orient

/ˈɔːriˌent//ˈɔːrɪənt/

معنی: شرق، خاور، بطرف خاور رفتن، بجهت معینی راهنمایی کردن، جهت یابی کردن، میزان کردن
معانی دیگر: (o بزرگ) خاورزمین، مشرق زمین (به ویژه خاور دور)، درخشان، فروزنده، پرفروغ، پرشید، تابناک، (شعر قدیم) خاوری، شرقی، (ماه و خورشید) طالع، فرازنده، (در جهت بخصوصی) قرار دادن، سوگیری کردن، متوجه کردن (به سویی)، (خود را) تطبیق دادن با، همساز کردن با، سازگار کردن، مشرق (در برابر: باختر occident)، (مروارید) درخشانی، درخشندگی، برق و جلا، مروارید اعلا، (کلیسا و غیره را) رو به مشرق ساختن، محراب اصلی را در مشرق کلیسا بنا کردن، نقشه یا نما را برحسب نقاط قطب نما تنظیم کردن، با قطب نما هماهنگ کردن، کشورهای خاوری، درخشندگی بسیار

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: (cap., outdated) the regions east and southeast of southern Europe, esp. the Far East (usu. prec. by the); the East.
مترادف: East, Far East
مشابه: Asia, Near East

- The English traders returned from the Orient bringing tea and spices.
[ترجمه گوگل] تاجران انگلیسی با آوردن چای و ادویه از مشرق زمین بازگشتند
[ترجمه ترگمان] بازرگانان انگلیسی از شرق برگشتند و چای و ادویه آوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: orients, orienting, oriented
(1) تعریف: to find the position of with respect to the points of the compass.
مشابه: locate, set, situate

- The lost hikers oriented themselves by locating the North Star.
[ترجمه مریم کوشکی] کوهنوردان گم شده . خودشان به سیله نشان گزاری ستارگان شمالی مسیر یابی کردند
|
[ترجمه گوگل] کوهنوردان گمشده با مکان یابی ستاره شمالی جهت گیری کردند
[ترجمه ترگمان] کوهنوردان گم شده خودشان را با پیدا کردن مکان ستاره شمال هدف قرار دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to acquaint or familiarize (someone) with new surroundings or circumstances.
مترادف: acquaint, familiarize
مشابه: acclimate, acclimatize, condition, habituate

- This program will orient the new students to college life.
[ترجمه گوگل] این برنامه دانشجویان جدید را به سمت زندگی دانشگاهی سوق می دهد
[ترجمه ترگمان] این برنامه، دانش آموزان جدید را به سمت زندگی دانشگاهی هدایت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to place or arrange in a specified relationship to the points of the compass.
مترادف: place, position
مشابه: situate

- The architect oriented the house so that it would get morning light in the kitchen.
[ترجمه گوگل] معمار خانه را طوری تنظیم کرد که در آشپزخانه نور صبحگاهی پیدا کند
[ترجمه ترگمان] معمار خانه را طوری هدایت کرد که نور صبحگاهی در آشپزخانه به چشم می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to adjust (something) toward or in relation to someone or something.
مترادف: adapt, gear, tailor
مشابه: accommodate, attune, fashion, suit

- We should orient this ad toward working mothers.
[ترجمه گوگل] ما باید این آگهی را به سمت مادران شاغل سوق دهیم
[ترجمه ترگمان] ما باید این آگهی را به سمت مادران شاغل هدایت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become adjusted to an environment or set of circumstances.
مترادف: acclimate, acclimatize, adjust
مشابه: familiarize oneself

- She soon oriented to her new duties.
[ترجمه گوگل] او به زودی به سمت وظایف جدید خود گرایش پیدا کرد
[ترجمه ترگمان] به زودی به وظایف جدید خود ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an orient gem
گوهر تابناک

2. the orient moon
ماه طالع

3. i need time to orient myself with this new environment
برای اینکه خودم رابا این محیط تازه تطبیق بدهم،احتیاج به زمان دارم.

4. they help freshmen to orient themselves to college life
آنها به دانشجویان سال اول کمک می کنندتا خود را با زندگی دانشگاهی همساز کنند (وفق بدهند).

5. We must orient our work to the needs of the markets.
[ترجمه شادی شریفیان مهد] ما باید کارمون رو با نیاز های بازار ها هماهنگ کنیم.
|
[ترجمه گوگل]ما باید کار خود را به سمت نیاز بازارها سوق دهیم
[ترجمه ترگمان]ما باید کار خود را به نیازهای بازارها هدایت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The people in the Orient are mainly yellow or brown.
[ترجمه گوگل]مردم مشرق زمین عمدتا زرد یا قهوه ای هستند
[ترجمه ترگمان]مردم شرق عمدتا زرد یا قهوه ای هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It took him some time to orient himself in his new school.
[ترجمه گوگل]مدتی طول کشید تا او در مدرسه جدیدش جهت گیری کند
[ترجمه ترگمان]مدتی طول کشید تا خود را در مدرسه تازه اش برقرار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. You can easily orient yourself in the city by the famous buildings.
[ترجمه گوگل]با ساختمان های معروف به راحتی می توانید در شهر جهت یابی کنید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید به راحتی خود را در شهر با ساختمان های مشهور هدایت کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She looked at the street names, trying to orient herself.
[ترجمه گوگل]او به نام خیابان ها نگاه کرد و سعی کرد خودش را جهت دهد
[ترجمه ترگمان]به اسامی خیابان نگاه کرد، سعی کرد خود را با آن ها مقایسه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The climbers stopped to orient themselves before descending the mountain.
[ترجمه گوگل]کوهنوردان قبل از پایین آمدن از کوه برای جهت یابی توقف کردند
[ترجمه ترگمان]کوهنوردان پیش از فرود آمدن از کوه ایستادند تا خود را هدایت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The mountaineers found it hard to orient themselves in the fog.
[ترجمه گوگل]کوهنوردان به سختی می‌توانستند در مه جهت‌گیری کنند
[ترجمه ترگمان]کوه نشین ان برایش سخت بود که خود را در میان مه تشخیص دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Orient Tours, which deals only with travel agencies.
[ترجمه گوگل]Orient Tours که فقط با آژانس های مسافرتی سروکار دارد
[ترجمه ترگمان]تور شرق که تنها با آژانس های مسافرتی سر و کار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The climbers stopped to orient themselves.
[ترجمه گوگل]کوهنوردان برای جهت یابی توقف کردند
[ترجمه ترگمان]کوهنوردان توقف کردند تا خودشان را هدایت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. That most men orient themselves more as subjects than as citizens is a familiar theme.
[ترجمه گوگل]این که بیشتر مردان بیشتر خود را به عنوان سوژه یا شهروند جهت گیری می کنند، موضوعی آشناست
[ترجمه ترگمان]این که بیشتر مردان خود را بیش از آنچه که شهروندان یک موضوع آشنا هستند، به خود اختصاص می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شرق (اسم)
east, orient

خاور (اسم)
sun, east, orient

بطرف خاور رفتن (فعل)
orient

بجهت معینی راهنمایی کردن (فعل)
orient

جهت یابی کردن (فعل)
orientate, orient

میزان کردن (فعل)
range, tune, adjust, modulate, temper, regulate, collimate, focus, orient

تخصصی

[ریاضیات] جهت یابی کردن، رسم شدن، جهت تعیین کردن، جهت انتخاب کردن

انگلیسی به انگلیسی

• eastern hemisphere; countries of asia
eastern, of the orient
direct; place in a particular position; become familiar with (especially a new place or location); guide, lead; turn to a place in the east
if you orient yourself to a new situation, you learn about it and prepare to deal with it; a formal word.

پیشنهاد کاربران

to make familiar
to get used to
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : orient / orientate
✅️ اسم ( noun ) : orientation
✅️ صفت ( adjective ) : oriented / orientated
✅️ قید ( adverb ) : _
Team oriented تیم محور
Player oriented بازیکن محور
اصل واژه ایران ولی در عرف شرق معنی می ده
مبتنی بر چیزی بودن، براساس چیزی بودن
جهت دهنده
خوگیری
tailor or adapt ( something ) to specified circumstances
align or position ( something ) relative to the points of a compass or other specified positions.
تشخیص موقعیت

سوق دادن
به جهت معینی راهنمایی یا هدایت کردن
طیف هایه الوان در جهات مختلف در طول روز درخش متغیری دارند ،

معنای دیگر: گرایش یافتن به سمت چیزی
تعیین جهت کردن، جهت گرفتن، قرار داشتن در جهت، معطوف بودن به
خاورزمین
"جهت گیری کردن"
جهت دهی کردن
وفق دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس