organize

/ˈɔːrɡəˌnaɪz//ˈɔːɡənaɪz/

معنی: درست کردن، سازمند کردن، تشکیل دادن، متشکل کردن، سازمان دادن، تشکیلات دادن، سرو صورت دادن
معانی دیگر: سامان دادن، سازماندهی کردن، ترتیب دادن، مرتب کردن، منظم کردن، تنظیم کردن، (در اتحادیه ی کارگری و غیره) متشکل کردن، سازمان یافتن، سامان یافتن، متشکل شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: organizes, organizing, organized
(1) تعریف: to set in order; arrange in a systematic pattern.
مترادف: arrange, array, order, systemize
متضاد: discompose, disorganize, disturb
مشابه: assort, classify, collocate, coordinate, discipline, dispose, establish, form, line, marshal, methodize, neaten, program, range, rank, sort, straighten, structure, tabulate, tidy

- Now that I've organized my files, I can find what I need more easily.
[ترجمه ملینا] حالا که پرونده هایم را مرتب کردم می توانم چیزی که نیاز دارم را راحت تر پیدا کنم
|
[ترجمه ARIAN] حالا که پرونده هایمرا مرتب کردم میتوانم چیزی که نیاز دارم را آسان تر پیدا کنم.
|
[ترجمه گوگل] اکنون که فایل‌هایم را مرتب کرده‌ام، می‌توانم آنچه را که نیاز دارم راحت‌تر پیدا کنم
[ترجمه ترگمان] حالا که پرونده هام رو مرتب کردم میتونم چیزی که به راحتی نیاز دارم رو پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The books are organized alphabetically by author's name.
[ترجمه علی] این کتاب ها بر اساس حروف الفبای نام نویسنده مرتب شده اند.
|
[ترجمه الهه] این کتاب ها براساس نام نویسنده ی انها به ترتیب حروف الفبا مرتب شده
|
[ترجمه گوگل] کتاب ها بر اساس حروف الفبا بر اساس نام نویسنده تنظیم شده اند
[ترجمه ترگمان] این کتاب ها براساس نام نویسنده به صورت الفبایی اداره می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to establish or make arrangements for.
مترادف: arrange, establish, set up
متضاد: demolish, disassemble, tear down

- They were determined to organize a union of workers.
[ترجمه ش.] آن ها مصمم بودند که یک اتحادیه ی کارگری تشکیل دهند.
|
[ترجمه گوگل] آنها مصمم به سازماندهی اتحادیه کارگران بودند
[ترجمه ترگمان] آن ها مصمم بودند که اتحادیه کارگران را سازمان دهی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Who is organizing the festival this year?
[ترجمه paria kitten] چه کسی امسال فستیوال را برنامه ریزی کرده است؟!
|
[ترجمه علی] چه کسی امسال ترتیب و سازماندهی فستیوال را بر عهده دارد؟
|
[ترجمه ش.] امسال چه کسی جشنواره را برگزار می کند؟/ امسال چه کسی ترتیب برگزاری جشنواره را می دهد؟
|
[ترجمه گوگل] چه کسی جشنواره امسال را برگزار می کند؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی فستیوال امسال را سازماندهی می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to build a union among, as workers.
مترادف: unionize
مشابه: consolidate, unify, unite

- Early efforts to organize the workers were crushed by the owners of the factories.
[ترجمه ش.] تلاش های اولیه به منظور سازماندهی کارگران توسط صاحبان کارخانه ها با شکست مواجه شد.
|
[ترجمه گوگل] تلاش های اولیه برای سازماندهی کارگران توسط صاحبان کارخانه ها سرکوب شد
[ترجمه ترگمان] تلاش های اولیه برای سازماندهی کارگران توسط صاحبان کارخانه ها درهم شکسته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to enlist the workers of (a business) into a labor union.
مترادف: unionize
مشابه: line

- It took tremendous effort to organize the mines.
[ترجمه گوگل] سازماندهی معادن به تلاش بسیار زیادی نیاز داشت
[ترجمه ترگمان] سازماندهی مین ها تلاش زیادی به عمل آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: organizable (adj.), organized (adj.)
(1) تعریف: to join together into an effective group or movement.
مترادف: unite
مشابه: ally, associate, collaborate, combine, confederate, cooperate, group, join, mobilize, team up, unionize

- Members of the community are organizing to prevent crime in their neighborhoods.
[ترجمه گوگل] اعضای جامعه برای جلوگیری از جرم و جنایت در محله های خود سازماندهی می کنند
[ترجمه ترگمان] اعضای این جامعه در حال سازماندهی برای پیش گیری از جرم در محله خود هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Activists encouraged the workers to organize.
[ترجمه گوگل] فعالان کارگران را به سازماندهی تشویق کردند
[ترجمه ترگمان] فعالان کارگران را تشویق به سازماندهی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to take on form or structure.
مترادف: form
مشابه: coalesce, coordinate, develop, materialize, originate

- They're studying how these cells organize.
[ترجمه گوگل] آنها در حال مطالعه نحوه سازماندهی این سلول ها هستند
[ترجمه ترگمان] آن ها نحوه سازماندهی این سلول ها را مورد مطالعه قرار می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to organize an essay
مقاله ای را طرح ریزی کردن

2. to organize one's thoughts
افکار خود را تنظیم کردن

3. to organize the files
پرونده ها را مرتب کردن

4. he has been hired to organize the company from top to bottom
او را اجیر کرده اند که شرکت را سرتاپا سازمان بدهد.

5. their soldiers have retired to organize a fresh attack
سربازان آنها برای سازماندهی به یک حمله ی جدید عقب نشینی کرده اند.

6. the workers have the right to organize
کارگران حق دارند در اتحادیه شرکت کنند.

7. They will organize a Bridge Club.
[ترجمه گوگل]آنها یک باشگاه بریج را سازماندهی خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]آن ها یک باشگاه پل را سازمان دهی خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. In the end, we all decided to organize a concert for Easter.
[ترجمه گوگل]در نهایت همه تصمیم گرفتیم برای عید پاک کنسرتی ترتیب دهیم
[ترجمه ترگمان]در پایان همه ما تصمیم گرفتیم که کنسرتی را برای عید پاک برگزار کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. These days we rely heavily on computers to organize our work.
[ترجمه گوگل]این روزها برای سازماندهی کار خود به شدت به کامپیوترها متکی هستیم
[ترجمه ترگمان]این روزها ما به شدت به کامپیوترها تکیه می کنیم تا کار خود را سازماندهی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A committee has been set up to organize social events in the college.
[ترجمه گوگل]کمیته ای برای سازماندهی رویدادهای اجتماعی در دانشکده تشکیل شده است
[ترجمه ترگمان]کمیته ای تشکیل شده است تا رویداده ای اجتماعی را در کالج سازماندهی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He has the ability to organize.
[ترجمه گوگل]او توانایی سازماندهی دارد
[ترجمه ترگمان]او توانایی سازمان دهی را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We ought to organize more social events.
[ترجمه گوگل]ما باید رویدادهای اجتماعی بیشتری ترتیب دهیم
[ترجمه ترگمان]ما باید حوادث اجتماعی بیشتری تشکیل بدهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Sarah has been enlisted to organize the party.
[ترجمه روژیا ♥] سارابرای سازمان دهی دعوت شده است .
|
[ترجمه parmis] سارا برای سازمان دهی جشن دعوت شده بود
|
[ترجمه گوگل]سارا برای سازماندهی مهمانی استخدام شده است
[ترجمه ترگمان]سارا برای سازماندهی حزب قربانی شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The scientists need to organize themselves and work as a team.
[ترجمه گوگل]دانشمندان باید خود را سازماندهی کنند و به صورت تیمی کار کنند
[ترجمه ترگمان]دانشمندان باید خودشان را سازماندهی کنند و به عنوان یک تیم عمل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She is a shining example of how to organize your time.
[ترجمه گوگل]او نمونه ای درخشان از نحوه سازماندهی زمان خود است
[ترجمه ترگمان]او یک نمونه درخشان از نحوه سازماندهی زمان خود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. With blind obedience, I allowed my father to organize my life.
[ترجمه گوگل]با اطاعت کورکورانه به پدرم اجازه دادم زندگی مرا سامان دهد
[ترجمه ترگمان]با اطاعت کورکورانه به پدرم اجازه دادم که زندگی مرا سازماندهی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The law gives workers the right to organize and bargain collectively.
[ترجمه گوگل]قانون به کارگران حق سازماندهی و چانه زنی جمعی را می دهد
[ترجمه ترگمان]این قانون به کارگران حق سازماندهی و چانه زنی جمعی را می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درست کردن (فعل)
right, clean, agree, make, adapt, address, fix, devise, trim, regulate, fettle, organize, gully, make up, weave, build, fashion, concoct, integrate, compose, indite, emend, mend, redd, straighten

سازمند کردن (فعل)
arrange, organize

تشکیل دادن (فعل)
form, organize, found, constitute, vocalize

متشکل کردن (فعل)
unify, form, organize

سازمان دادن (فعل)
organize

تشکیلات دادن (فعل)
structure, organize

سرو صورت دادن (فعل)
organize

تخصصی

[ریاضیات] سازمان دادن، مرتب کردن

انگلیسی به انگلیسی

• arrange, order, systematize; establish, set up; unite; coordinate something; orchestrate, manage; unionize, form a union; organize into a labor union (also organise)
if you organize an activity or event, you make all the arrangements for it.
if you organize things, you put them into order.
when workers or employees organize, they form themselves into a group such as a trade union in order to have more power.
see also organized.

پیشنهاد کاربران

Prepare or arrange
arrange, classify, coordinate, group, marshal, put together, run, set up, systematize, take care of
گاهی به معنی تقسیم بندی و دسته بندی کردن هم هست
سازمان دادن
تشکیل دادن، آرایش دادن، مرتب کردن، تشکیلات دادن، درست کردن، سر و صورت دادن، متشکل کردن، قانون فقه: تشکیل دادن، بازرگانی: بازار سازمان یافته، علوم نظامی: آرایش دادن
organize: مرتب کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : organize
✅️ اسم ( noun ) : organization / organizer
✅️ صفت ( adjective ) : organized / organizational
✅️ قید ( adverb ) : organizationally
form ( a number of people ) into a trade union or other political group.
مثال: "we all believed in the need to organize women"
تشکل ایجاد کردن
تعجب کردم کسی نگفته، اما
راست و ریس کردن
هم ترجمه خوبیه.
اگر مفید بود لطفا لایک کنید 🙏🏼💙
در اینجا 'هماهنگ کردن' بهترین برگردان است:
If you organize a meeting, you find a time and a place when everybody can go to it.
stage=to organize a public event
to organize a meeting
ملاقاتی را ترتیب دادن
سازمانیدن چیز هایی/کسایی .
سر و شکل دادن
برگزار کردن ( نمایشگاه و . . . )
دسته بندی کردن
سر و سامان پیدا کردن ( vi )
ساختن ، تشکیل دادن، تشکیلات دادن ، سازماند کردن
سازماندهی کردن
مرتب و منظم کردن

The kindergarten organizes lots of energetic activities for the kids
مهد کودک فعالیت های پرانرژی زیادی را برای کودکان سامان دهی می کند 🛡🛡
ترتیب دادن، سازمان دادن
سازمان یافته
مدیریت کردن
Plan or arrang an event or activity
سازماندهی کردن، تشکیل دادن
Or
It means Plan or arrange an event or activity
ساماندهی ( کردن ) ، سامان گرفتن، صورت دادن/گرفتن
To plan or arrange something
to set in order; arrange in a systematic pattern.
برپایی، برپا کردن
who is organizing the conference
organize means : prepare or arrange an activity or event
برگرفته از کتاب : pre intermediate 1. ILI
Organize means plan or arrange an event or activity.
برگرفته از مجموعه کتاب های : English Time 6
سازماندهی
ترتیب دادن ، سازماندهی کردن
قصد داشتن، درصدد بودن، برنامه ریزی کردن
سازماندهی، ساماندهی
organize means plan or arrange an event or activity
تشکیل دادن ، ارایش دادن ، مرتب کردن ، سازمان دادن ، تشکیلات دادن ، درست کردن ، سرو صورت دادن ، متشکل کردن ، قانون ـ فقه: تشکیل دادن ، بازرگانی: بازار سازمان یافته ، علوم نظامی: ارایش دادن موضع
سازماندهی

سازماندهی کردن
سر و سامان دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٩)

بپرس