opportune

/ˌɑːpərˈtuːn//ˈɒpətjuːn/

معنی: مناسب، بجا، در خور، بموقع، بهنگام
معانی دیگر: (به ویژه زمان) مناسب، بگاه، خجسته، میمون

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: opportunely (adv.)
• : تعریف: favorable or suitable, esp. in relation to time.
مترادف: timely
متضاد: ill-timed, inopportune
مشابه: advantageous, appropriate, convenient, expedient, favorable, felicitous, good, lucky, propitious, ripe, seasonable, suitable

- You arrived at an opportune moment.
[ترجمه گوگل] شما در یک لحظه مناسب رسیدید
[ترجمه ترگمان] تو یه لحظه مناسب اومدی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. his opportune words
سخنان بموقع او

2. he declared his candidacy at a most opportune moment
او در لحظه ی بسیار مناسبی نامزدی (انتخاباتی) خود را اعلام کرد.

3. I waited, hoping for an opportune moment to discuss the possibility of a raise.
[ترجمه گوگل]من منتظر بودم، به امید لحظه ای مناسب برای بحث در مورد امکان افزایش حقوق
[ترجمه ترگمان]منتظر ماندم تا فرصت مناسب پیدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. This would seem to be an opportune moment for reviving our development plan.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد این لحظه مناسبی برای احیای طرح توسعه ما باشد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که این یک فرصت مناسب برای احیای برنامه توسعه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The timing of our statement is very opportune.
[ترجمه گوگل]زمان بیان ما بسیار مناسب است
[ترجمه ترگمان]زمان صدور بیانیه ما بسیار مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Time / The present is opportune for planting trees.
[ترجمه گوگل]زمان/ اکنون فرصتی برای کاشت درخت است
[ترجمه ترگمان]زمان \/ زمان حاضر برای کاشت درختان مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The law reforms were opportune and important.
[ترجمه گوگل]اصلاحات قانون مناسب و مهم بود
[ترجمه ترگمان]اصلاحات قانونی مناسب و مهم بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The timing of the meetings was opportune.
[ترجمه گوگل]زمان برگزاری جلسات مناسب بود
[ترجمه ترگمان]زمان بندی جلسات به موقع بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It makes it all the more opportune.
[ترجمه گوگل]این همه چیز را مناسب تر می کند
[ترجمه ترگمان] این باعث میشه که هر چی بهتر باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The announcement Tuesday may have come at an opportune time.
[ترجمه گوگل]اطلاعیه روز سه شنبه ممکن است در زمان مناسبی آمده باشد
[ترجمه ترگمان]اعلام روز سه شنبه ممکن است به موقع مناسب باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. This seemed like an opportune moment to ask the government to mount a tree-planting program.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد این لحظه مناسبی برای درخواست از دولت برای اجرای برنامه درختکاری باشد
[ترجمه ترگمان]این به نظر یک لحظه مناسب برای درخواست از دولت برای سوار کردن یک برنامه کاشت درخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It would have to wait for a more opportune time, she decided, and replaced the receiver.
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت که باید منتظر زمان مناسب تری بود و گیرنده را تعویض کرد
[ترجمه ترگمان]او تصمیمش را گرفت و گوشی را گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The timing was opportune because Ned was able to take a year out from his university course.
[ترجمه گوگل]زمان مناسب بود زیرا ند توانست یک سال از دوره دانشگاه خود را بگذراند
[ترجمه ترگمان]زمانبندی مناسب بود چون ند توانست یک سال از دانشگاه خود بیرون برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Your arrival was most opportune.
[ترجمه گوگل]آمدن شما مناسب ترین بود
[ترجمه ترگمان]آمدن شما بسیار مناسب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I waited, hoping for an opportune moment to discuss the possibility of my earning a little money.
[ترجمه گوگل]من منتظر بودم، به امید لحظه ای مناسب تا در مورد امکان کسب درآمد کمی صحبت کنم
[ترجمه ترگمان]منتظر ماندم تا فرصت مناسبی پیدا کنم تا درباره امکان به دست آوردن یک کمی پول حرف بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مناسب (صفت)
appropriate, apt, fit, adequate, proper, suitable, acceptable, convenient, fitting, accommodative, relevant, correspondent, meet, acey-deucy, feat, moderate, adaptable, favorable, propitious, apposite, expedient, reasonable, applicable, applicatory, befitting, opportune, assorted, becoming, condign, idoneous, comformable, consentaneous

بجا (صفت)
proper, right, fitting, just, apposite, timely, apropos, opportune, well-timed

در خور (صفت)
appropriate, apt, fit, meet, proportionate, apposite, befitting, tailored, opportune, assorted, becoming, idoneous, congruous

بموقع (صفت)
proper, fitting, timely, apropos, opportune, seasonable, punctual, pat, well-timed, forehanded

بهنگام (صفت)
timely, opportune, seasonable, up-to-date, pat, well-timed

انگلیسی به انگلیسی

• appropriate, fitting; well-timed, timely; proper, expedient
opportune means happening at a convenient time; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : opportunity / opportunism / opportunist
✅️ صفت ( adjective ) : opportune / opportunist / opportunistic
✅️ قید ( adverb ) : opportunely
opportunity=فرصت
opportune=مناسب
فرصت

بپرس