occasion

/əˈkeɪʒn̩//əˈkeɪʒn̩/

معنی: فرصت، مورد، روی داد، وهله، موقع، فرصت مناسب، تصادف، سبب، انگیختن، باعی شدن، سبب شدن
معانی دیگر: اکازیون، یارا، وایست، علت، موجب، دلیل، باعث، رخداد، اتفاق، واقعه، وقت بخصوص، هنگام رویداد، زمان رخداد چیزی، موجب شدن، باعث شدن، (مهجور - جمع) نیازها، الزامات، بایسته ها، ضرورت ها، (قدیمی) کار و بار، کار و زندگی، کاسبی، موقعیت، باعکشدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: on occasion
(1) تعریف: an incident or event, or the time at which it happens.
مترادف: affair, episode, event, happening, incident, occurrence, time
مشابه: case, experience, instance

- She will inherit the property on the occasion of her marriage.
[ترجمه مصطفی نوروزی] او دز زمان ازدواجش این اموال را به ارث خواهد برد.
|
[ترجمه samane] در صورتیکه ازدواج کنه، این اموال بهش به ارث میرسه
|
[ترجمه گوگل] به مناسبت ازدواج از اموال ارث می برد
[ترجمه ترگمان] به این مناسبت این ملک را به ارث خواهد برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A sad occasion such as this makes us appreciate the important things in life.
[ترجمه حسین شیدایی مهنه] یک رویداد ناراحت کننده همچون این سبب میشود ما چیزهای با اهمیت در زندگی را در ک کنیم
|
[ترجمه مصطفی نوروزی] درمواقع غمگینی همچون این زمان است که مابه قدر واهمیت زندگی پی میبریم.
|
[ترجمه گوگل] یک موقعیت غم انگیز مانند این باعث می شود که قدر چیزهای مهم زندگی را بدانیم
[ترجمه ترگمان] یک موقعیت غم انگیز از جمله این باعث می شود که ما از چیزهای مهم زندگی قدردانی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you remember the occasion when we went out in the boat and we fell in the lake?
[ترجمه گوگل] یادت هست چه موقعی با قایق رفتیم بیرون و توی دریاچه افتادیم؟
[ترجمه ترگمان] یادت میاد که ما رفتیم توی قایق و توی دریاچه سقوط کردیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He has been late on several occasions.
[ترجمه Ahmadzai] او چندین مواقع ناوقت کرده است
|
[ترجمه ناشناس] او چندین بار دبر کرده است
|
[ترجمه الکسیس تگزاس ژون] او چندین بار دیر کرده است.
|
[ترجمه گوگل] او چندین بار دیر آمده است
[ترجمه ترگمان] چندین بار دیر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a special event; celebration.
مترادف: celebration, ceremony, commemoration, event
مشابه: affair, function, party

- A party at the governor's mansion is always an occasion.
[ترجمه گوگل] مهمانی در عمارت فرماندار همیشه یک مناسبت است
[ترجمه ترگمان] یک مهمانی در خانه حاکم، همیشه یک موقعیت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You should wear something special for such a fancy occasion.
[ترجمه گوگل] شما باید برای چنین مراسم فانتزی چیزی خاص بپوشید
[ترجمه ترگمان] تو باید یه چیز مخصوص واسه همچین موقعیتی بپوشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a particular moment that may be favorable or appropriate to carry out some action; juncture.
مترادف: change, crossroads, juncture, opening, opportunity
مشابه: circumstance, point, season, situation, time

- This is a good occasion to stop and consider where we made our mistakes.
[ترجمه Zari] این یه فرصت خوبه برای توقف و در نظر گرفتن اینکه کجا اشتباهات خودمون رو مرتکب شدیم
|
[ترجمه گوگل] این فرصت خوبی است تا بایستیم و در نظر بگیریم که کجا اشتباهاتمان را مرتکب شده ایم
[ترجمه ترگمان] این یک فرصت خوب برای توقف و در نظر گرفتن اینکه کجا اشتباه ات خود را مرتکب می شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I hope this is the right occasion to bring up this matter.
[ترجمه گوگل] امیدوارم این فرصت مناسبی برای طرح این موضوع باشد
[ترجمه ترگمان] امیدوارم این فرصت مناسبی برای مطرح کردن این موضوع باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: an immediate cause of some event or action.
مترادف: basis, cause, rationale, reason
مشابه: grounds, justification, source

