Inundate
To overpower in thought or feeling; to overcome completely in mind or emotion. غلبه کردن بر افکار یا احساسات؛ به طور کامل در ذهن یا احساسات غلبه کردن.
### Usage in a Sentence The amount of work she had to do began to overwhelm her.
... [مشاهده متن کامل]
### Related Forms
- Overwhelming ( adjective ) : very great in amount.
- Overwhelmingly ( adverb ) : to a very great degree.
### Synonyms
- Overpower
- Overcome
- Devastate
### Opposites
- Underwhelm
- Calm
- Soothe
### Examples
1. The news of the accident overwhelmed him with grief.
2. The sheer size of the project was overwhelming.
غرق در چیزی شدن، فرا گرفتن
شگفت زده شدن، تعجب کردن
خسته کردن، کلافه کردن
در هم کوبیدن
تو بهر چیزی رفتن
مملو بودن
کلافه و خسته کردن
This cycle of neglect and overwhelm makes it clear that maintaining a clean and tidy house should be a top priority for me
احاطه کردن
از پا درآوردن بهترین معنی براش هست
از پا درآوردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : overwhelm
✅️ اسم ( noun ) : _
✅️ صفت ( adjective ) : overwhelming
✅️ قید ( adverb ) : overwhelmingly
وا موندن
به هم ریختن
از پا در اوردن
Government troops have overwhelmed the rebels and seized control of the capital. نیروهای حکومتی شورشیان را از پا دراوردند و کنترل پایتخت را بدست گرفتند
غرق شدن / به زیر اب رفتن
... [مشاهده متن کامل]
The rain that caused the flooding was of such unusual intensity that the sewers were overwhelmed.
بارانی که باعث سیل شد انچنان بصورت غیر طبیعی شدید بود که فاضلاب ها به زیر اب رفته بود
They were overwhelmed with grief when their baby died.
زمانی که فرزندشان فوت شد انها غرق در ماتم شدند
تحت فشار ( روانی یا کاری ) قرار دادشتن / غرق شدن ( در هیجانات و. . . ) / شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتن، از پای در آمدن، پدر در آوردن، غرقه شدن، از توان انداختن، منکوب کردن، مغلوب شدن، چیره شدن، غالب شدن
۱ - شدیدا تحت تاثیر قرار دادن
۲ - در هم کوبیدن، شکست سخت دادن
۳ - تحت فشار قرار دادن، بیش از حد کار کشیدن
۴ - [ادبی] غرقه کردن کسی یا چیزی به طور کامل در آب
از پای درآمدن
سرشار بودن
چیره شدن
𝑂𝑣𝑒𝑟𝑤ℎ𝑒𝑙𝑚𝑒𝑑 𝐵𝑦 "𝑌𝑂𝑢𝑟" 𝑃𝑒𝑎𝑐𝑒
پر شدن کسی یا چیزی از چیز دیگر
مثال:
hospitals were overwhelmed with casualties
بیمارستان ها از قربانیان پر شده آمد.
تحت تاثیر قرار گرفتن یا تحت تاثیر قرار دادن
گیج کردن
مغلوب کردن/شدن
The way you flip your hair gets me overwhelmed
جوری که موهاتو کنار میزنی منو مغلوب خودت می کنی.
- What makes you beautiful by Onedirection
خسته شدن
از کار انداختن، از بین بردن
از بین بردن
اشباع کردن
سرکوب کردن
عاصی شدن
نابود کردن
تار و مار کردن
( درمورد طعم ) غالب بودن
overwhelm ( verb ) = inundate ( verb )
به معناهای :فرا گرفتن، غرقه کردن، غوطه ور کردن، مورد آماج یا هجوم قرار گرفتن
دستپاچه شدن ( سورپرایز شدن )
A: I got you a present. It's in appreciation of all the stuff you've been doin' for me!B: It must've cost you a fortuneA: what Good's having dough ( money ) unless you spend it, huh
... [مشاهده متن کامل]
B: Well, I know, but this so extravagant. I'm embarrassed. I'm really overwhelmed
. . . من واقعا دستپاچه شدم
Small Time Crooks 2000🎥
⭐⭐⭐
( شدیدا ) تحت تاثیر قرار دادن
overwhelm verb ( EMOTION )
[ T usually passive ] to cause someone to feel sudden strong emotion:
e. g.
1 ) I received a gift from my best friend on my last birthday.
It was a beautiful watch that I had been eyeing for a while. My friend knew how much I wanted it, so she saved up to buy it for me. When I opened the box and saw the watch, I was overwhelmed with emotion. I couldn’t believe that my friend had been so thoughtful and generous. I immediately put it on my wrist and have been wearing it every day since.
Every time I look at the watch, I am reminded of my friend and how lucky I am to have her in my life. I feel grateful and loved every time I wear it.
2 ) She was overwhelmed with/by grief when her father died.
3 ) I was overwhelmed by all the flowers and letters of support I received.
آشفته شدن🤦♂️
به تسخیر در آمدن ذهن در مقابل یه اتفاق بزرگ. حاکمیت کامل یک فکر خاص یا یک واقعه خاص بر ذهن. شاید بهترین تعریف. “فلج کننده ذهن“ باشه.
در هم شکستن ، داغون کردن
سردرگمی
حقیقتی ناگوار😒
Affect strongly so that a person cannot think clearly
تاثیر عاطفی شدید روی دیگران داشتن
غافلگیر کردن ( ، - )
شدیدا سورپرایز شدن
ناگهان لبریز از یک احساس شدن
۱ - غرق در ( هیجانات مثبت ) کردن
۲ - غرق در ( هیجانات منفی ) کردن
Harriet was overwhelmed by a feeling of homesickness
هریت غرق در احساس غم غربت شد
The children were overwhelmed with excitement
بچه ها غرق در هیجان و شادی بودند.
مسحور شدن
غلبه نمودن
هنگامی که مجموعه یا سیستمی به دلایلی چون فشار کاری، درخواست فراوان، عدم مدیریت و کلا هر عاملی از کار بیوفتد و نتواند ادامه دهد از این فعل استفاده میکنیم.
طاقت فرسا
جنگیدن با
به فکر فرو رفتن، خشک زدن ( فلانی خشکش زد ) ، جا خوردن، شوکه شدن
شدیدا کسی را احساساتی کردن
تحت الشعاع قرار دادن
قادر نبودن به انجام واکنشی
پدر درآوردن
1 - تحت فشار روانی شدید قرار داشتن
Harriet was overwhelmed by a feeling of homesickness. هریت تحت فشار بود بوسیله احساس دوری از خانه.
2 - تحت فشار کاری شدید قرار داشتن ( کار یا مشکل بیش از حدی که کنار آمدن با آن بسیار مشکل است. )
We were overwhelmed by the number of applications. ما تحت فشار کاری شدید قرار داشتیم بوسیله تعداد درخواست ها.
3 - سورپرایز کردن شدید کسی ( کسی را سورپرایز کردن جوری که نتونه چه جوری عکس العمل نشون بده )
I was completely overwhelmed by his generosity. من کاملا شگفت زده شده بودم بوسیله سخاوتش.
4 - درهم کوبیدن شدید کسی
In 1532 the Spaniards finally overwhelmed the armies of Peru. در سال 1532 اسپانیایی ها سرانجام ارتش های کشور پرو را در هم کوبیدند.
داغون کردن
اشباع شدن
غرق کردن در افکار ی که تحت فشار هستیم
شدیدا احساس کردن
فشار بیش از حد وارد کردن
تحت فشار قرار دادن
بیش از حد کار کشیدن
پوشش دادن
سرکوب کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦١)