اسم ( noun )
• : تعریف: (cap., outdated) the regions east and southeast of southern Europe, esp. the Far East (usu. prec. by the); the East.
• مترادف: East, Far East
• مشابه: Asia, Near East
• مترادف: East, Far East
• مشابه: Asia, Near East
- The English traders returned from the Orient bringing tea and spices.
[ترجمه گوگل] تاجران انگلیسی با آوردن چای و ادویه از مشرق زمین بازگشتند
[ترجمه ترگمان] بازرگانان انگلیسی از شرق برگشتند و چای و ادویه آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بازرگانان انگلیسی از شرق برگشتند و چای و ادویه آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: orients, orienting, oriented
حالات: orients, orienting, oriented
• (1) تعریف: to find the position of with respect to the points of the compass.
• مشابه: locate, set, situate
• مشابه: locate, set, situate
- The lost hikers oriented themselves by locating the North Star.
[ترجمه مریم کوشکی] کوهنوردان گم شده . خودشان به سیله نشان گزاری ستارگان شمالی مسیر یابی کردند|
[ترجمه گوگل] کوهنوردان گمشده با مکان یابی ستاره شمالی جهت گیری کردند[ترجمه ترگمان] کوهنوردان گم شده خودشان را با پیدا کردن مکان ستاره شمال هدف قرار دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to acquaint or familiarize (someone) with new surroundings or circumstances.
• مترادف: acquaint, familiarize
• مشابه: acclimate, acclimatize, condition, habituate
• مترادف: acquaint, familiarize
• مشابه: acclimate, acclimatize, condition, habituate
- This program will orient the new students to college life.
[ترجمه گوگل] این برنامه دانشجویان جدید را به سمت زندگی دانشگاهی سوق می دهد
[ترجمه ترگمان] این برنامه، دانش آموزان جدید را به سمت زندگی دانشگاهی هدایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این برنامه، دانش آموزان جدید را به سمت زندگی دانشگاهی هدایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to place or arrange in a specified relationship to the points of the compass.
• مترادف: place, position
• مشابه: situate
• مترادف: place, position
• مشابه: situate
- The architect oriented the house so that it would get morning light in the kitchen.
[ترجمه گوگل] معمار خانه را طوری تنظیم کرد که در آشپزخانه نور صبحگاهی پیدا کند
[ترجمه ترگمان] معمار خانه را طوری هدایت کرد که نور صبحگاهی در آشپزخانه به چشم می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] معمار خانه را طوری هدایت کرد که نور صبحگاهی در آشپزخانه به چشم می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to adjust (something) toward or in relation to someone or something.
• مترادف: adapt, gear, tailor
• مشابه: accommodate, attune, fashion, suit
• مترادف: adapt, gear, tailor
• مشابه: accommodate, attune, fashion, suit
- We should orient this ad toward working mothers.
[ترجمه گوگل] ما باید این آگهی را به سمت مادران شاغل سوق دهیم
[ترجمه ترگمان] ما باید این آگهی را به سمت مادران شاغل هدایت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما باید این آگهی را به سمت مادران شاغل هدایت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become adjusted to an environment or set of circumstances.
• مترادف: acclimate, acclimatize, adjust
• مشابه: familiarize oneself
• مترادف: acclimate, acclimatize, adjust
• مشابه: familiarize oneself
- She soon oriented to her new duties.
[ترجمه گوگل] او به زودی به سمت وظایف جدید خود گرایش پیدا کرد
[ترجمه ترگمان] به زودی به وظایف جدید خود ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به زودی به وظایف جدید خود ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید