obstruct

/əbˈstrəkt//əbˈstrʌkt/

معنی: مانع شدن، مسدود کردن، ایجاد مانع کردن، جلو چیزی را گرفتن، اشکالتراشی کردن
معانی دیگر: (راه چیزی را) بند آوردن، گرفتن، سد کردن، رهگیری کردن، بستن، (پیشرفت کار و غیره) کار شکنی کردن، گربه رقصانی کردن، کند کردن، چوب لای چرخ گذاشتن، جلو (منظره و غیر را) گرفتن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: obstructs, obstructing, obstructed
مشتقات: obstructed (adj.), obstructive (adj.), obstructively (adv.), obstructer (obstructor) (n.), obstructiveness (n.)
(1) تعریف: to clog or block.
مترادف: block, choke, clog, close, occlude, stop up
متضاد: clear
مشابه: bar, barricade, bottleneck, clot, constrict, dam, foul, hinder, impede, jam, shut down

- Boulders obstructed the path.
[ترجمه مصطفی اسدی] تخته سنگ مسیر رو بست
|
[ترجمه FS] تخته سنگ مسیر رو بند آورده بود
|
[ترجمه گوگل] تخته سنگ ها مسیر را مسدود کردند
[ترجمه ترگمان] Boulders راه را مسدود کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The people standing in front of us obstructed our view.
[ترجمه گوگل] افرادی که روبروی ما ایستاده بودند مانع دید ما شدند
[ترجمه ترگمان] مردمی که جلوی ما ایستاده بودند جلوی دید ما را گرفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to interrupt, delay, or hinder the passage or progress of.
مترادف: block, delay, encumber, forbid, frustrate, hinder, impede, interfere with, stall, thwart
متضاد: promote, smooth
مشابه: arrest, bar, constrict, embarrass, interfere, occlude, restrain, restrict, stay, throttle

- The dam obstructs the flow of the river.
[ترجمه گوگل] سد مانع از جریان رودخانه می شود
[ترجمه ترگمان] سد مانع جریان رودخانه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The fallen tree obstructed the morning traffic.
[ترجمه گوگل] درخت سقوط کرده مانع از ترافیک صبحگاهی شد
[ترجمه ترگمان] درخت سقوط کرده مانع ترافیک صبحگاهی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Protesters did their best to obstruct the proceedings of the conference.
[ترجمه گوگل] معترضان تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا مانع از برگزاری کنفرانس شوند
[ترجمه ترگمان] معترضان منت های تلاش خود را کردند تا از روند برگزاری کنفرانس جلوگیری کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- By destroying evidence, he was guilty of obstructing justice.
[ترجمه FS] به دلیل از بین بردن مدارک، او به ممانعت از اجرای عدالت محکوم شد
|
[ترجمه گوگل] با از بین بردن شواهد، او به ممانعت از اجرای عدالت متهم شد
[ترجمه ترگمان] با نابود کردن مدارک، اون گناه جلوگیری از عدالت بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to block a view of; block from view.
مترادف: block
مشابه: bar, conceal, hide, obscure, screen

- Their large hats obstructed the movie screen.
[ترجمه گوگل] کلاه بزرگشان جلوی اکران فیلم را گرفته بود
[ترجمه ترگمان] کلاه های بزرگشان مانع نمایش فیلم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. The group is trying to obstruct the peace process.
[ترجمه گوگل]این گروه در تلاش است تا روند صلح را مختل کند
[ترجمه ترگمان]این گروه می کوشد تا مانع روند صلح شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Large trees may obstruct the passage of light.
[ترجمه گوگل]درختان بزرگ ممکن است مانع عبور نور شوند
[ترجمه ترگمان]درختان بزرگ ممکن است مانع عبور نور شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Claire positioned herself so as not to obstruct David's line of sight.
[ترجمه گوگل]کلر خود را طوری قرار داد که مانع از دید دیوید نشود
[ترجمه ترگمان]کلر خود را طوری قرار داده بود که مانع از دید دیوید نشود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It is an offence to obstruct the police during the course of their duty.
[ترجمه گوگل]ممانعت از پلیس در حین انجام وظیفه جرم است
[ترجمه ترگمان]این یک جرم است که در حین انجام وظیفه مانع پلیس می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Institutions that obstruct the popular will or stand between it and the actions of government get bypassed.
[ترجمه گوگل]نهادهایی که مانع از اراده مردم می شوند یا بین آن و اقدامات دولت قرار می گیرند، دور زده می شوند
[ترجمه ترگمان]نهادهایی که مانع اراده مردمی می شوند یا در میان آن می ایستند و اقدامات دولت نادیده گرفته می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Conservatives seek to obstruct people who wish to claim backdated benefits.
[ترجمه گوگل]محافظه کاران به دنبال ممانعت از افرادی هستند که مایل به دریافت مزایای عقب مانده هستند
[ترجمه ترگمان]محافظه کاران به دنبال مانع شدن از افرادی هستند که می خواهند مزایای backdated را ادعا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. For example, some Health Authorities tried to obstruct the competitive tendering process for ancillary services.
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، برخی از مقامات بهداشتی تلاش کردند تا روند مناقصه رقابتی برای خدمات جانبی را مسدود کنند
[ترجمه ترگمان]برای مثال، برخی از مقامات بهداشتی تلاش کردند تا مانع روند مناقصه رقابتی برای خدمات جانبی شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is an offence to obstruct the police in their efforts to search for evidence of a drug offence.
[ترجمه گوگل]ممانعت پلیس در تلاش برای جستجوی شواهد مربوط به جرم مواد مخدر جرم است
[ترجمه ترگمان]این یک جرم است که مانع از آن می شود که پلیس در تلاش خود برای یافتن مدارک جرم مواد مخدر تحقیق کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He was also convicted of conspiracy to obstruct justice and interfering with witnesses.
[ترجمه گوگل]او همچنین به توطئه برای ایجاد مانع در اجرای عدالت و دخالت در کار شاهدان محکوم شد
[ترجمه ترگمان]او همچنین به توطئه برای ممانعت از عدالت و مداخله شاهدان محکوم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Violence, insults, and superheated propaganda obstruct this end.
[ترجمه گوگل]خشونت، توهین، و تبلیغات بسیار داغ مانع این هدف می شود
[ترجمه ترگمان]خشونت، توهین ها و تبلیغات superheated مانع از این کار می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The provincial gentry's disunity reduced their capacity to obstruct the work of the Ministry of Internal Affairs.
[ترجمه گوگل]تفرقه نجبای استانی ظرفیت آنها را برای ممانعت از کار وزارت امور داخله کاهش داد
[ترجمه ترگمان]The و gentry استانی توانایی خود را برای ممانعت از کار وزارت امور داخله کاهش دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. To block off or obstruct ( a pipe or valve, for example ).
[ترجمه گوگل]برای مسدود کردن یا مسدود کردن (به عنوان مثال یک لوله یا شیر)
[ترجمه ترگمان]برای جلوگیری از توقف یا ممانعت (یک لوله یا شیر، برای مثال)
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Roadblocks were set up to obstruct the advance of the demonstrators.
[ترجمه گوگل]سدهایی برای جلوگیری از پیشروی تظاهرکنندگان ایجاد شد
[ترجمه ترگمان]roadblocks برپا شده بودند تا مانع پیشروی تظاهرات کنندگان شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. To refuse or obstruct the checks and supervision according to law.
[ترجمه گوگل]رد یا ممانعت از انجام چک و نظارت طبق قانون
[ترجمه ترگمان]امتناع یا ممانعت از چک و نظارت بر طبق قانون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مانع شدن (فعل)
stop, resist, suppress, bar, prevent, debar, balk, hinder, barricade, hamper, exclude, inhibit, rein, impede, stymie, hold back, hold up, interfere with, obstruct, obturate

مسدود کردن (فعل)
close, bar, clog, choke, shut, block, barricade, shut off, caulk, blank out, jam, calk, stopper, foreclose, scotch, head back, mure, obstruct, obturate, occlude, oppilate, portcullis, stopple

ایجاد مانع کردن (فعل)
obstruct

جلو چیزی را گرفتن (فعل)
obstruct

اشکالتراشی کردن (فعل)
obstruct

انگلیسی به انگلیسی

• block; interfere; hinder, impede; thwart; prevent from seeing
if something obstructs a road or path, it blocks it, so that people or vehicles cannot get past.
if someone obstructs something such as justice or progress, they prevent it from happening, developing, or being carried out.

پیشنهاد کاربران

✍ توضیح: To block or prevent the movement or progress of something 🚧 ✋️
🔍 مترادف: Hinder
✅ مثال: The fallen tree obstructed the road, causing a major traffic jam.
۱. مسدود کردن. بند آوردن. بستن ۲. کند کردن، سد راه شدن
مثال:
The police arrested him for obstructing the highway.
پلیس او را بخاطر مسدود کردن بزرگراه توقیف کرد.
obstruct ( v ) ( əbˈstrʌkt ) =to block a road, an entrance, etc. so that sth sb can't get through, e. g. You can't park here, you're obstructing my driveway. obstructive, obstruction
obstruct
block
to prevent movement , progress or success
Restrain
Just after the storm, downed trees obstructed many roads in the community.
=block, hamper
سد معبر
راه گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) راه رفتن. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ) . روانه شدن. راهی شدن. روی بجانب محل یا چیزی آوردن. رفتن. راه برگرفتن. عزیمت کردن. روان گشتن :
سخن چند راندند از آن رزمگاه
...
[مشاهده متن کامل]

وزآنجا بخندان گرفتند راه.
اسدی ( گرشاسبنامه ) .
گویند ازوحذر کن و راه گریز گیر
گویم کجا روم که ندارم گریزگاه.
سعدی.
میخواند اجل بر آستانت
بوسی بزنیم و راه گیریم.
امیرخسرو دهلوی ( از ارمغان آصفی ) .
کند آزادم از شر سیاست
که راه وادی خذلان گرفتم.
ملک الشعراء بهار.
|| راه بستن. مسدودکردن راه. سد راه کردن. ایجاد مانع کردن در راه. مانع عبور و مرور شدن در راه : راه گرفتن بر کسی ؛ راه بر او بستن. ( بهار عجم ) ( ارمغان آصفی ) . از پیشروی جلوگیری کردن. نگذاردن آن پیشتر آید. مقابل راه گشودن وراه واکردن. ( از آنندراج ) :
بیاید دهد آگهی از سپاه
نباید که گیرد بداندیش راه.
فردوسی.
پس لشکر او بیامد سپاه
ز هرسو گرفتند بر شاه ، راه.
فردوسی.
بهرسو فرستاد بیمر سپاه
بر آن سرکشان تا بگیرند راه.
فردوسی.
هارون راه بگرفته بود تا کسی را زهره نبودی که چیزی می نبشتی بنقصان حال وی و صاحب برید را بفریفته تا بمراد او انها کردی و کارش پوشیده می ماند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 680 ) .
چو باز را بکند بازدار مخلب و پر
بروز صید بر او کبک راه گیرد و چال.
شاهسار ( از لغت فرس اسدی ) .
دل میبرد امشب ز من آن ماه بگیرید
وز دست و شب تیره برد راه بگیرید.
اوحدی ( از بهار عجم ) .
- راه گریز گرفتن ؛ گریختن. روی بگریز نهادن. فرار کردن. ره فرار گزیدن :
جفاپیشه گستهم و بندوی تیز
گرفتند از آن کاخ راه گریز.
فردوسی.
|| طریقه و قاعده ای را پذیرفتن. رسمی را پیش گرفتن : و راهی گرفت و راهی راست نهاد و آن را بگذاشت و برفت و بنده را خوشتر آید که امروز بر راه وی رفته آید. ( تاریخ بیهقی ) .

ناکام گذاشتن
سد کردن
مسدود کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس