overmuch

/ˌoʊvəˈmʌt͡ʃ//ˌəʊvəˈmʌt͡ʃ/

معنی: بمقدار زیاد، زیاده از حد، زیاد، بحد افراط
معانی دیگر: مفرط، بسیار زیاد، بیش از حد، فزون گرانه

بررسی کلمه

اسم و ( noun, adjective, adverb )
• : تعریف: too much.
مشابه: to a fault

جمله های نمونه

1. At least he didn't suffer overmuch before he died.
[ترجمه گوگل]حداقل قبل از مرگش خیلی زجر نکشید
[ترجمه ترگمان]حداقل قبل از اینکه بمیره زیاد زجر نکشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He doesn't like me overmuch.
[ترجمه گوگل]او من را زیاد دوست ندارد
[ترجمه ترگمان]بیش از اندازه از من خوشش نمی آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Details did not concern him overmuch.
[ترجمه گوگل]جزئیات زیاد به او مربوط نمی شد
[ترجمه ترگمان]او بیش از اندازه به او توجه نکرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They adapted to the new arrangements without overmuch fuss.
[ترجمه گوگل]آنها بدون سر و صدا با ترتیبات جدید سازگار شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها با ترتیبات تازه ای که بیش از اندازه سر و صدا راه انداخته بودند، سازگار بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. she eats too much, let's not blame them overmuch.
[ترجمه گوگل]او بیش از حد غذا می خورد، بیایید آنها را بیش از حد سرزنش نکنیم
[ترجمه ترگمان]خیلی زیاد غذا میخوره، اما خیلی زیاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She didn't worry overmuch about it.
[ترجمه گوگل]او زیاد نگران این موضوع نبود
[ترجمه ترگمان]او توجهی به این موضوع نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. At his age, he didn't care overmuch about impressing people.
[ترجمه گوگل]او در سن و سالش زیاد به تحت تاثیر قرار دادن مردم اهمیت نمی داد
[ترجمه ترگمان]او در سن و سال او علاقه ای به تحت تاثیر قرار دادن مردم نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was not a man who thought overmuch about clothes.
[ترجمه گوگل]او مردی نبود که زیاد به لباس فکر کند
[ترجمه ترگمان]او مردی نبود که بیش از اندازه به لباس فکر می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I don't have overmuch confidence in Hal.
[ترجمه گوگل]من خیلی به هال اعتماد ندارم
[ترجمه ترگمان]چندان به هال اعتماد ندارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. But he had not, perhaps, been taught overmuch about the battle-tactics of the Romans.
[ترجمه گوگل]اما شاید در مورد تاکتیک‌های جنگی رومی‌ها زیاد به او آموزش داده نشده بود
[ترجمه ترگمان]اما شاید بیش از اندازه درباره تاکتیک های مبارزه رومیان به او تعلیم نداده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He speaks overmuch on the rent-strikers.
[ترجمه گوگل]او در مورد رانت خواران زیاد صحبت می کند
[ترجمه ترگمان]او بیش از اندازه از حقوق rent حرف می زند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It was not in his nature to reflect overmuch on things.
[ترجمه گوگل]این در ذات او نبود که زیاد در مورد چیزها تأمل کند
[ترجمه ترگمان]در ذات او نبود که بیش از اندازه به چیزهای دیگر فکر کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was getting old now and didn't bother overmuch about impressing people.
[ترجمه گوگل]او اکنون پیر شده بود و زیاد به خود زحمت نمی داد که مردم را تحت تأثیر قرار دهد
[ترجمه ترگمان]او اکنون پیر شده بود و بیش از اندازه برای تحت تاثیر قرار دادن مردم به خود زحمت نداده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But if the woman hasMenstruationThe overmuch and coinstantaneous sex that be short of iron is anaemic, can be remarkable low pigment model.
[ترجمه گوگل]اما اگر زن قاعدگی داشته باشد، رابطه جنسی زیاد و همزمان که کمبود آهن دارد، کم خون باشد، می تواند مدل کم رنگدانه قابل توجهی باشد
[ترجمه ترگمان]اما اگر آن زن زیاده از حد دچار اندوه شود و سکس coinstantaneous که کوتاه از آهن است کم خون است، می تواند الگوی pigment کم نظیری داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Be not evil overmuch, and be not foolish. Why come to your end before your time?
[ترجمه گوگل]بیش از حد بد نباش و احمق مباش چرا قبل از وقتت به پایان میرسی؟
[ترجمه ترگمان]خیلی هم بد نیست، و احمق هم نباش چرا قبل از مرگت به آخر رسیدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

به مقدار زیاد (صفت)
much, all-out, overmuch, large-scale

زیاده از حد (صفت)
overmuch

زیاد (قید)
very, many, much, far, very much, too, overmuch

بحد افراط (قید)
too, overmuch

انگلیسی به انگلیسی

• too much, to an excessive degree, overly
if something happens overmuch, it happens too much or very much; a formal word. adverb here but can also be used as an attributive adjective. e.g. he had done her a disservice by showing overmuch affection.

پیشنهاد کاربران

بپرس