- The discovery of his misconduct was the occasion of his immediate dismissal.
[ترجمه گوگل] کشف تخلفات او به مناسبت اخراج فوری او بود
[ترجمه ترگمان] کشف این رفتار، موقع اخراج فوری او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: occasions, occasioning, occasioned
• : تعریف: to bring about; provide the occasion for.
مترادف: bring, elicit, prompt, provoke
مشابه: beget, call for, cause, demand, engender, evoke, give rise to, incite, induce, need, originate, require

- The leaking of information to the press occasioned his resignation.
[ترجمه گوگل] درز اطلاعات به مطبوعات باعث استعفای او شد
[ترجمه ترگمان] افشای اطلاعات به مطبوعات باعث استعفای او شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. on occasion
گاه و بی گاه،گهگاه،بعضی اوقات،چند وقت یک بار

2. a dress occasion
مهمانی (یا مناسبتی) که در آن لباس فاخر می پوشند

3. a happy occasion
رویداد مسرت انگیز

4. a special occasion
یک موقعیت استثنایی

5. an auspicious occasion
رویداد خوش یمن

6. if the occasion arises
اگر موقعیت ایجاب کند (فرصتی پدیدار شود)

7. if the occasion arises
اگر فرصتی دست بدهد

8. on the occasion of his daughter's wedding
به مناسبت ازدواج دخترش

9. on the occasion of his homecoming from abroad, his father gave a party
به مناسبت بازگشت او از خارج پدرش میهمانی داد.

10. what's the occasion for this banquet?
این سور برای چه داده می شود؟

11. if the occasion arises
اگر فرصت دست بدهد

12. if the occasion serves
اگر وضع مناسب باشد،اگر فرصتی دست بدهد

13. on the occasion of
به مناسبت،به خاطر،در هنگام (روی دادن چیزی)

14. take the occasion
از فرصت استفاده کردن

15. he used the occasion to express his criticisms
او از فرصت استفاده کرد و انتقادات خود را بیان نمود.

16. on the next occasion
در فرصت بعدی

17. rise to the occasion
از فرصت استفاده کردن،حق چیزی را ادا کردن،خوب از عهده برآمدن

18. rise to the occasion
کار خود را خوب انجام دادن،از عهده ی برخورد با چیزی بر آمدن

19. farewell ceremonies on the occasion of his excellency the ambassador's trip
مراسم بدرود به مناسبت سفر جناب سفیر

20. i never had the occasion to meet him
هرگز فرصت ملاقات او دست نداد.

21. this is not an occasion for joking
حالا وقت شوخی نیست.

22. be equal to the occasion
از فرصت استفاده کردن،از عهده بر آمدن

23. a chance meeting was the occasion of the renewal of their friendship
یک ملاقات تصادفی موجب تجدید دوستی آنها شد.

24. an inspiring teacher was the occasion for her great achievements in science
یک معلم الهام گر سبب دستیابی های عظیم او در علوم شد.

25. his offer did not suit the occasion
پیشنهاد او به موقع نبود.

26. i would like to take the occasion to thank my kind hosts
می خواهم از فرصت استفاده کرده و از میزبانان مهربانم سپاسگزاری کنم.

27. she reserved her criticism for a later occasion
او انتقاد خود را به یک فرصت بعدی موکول کرد.

28. the despoilment of the country's natural resources by one generation will occasion the curses of other generations
تاراج منابع طبیعی کشور توسط یک نسل موجب نفرین نسل های دیگر خواهد شد.

29. The wedding was a very grand occasion.
[ترجمه گوگل]عروسی مراسم بسیار باشکوهی بود
[ترجمه ترگمان]مراسم عروسی یک موقعیت بسیار بزرگ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. The funeral was a sombre occasion.
[ترجمه گوگل]مراسم تشییع جنازه یک موقعیت غم انگیز بود
[ترجمه ترگمان]مراسم تدفین بسیار تیره و تار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فرصت (اسم)
break, chance, occasion, handle, time, opening, facility, opportunity, by-time, odds, leisure, free time, pudding time

مورد (اسم)
case, occasion, reason, instance, proper place, proper time, salvo

روی داد (اسم)
incident, event, happening, circumstance, occasion, occurrence, passage

وهله (اسم)
onset, occasion, place, heat, stage, reprise, instant

موقع (اسم)
occasion, situation, time, period, moment, opportunity

فرصت مناسب (اسم)
occasion

تصادف (اسم)
hit, accidence, accident, chance, coincidence, incident, occasion, occurrence, accidentalism, concurrence, encounter, fortuity

سبب (اسم)
occasion, ground, account, cause, reason, motive

انگیختن (فعل)
stimulate, occasion, motive, fire, animate, incite, motivate, urge

باعی شدن (فعل)
occasion, make, cause, draw on

سبب شدن (فعل)
occasion, cause

تخصصی

[ریاضیات] موقع، مورد، فرصت

انگلیسی به انگلیسی

• opportunity; occurrence, event; incident; reason, cause, justification; need for something; necessity to do something
make occasion for; cause, incite; bring to pass
an occasion is a time when something happens.
an occasion is also an important event, ceremony, or celebration.
an occasion for doing something is an opportunity for doing it; a formal use.
if something happens on occasion or on occasions, it happens sometimes, but not very often; a formal expression.
to occasion something means to cause it; a formal use.

پیشنهاد کاربران

If the occasion arises
اگر فرصتی دست دهد . . .
اگر مناسبتی پیش آید. . . .
رویداد
مناسبت - موقع ( مثلاً: برخی مواقع ) - وقت بخصوص - هنگام رویداد - زمان رخداد چیزی
What is your favourite perfume?
To be honest, I don’t have a signature perfume. I prefer to switch it up depending on my mood and occasion
...
[مشاهده متن کامل]

⭐⭐⭐
One piece of clothing that I wear often is a black leather jacket. I’ve had it for several years now, and it’s become a staple in my wardrobe. I wear it in a variety of situations, from casual outings with friends to more formal events
I think what I like most about the jacket is how versatile it is. I can pair it with jeans and a t - shirt for a more casual look, or wear it with a dress shirt and dress pants for a more formal occasion. It also keeps me warm in cooler weather, which is a plus

special days
اوکازیون ( ریشه فرانسوی )
علاوه بر موارد گفته شده به معنی دلیل و بهانه هم می باشد :
SINGULAR - ​FORMAL
a reason for something
have occasion to do something
I’ve had no occasion to complain about their service

...
[مشاهده متن کامل]

a cause of something
be the occasion of something
His mistake was the occasion of much amusement

دورهمی
جشن و مراسم ها، مناسبت ها
مورد هم میشه
رویداد
فرصت
موقعیت
مناسبت
موقعیت، فرصت
( به عنوان فعل ) موقعیت دادن ( به کسی ) - شانس انجام کار ی را به کسی دادن
فرصت ، موقعیت ، مناسبت
we met on several occasions to discus the problem 👩‍❤️‍💋‍👩👩‍❤️‍💋‍👩
ما در چند موقعیت همدیگر رو دیدیم تا در مورد اون مساله صحبت کنیم
ریاضی 94 ، هنر 94 ، انسانی 92 ، زبان 92 ، تجربی 87 و. . .
برخی مواقع
موقع
وقت ( زمان انجام کاری )
موقعیت ( به هیچ عنوان به معنی شانس و فرصت نیست، منظور تنها موقعیت زمانی و مکانی است )
موقعیت
مناسبت
مراسم
. a special or important time, event, ceremony, etc
an event or happening, or the time of an event or happening
a significant event, especially a large or important social gathering
رویداد نمونه: mother has given aparty to celebrate the occasions مادر بک مهمانی ترتیب داد تا این روی داد را جشن بگیرد
موقعیت مناسب، مورد مناسب
مناسبت ها
فرصت . وظیفه شخصی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس