

پیشنهاد کاربران

اصل
مثال: She stuck to her principles even when it was difficult.
او به اصولش پایبند بود حتی زمانی که دشوار بود.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
Concept
مفهوم
مدیر مدرسه
رییس دانشکده یا دبیرستان، رییس موسسه، دستور دهنده، مضمون عنه، کارفرما، موکل، ارباب، عمده، رئیس، مدیر، مطلب مهم، سرمایه اصلی، مجرم اصلی، مرتکب اصلی، اثاثه ارثی، اصل، قانون فقه: صفت موروثی، بازرگانی: عامل، شرکت اصلی، اصلی، علوم هوایی: اصلی، علوم نظامی: قسمت یا سرویس نظامی
Fact هم همین معنی رو میده
قانون rule
در شیمی یا فیزیک
گاهی به معنای اثر یا تاثیر یکی از اجزا هست
قاعده
اصل , قانون ؛ اصول اخلاقی
# The principle of equality before the law
# This principle is clear and fundamental
# In principle I agree with the idea, but in practice it's not always possible
# You should adhere to your principles
# They are ruthless and have no principles
چارچوب , اصول
Principle : اصل و اساس
You learn principles of physics in high school
Principal : اصلی ( صفت )
The river is the principal water source for the city
نیرو؟
عامل
خاصیت
عملکرد
In general
In theory
منشأ و سرچشمه
دو کلمه ی principle و principal مکررا اشتباه استفاده می شود.
کلمه ی اول principle فقط به صورت اسم استفاده می شود. به مثل work principle یا the principle of service که معنی آنبا توجه به متن دستورالعمل، قوائد، سرچشمه، ماهیت، اصل و قائده می باشد. اگر می خواهید به صورت صفت استفاده کنید principled می باشد.
اما کلمه ی دوم principal به هر دو صورا اسم و صفت به کار برده می شود به مثل school principal یا a principal feature که در جمله ی اول به معنی مدیر مدرسه و در جمله ی دوم یک ویژگی مهم ترجمه میشود.
principle مدیر مدرسه معنی نمی دهد.
اصل. جمع: اصول
کاربران
دستورالعمل
رفتار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس