obligation

/ˌɑːbləˈɡeɪʃn̩//ˌɒblɪˈɡeɪʃn̩/

معنی: وظیفه، فرض، تعهد، عهده، ذمه، تکلیف، التزام، تکفل معاش
معانی دیگر: الزام، ناگزیری، ناچاری، عهد، واداشت، منت، دین، مدیون بودن، (حقوق) ذمه، قرارداد رسمی، قول، تعهد اخلاقی، وظیفه اخلاقی، محظور

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of binding oneself legally or morally to do or to refrain from doing something; contract.
مترادف: agreement, commitment, contract
مشابه: bond, compact, covenant, debt, deed, oath, pact, pledge, promise

(2) تعریف: the condition of being so bound; duty.
مترادف: commitment, duty, indebtedness
مشابه: charge, liability, responsibility, trust

(3) تعریف: that which one is bound to do or to refrain from doing.
مترادف: charge, duty, responsibility
مشابه: burden, care, debt, liabilities, need, office, onus, part

(4) تعریف: a favor or service for which one owes gratitude.
مترادف: debt
مشابه: courtesy, favor, help

(5) تعریف: the gratitude owed by one who has received a favor or service.
مترادف: gratefulness, gratitude
مشابه: debt, due

جمله های نمونه

1. a moral obligation
تعهد اخلاقی

2. an accessory obligation
تعهد اضافی

3. clearance from obligation
برائت ذمه،فارغ از انجام تعهد

4. under an obligation
مشغول ذمه

5. under (an) obligation
ملزم،وظیفه دار،زیر بار منت

6. under no obligation
غیر ملزم،غیر متعهد

7. free from any responsibility and obligation
بدون هیچگونه مسئولیت و تعهد

8. the company's release from any tax obligation
بخشودگی شرکت از هرگونه مشمولیت مالیاتی

9. their repeated assistance filled me with a sense of obligation
کمک های مکرر آنها مرا قرین منت کرد.

10. When teachers assign homework, students usually feel an obligation to do it.
[ترجمه رویا صالحی] وقتی معلم ها به دانش آموزان تکلیف می دهند، معمولا دانش آموزان احساس مسولیت می کنند
|
[ترجمه گوگل]هنگامی که معلمان تکالیف را تعیین می کنند، دانش آموزان معمولاً احساس وظیفه می کنند که آن را انجام دهند
[ترجمه ترگمان]هنگامی که معلمان تکالیف را تعیین می کنند، معمولا دانش آموزان ملزم به انجام این کار هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You are under no obligation to answer our questions.
[ترجمه گوگل]شما تعهدی به پاسخگویی به سوالات ما ندارید
[ترجمه ترگمان]تو هیچ اجباری برای جواب دادن به سوال های ما نداری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Too great an eagerneto discharge on obligation is a species of ingratitude.
[ترجمه گوگل]تخلیه بیش از حد مشتاقانه در قبال تعهد نوعی ناسپاسی است
[ترجمه ترگمان]مقدار زیادی از discharge در تعهد یک نوع ناسپاسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Employers have an obligation to treat all employees equally.
[ترجمه گوگل]کارفرمایان موظفند با همه کارکنان به طور مساوی رفتار کنند
[ترجمه ترگمان]کارفرمایان تعهد دارند که تمام کارمندان را به طور مساوی رفتار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They felt under no obligation to maintain their employees.
[ترجمه گوگل]آنها هیچ تعهدی برای نگهداری از کارکنان خود احساس نمی کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها احساس عدم تعهد برای حفظ کارمندان خود را داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. A lawyer owes an obligation of confidence to the client.
[ترجمه گوگل]وکیل تعهدی نسبت به اعتماد به موکل دارد
[ترجمه ترگمان]یک وکیل تعهد اعتماد به نفس را مدیون مشتری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Governments have at least a moral obligation to answer these questions.
[ترجمه گوگل]دولت ها حداقل یک تعهد اخلاقی برای پاسخ به این سؤالات دارند
[ترجمه ترگمان]دولت ها حداقل یک الزام اخلاقی برای پاسخ به این سوالات دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Don't try to duck out of the obligation.
[ترجمه گوگل]سعی نکنید از تعهد خارج شوید
[ترجمه ترگمان]سعی نکن از این وظیفه خلاص بشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. His kindness places us under an obligation to him.
[ترجمه گوگل]مهربانی او ما را در قبال او ملزم می کند
[ترجمه ترگمان]مهربانی او ما را مدیون او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

وظیفه (اسم)
assignment, service, function, office, task, work, duty, obligation, role, incumbency, taskwork

فرض (اسم)
hypothesis, supposition, liability, assumption, duty, guess, supposal, presumption, obligation

تعهد (اسم)
assumption, mandate, assurance, commitment, guarantee, obligation, warranty, onus, committal

عهده (اسم)
promise, responsibility, charge, engagement, duty, guarantee, obligation

ذمه (اسم)
due, obligation

تکلیف (اسم)
task, imposition, mission, duty, obligation

التزام (اسم)
obligation, requirement, recognizance

تکفل معاش (اسم)
obligation

تخصصی

[حسابداری] تعهد
[حقوق] تعهد، تکلیف، الزام
[ریاضیات] تکلیف، التزام، بدهی، مسئولیت، تعهد

انگلیسی به انگلیسی

• duty responsibility; indebtedness; agreement
an obligation is a duty to do something.

پیشنهاد کاربران

تعهد
مثال: It is my obligation to attend the meeting.
حضور در جلسه بر عهده ام است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
Duty وظیفه
Duty
وظیفه، تعهد
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : oblige / obligate
✅️ اسم ( noun ) : obligation
✅️ صفت ( adjective ) : obligatory / obligated / obliged / obliging
✅️ قید ( adverb ) : obligingly
باید و نباید
obligation ( noun ) = وظیفه، تعهد، الزام، دِین، ایجاب، احساس وظیفه
a legal/moral obligation = یک تعهد قانونی/اخلاقی
fulfil/meet your obligations = به تعهدات خود عمل کنید/انجام دهید
examples:
...
[مشاهده متن کامل]

1 - . If you have not signed a contract, you are under no obligation to pay them any money.
. اگر قراردادی امضا نکرده اید ، هیچگونه تعهدی در قبال پرداخت هیچ گونه پولی به آنها ندارید.
2 - You have a legal obligation to ensure your child receives a proper education.
شما یک تعهد قانونی دارید که اطمینان حاصل کنید فرزند شما از آموزش مناسب برخوردار است.
3 - I don't have time to do his work for him - I have too many obligations as it is.
من وقت ندارم کارهایش را برای او انجام دهم - من وظایف زیادی بر عهده دارم.
4 - The government has an obligation to assist relief efforts.
دولت موظف است به تلاش های امدادرسانی کمک کند.
5 - You can just look – you’re under no obligation to buy.
شما فقط می توانید نگاه کنید - هیچ الزامی برای خرید ندارید.
6 - Under bankruptcy law, the company has an obligation to creditors.
طبق قانون ورشکستگی ، این شرکت تعهداتی در قبال طلبکاران دارد.
7 - You are under no obligation to accept damaged goods.
شما هیچ تعهدی برای پذیرش کالاهای آسیب دیده ندارید.
8 - We have an obligation to generate value for our shareholders.
ما موظف به ایجاد ارزش برای سهامداران خود هستیم.
9 - The law imposes certain obligations on public authorities.
این قانون تعهدات خاصی را به مقامات دولتی تحمیل می کند.
10 - He has fulfilled the obligations of his current contract.
او تعهدات قرارداد فعلی خود را انجام داده است.

تعهد_وظیفه
Something must to do
معنی فارسی : تعهد ، وظیفه، مسئولیت
معنی انگلیسی : The state of having to do something because it is a law or duty , or because you have promised
مثال : . The shop is under no obligation to give your money back
التزام
واجب
to lay somebody under an obligation to do something
کسی را زیر التزام/تعهد انجام کاری قرار دادن/گذاشتن
( شخصی را ملزم به انجام چیزی/کاری نمودن )
تعهد
قانون، قوانین
constrain
الزام ، تعهد.
تعهد؛وظیفه
( منظور این است که کسی مسئولیتی در قبال چیزی که مشخص شده ندارد. )
وظیفه
Building/health/traffic obligations
اجبار
پایایی
وظیفه، ، مسئولیت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس