phlegmatic

/fləgˈmætɪk//fleɡˈmætɪk/

معنی: بلغمی مزاج
معانی دیگر: بلغمی، بلغم مانند، بلغم دار (بلغم یکی از اخلاط اربعه بود)، بی حال، سست، بی عرضه، بی تفاوت هم، شخص خونسرد وبی رگ

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: phlegmatical (adj.), phlegmatically (adv.)
(1) تعریف: not given to shows of emotion or interest; slow to excite.
مترادف: impassive, indifferent, languid, lethargic, listless, stolid, unresponsive
متضاد: excitable, passionate
مشابه: apathetic, dispassionate, dormant, inactive, inanimate, indolent, inert, lymphatic, passionless, slow, sluggish, stoic, stoical, supine, torpid, unconcerned, wooden

- Given our father's phlegmatic personality, we were surprised to see him so agitated.
[ترجمه گوگل] با توجه به شخصیت بلغمی پدرمان، از دیدن او اینقدر متعجب شدیم
[ترجمه ترگمان] با توجه به شخصیت خونسرد پدر ما، از دیدن او خیلی تعجب کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of or relating to phlegm.
مترادف: mucous

جمله های نمونه

1. phlegmatic matter
ماده ی بلغم مانند

2. a phlegmatic constitution
مزاج بلغمی

3. a phlegmatic humor
مزاج بلغمی

4. The taxi driver, a phlegmatic man in middle age, showed no surprise at this request.
[ترجمه گوگل]راننده تاکسی، مردی بلغمی در میانسالی، از این درخواست تعجب نکرد
[ترجمه ترگمان]راننده تاکسی، که مردی خونسرد و محتاط بود، از این درخواست هیچ تعجب نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The British character is often said to be phlegmatic.
[ترجمه گوگل]اغلب گفته می شود که شخصیت بریتانیایی بلغمی است
[ترجمه ترگمان]اغلب گفته می شود که شخصیت انگلیسی خونسرد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Commuting in the rush - hour requires a phlegmatic temperament.
[ترجمه گوگل]رفت و آمد در ساعات شلوغی نیاز به خلق و خوی بلغمی دارد
[ترجمه ترگمان]commuting در زمان حمله به خلق و خوی phlegmatic نیازمند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Though normally phlegmatic, Jan was beginning to get alarmed.
[ترجمه گوگل]اگرچه یان معمولاً بلغمی بود، اما کم کم داشت نگران می شد
[ترجمه ترگمان]اما جان که به طور معمول خونسرد بود کم کم داشت نگران می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was rational, relaxed, phlegmatic.
[ترجمه گوگل]او منطقی، آرام، بلغمی بود
[ترجمه ترگمان]او عاقل و خونسرد و خونسرد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Or consider the phlegmatic, a person who is indifferent to interactions with the child.
[ترجمه گوگل]یا بلغمی را در نظر بگیرید، فردی که نسبت به تعامل با کودک بی تفاوت است
[ترجمه ترگمان]یا فرد phlegmatic را در نظر بگیرید که نسبت به تعامل با کودک بی تفاوت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The nurse was a kind but phlegmatic person.
[ترجمه گوگل]پرستار فردی مهربان اما بلغمی بود
[ترجمه ترگمان]پرستار جوان با خونسردی و خونسردی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Calm and phlegmatic, with a clear eye, Mr.
[ترجمه گوگل]آرام و بلغمی، با چشم روشن، آقای
[ترجمه ترگمان]آقای لاری، آرام و خونسرد، با یک چشم روشن،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He is too still, unmoved, phlegmatic to be happy.
[ترجمه گوگل]او بیش از آن آرام، بی حرکت، بلغمی است که نمی تواند خوشحال باشد
[ترجمه ترگمان]او هنوز آرام و بی حرکت است تا سعادتمند باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. A phlegmatic mind in an emergency is more important.
[ترجمه گوگل]ذهن بلغمی در شرایط اضطراری مهمتر است
[ترجمه ترگمان]ذهن phlegmatic در مواقع اضطراری از اهمیت بیشتری برخوردار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A tear moistened the eye of the phlegmatic Englishman.
[ترجمه گوگل]اشک چشمان بلغمی انگلیسی را خیس کرد
[ترجمه ترگمان]با چشم انگلیسی قطره اشکی را با قطره قطره اشک تر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بلغمی مزاج (صفت)
phlegmatic

انگلیسی به انگلیسی

• slow, sluggish; passive, indifferent, apathetic
someone who is phlegmatic stays calm even when upsetting or exciting things happen; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔴 showing little emotion / A phlegmatic person does not usually get emotional or excited about things / not easily upset, excited, or angered
از فرماندهان نظامی انتظار میره که Phlegmatic باشند. یعنی به راحتی احساساتی، عصبانی، هیجان زده، مضطرب یا غمیگن نشوند، در عوض روی احساسات خود کنترل کاملی داشته باشند و سعی کنند متعادل باشند و یکنواختی احساسات رو حفظ کنند. یا آایان بسیار بیشتر phlegmatic هستند نسبت به بانوان، بیشترش هم به این خاطر که جامعه اینطور میخواد. در کل phlegmatic یعنی فیتیله تغییر احساسات رو بکشی. یادتون نره این واژه صفت هست نه اسم
...
[مشاهده متن کامل]

▶️ our phlegmatic leader ( مثل لئونیداس در ۳۰۰ )
▶️ Schmidt has tried to be as phlegmatic as he can about the whole thing.
▶️ She was phlegmatic [=calm] even during the most difficult moments of the crisis.

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : phlegm
✅️ صفت ( adjective ) : phlegmatic
✅️ قید ( adverb ) : phlegmatically
بی بخار
خونسرد، بی تفاوت
خودمونی بخوام بگم ، دیدید میگن "فلانی یخه؟"
Phlegmatic ی همچین چیزیه
آرام و خونسرد
کند، سست، بی حال، خونسرد

بپرس