اسم ( noun )
• (1) تعریف: anything that exists in tangible form and can be seen or touched.
• مترادف: thing
• مشابه: article, body, doodad, doohickey, entity, form, something, stuff, substance, thingamajig
• مترادف: thing
• مشابه: article, body, doodad, doohickey, entity, form, something, stuff, substance, thingamajig
- I need my glasses to see objects in the distance.
[ترجمه عاطفه خضرایی] من برای دیدن اجسامی که در فاصله دور قرار دارند به عینک نیاز دارم|
[ترجمه Mahdi] من به عینکم برای دیدن اجسام دور نیاز دارم.|
[ترجمه علی اکبر] من برای دیدن اشیای دور به عینک نیاز دارم.|
[ترجمه بهاره] من برای دیدن اشیای دور به عینکم نیاز دارم|
[ترجمه رضا تاجیک] برای دیدن اشیای دور، به عینکم نیاز دارم.|
[ترجمه گوگل] من به عینکم نیاز دارم تا اشیاء دور را ببینم[ترجمه ترگمان] من به عینکم نیاز دارم تا اشیا رو از دور ببینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The prisoners are allowed to keep only a few personal objects in their cells.
[ترجمه هلنا] زندانیان می توانند تنها چند اشیاء شخصی خود را در سلول خود نگهداری و مراقبت کنند|
[ترجمه گوگل] زندانیان اجازه دارند تنها چند اشیاء شخصی را در سلول خود نگهداری کنند[ترجمه ترگمان] زندانیان اجازه دارند که تنها چند شی شخصی را در سلول های خود نگه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She is good at drawing three-dimensional objects.
[ترجمه B] او در کشسدن موضوعات ( اشیا ) سه بعدی خوب است|
[ترجمه گوگل] او در کشیدن اشیاء سه بعدی خوب است[ترجمه ترگمان] او در کشیدن اشیا سه بعدی خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the recipient or subject of a thought, feeling, or action.
• مترادف: recipient, subject, target
• مشابه: butt, cynosure
• مترادف: recipient, subject, target
• مشابه: butt, cynosure
- His overly short pants made him an object of ridicule at school.
[ترجمه جواد] شلوار کوتاهش باعث شد او در مدرسه مورد تمسخر قرار گیرد.|
[ترجمه حمیرا] شلوارهای کوتاهش او را سوژه ( موضع ) تمسخر در مدرسه کرد|
[ترجمه گوگل] شلوار بیش از حد کوتاه او او را در مدرسه مورد تمسخر قرار می داد[ترجمه ترگمان] شلوار کوتاهش باعث شد که او در مدرسه مورد تمسخر قرار بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the purpose or goal of a particular activity or endeavor.
• مترادف: aim, end, goal, intent, objective, point, purpose, target
• مشابه: design, effect, idea, intention, plan, purport
• مترادف: aim, end, goal, intent, objective, point, purpose, target
• مشابه: design, effect, idea, intention, plan, purport
- The object of the game is to get rid of all your cards.
[ترجمه گوگل] هدف بازی این است که از شر تمام کارت های خود خلاص شوید
[ترجمه ترگمان] هدف از بازی این است که از شر همه کارت ها خلاص شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هدف از بازی این است که از شر همه کارت ها خلاص شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: in grammar, a noun or noun equivalent that functions as the receiver of the action of a verb or that follows a preposition to form a prepositional phrase.
• مشابه: direct object, indirect object, recipient
• مشابه: direct object, indirect object, recipient
- In the sentence "I was reading a book," the object is "book."
[ترجمه شان] در جمله "من یک کتاب را می خواندم" {کتاب ) از نظر دستوری، مفعول است.|
[ترجمه گوگل] در جمله «من داشتم کتاب می خواندم» مفعول «کتاب» است[ترجمه ترگمان] در جمله \"من در حال خواندن یک کتاب بودم،\" موضوع \"کتاب\" است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: objects, objecting, objected
حالات: objects, objecting, objected
• (1) تعریف: to present opposing argument.
• مترادف: protest
• مشابه: argue, confute, contradict, contravene, controvert, counter, demur, disprove, dispute, dissent, expostulate, oppose, rebut, refute, remonstrate, repudiate, retort
• مترادف: protest
• مشابه: argue, confute, contradict, contravene, controvert, counter, demur, disprove, dispute, dissent, expostulate, oppose, rebut, refute, remonstrate, repudiate, retort
- Since no one on the counsel objected, the plan went forward.
[ترجمه گوگل] از آنجایی که هیچ کس از طرف وکیل مخالفت نکرد، طرح پیش رفت
[ترجمه ترگمان] از آنجا که کسی اعتراضی نکرد، نقشه پیش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از آنجا که کسی اعتراضی نکرد، نقشه پیش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to express or hold negative feelings; be averse.
• مترادف: disapprove, frown
• مشابه: balk at, demur, except, expostulate, kick, mind, oppose, remonstrate, take exception
• مترادف: disapprove, frown
• مشابه: balk at, demur, except, expostulate, kick, mind, oppose, remonstrate, take exception
- She objects to what she considers bad language in these recent movies.
[ترجمه گوگل] او به آنچه در این فیلمهای اخیر بدزبان میداند اعتراض میکند
[ترجمه ترگمان] او نسبت به چیزی که در این فیلم اخیر زبان بد را در نظر می گیرد، مخالف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او نسبت به چیزی که در این فیلم اخیر زبان بد را در نظر می گیرد، مخالف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: objector (n.)
مشتقات: objector (n.)
• : تعریف: to put forth in opposition.
• مترادف: argue, protest
• متضاد: accept
• مشابه: contend, insist, maintain, plead, retort
• مترادف: argue, protest
• متضاد: accept
• مشابه: contend, insist, maintain, plead, retort
- He objected that the project simply couldn't be finished by that deadline.
[ترجمه گوگل] او مخالفت کرد که پروژه به سادگی نمی تواند در آن مهلت به پایان برسد
[ترجمه ترگمان] وی اظهار داشت که این پروژه به سادگی نمی تواند با این مهلت به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وی اظهار داشت که این پروژه به سادگی نمی تواند با این مهلت به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She objected that there was little evidence to substantiate such a claim.
[ترجمه گوگل] او اعتراض کرد که شواهد کمی برای اثبات چنین ادعایی وجود دارد
[ترجمه ترگمان] او اعتراض کرده بود که هیچ مدرکی برای اثبات چنین ادعایی وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او اعتراض کرده بود که هیچ مدرکی برای اثبات چنین ادعایی وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید