object

/ˈɑːbdʒekt//əbˈdʒekt/

معنی: شیی ء، هدف، مقصود، کالا، چیز، مفعول، موضوع، منظره، شیء، شیی، مخالفت کردن، اعتراض کردن
معانی دیگر: شی، بر بسته، آماج، منظور، قصد، مورد، (دستور زبان) مفعول، پوییده، پادی کردن، دلیل مخالفت آوردن، چخیدن، پرخاشیدن، واسرنگیدن، مخالف بودن با، خوش نیامدن، بد آمدن، ناخشنود بودن، (فلسفه) عین خارجی، عین موضوع شناخته، برون ذات، اعترا­کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: anything that exists in tangible form and can be seen or touched.
مترادف: thing
مشابه: article, body, doodad, doohickey, entity, form, something, stuff, substance, thingamajig

- I need my glasses to see objects in the distance.
[ترجمه عاطفه خضرایی] من برای دیدن اجسامی که در فاصله دور قرار دارند به عینک نیاز دارم
|
[ترجمه Mahdi] من به عینکم برای دیدن اجسام دور نیاز دارم.
|
[ترجمه علی اکبر] من برای دیدن اشیای دور به عینک نیاز دارم.
|
[ترجمه بهاره] من برای دیدن اشیای دور به عینکم نیاز دارم
|
[ترجمه رضا تاجیک] برای دیدن اشیای دور، به عینکم نیاز دارم.
|
[ترجمه گوگل] من به عینکم نیاز دارم تا اشیاء دور را ببینم
[ترجمه ترگمان] من به عینکم نیاز دارم تا اشیا رو از دور ببینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The prisoners are allowed to keep only a few personal objects in their cells.
[ترجمه هلنا] زندانیان می توانند تنها چند اشیاء شخصی خود را در سلول خود نگهداری و مراقبت کنند
|
[ترجمه گوگل] زندانیان اجازه دارند تنها چند اشیاء شخصی را در سلول خود نگهداری کنند
[ترجمه ترگمان] زندانیان اجازه دارند که تنها چند شی شخصی را در سلول های خود نگه دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She is good at drawing three-dimensional objects.
[ترجمه B] او در کشسدن موضوعات ( اشیا ) سه بعدی خوب است
|
[ترجمه گوگل] او در کشیدن اشیاء سه بعدی خوب است
[ترجمه ترگمان] او در کشیدن اشیا سه بعدی خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the recipient or subject of a thought, feeling, or action.
مترادف: recipient, subject, target
مشابه: butt, cynosure

- His overly short pants made him an object of ridicule at school.
[ترجمه جواد] شلوار کوتاهش باعث شد او در مدرسه مورد تمسخر قرار گیرد.
|
[ترجمه حمیرا] شلوارهای کوتاهش او را سوژه ( موضع ) تمسخر در مدرسه کرد
|
[ترجمه گوگل] شلوار بیش از حد کوتاه او او را در مدرسه مورد تمسخر قرار می داد
[ترجمه ترگمان] شلوار کوتاهش باعث شد که او در مدرسه مورد تمسخر قرار بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the purpose or goal of a particular activity or endeavor.
مترادف: aim, end, goal, intent, objective, point, purpose, target
مشابه: design, effect, idea, intention, plan, purport

- The object of the game is to get rid of all your cards.
[ترجمه گوگل] هدف بازی این است که از شر تمام کارت های خود خلاص شوید
[ترجمه ترگمان] هدف از بازی این است که از شر همه کارت ها خلاص شوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in grammar, a noun or noun equivalent that functions as the receiver of the action of a verb or that follows a preposition to form a prepositional phrase.
مشابه: direct object, indirect object, recipient

- In the sentence "I was reading a book," the object is "book."
[ترجمه شان] در جمله "من یک کتاب را می خواندم" {کتاب ) از نظر دستوری، مفعول است.
|
[ترجمه گوگل] در جمله «من داشتم کتاب می خواندم» مفعول «کتاب» است
[ترجمه ترگمان] در جمله \"من در حال خواندن یک کتاب بودم،\" موضوع \"کتاب\" است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: objects, objecting, objected
(1) تعریف: to present opposing argument.
مترادف: protest
مشابه: argue, confute, contradict, contravene, controvert, counter, demur, disprove, dispute, dissent, expostulate, oppose, rebut, refute, remonstrate, repudiate, retort

- Since no one on the counsel objected, the plan went forward.
[ترجمه گوگل] از آنجایی که هیچ کس از طرف وکیل مخالفت نکرد، طرح پیش رفت
[ترجمه ترگمان] از آنجا که کسی اعتراضی نکرد، نقشه پیش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to express or hold negative feelings; be averse.
مترادف: disapprove, frown
مشابه: balk at, demur, except, expostulate, kick, mind, oppose, remonstrate, take exception

- She objects to what she considers bad language in these recent movies.
[ترجمه گوگل] او به آنچه در این فیلم‌های اخیر بدزبان می‌داند اعتراض می‌کند
[ترجمه ترگمان] او نسبت به چیزی که در این فیلم اخیر زبان بد را در نظر می گیرد، مخالف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: objector (n.)
• : تعریف: to put forth in opposition.
مترادف: argue, protest
متضاد: accept
مشابه: contend, insist, maintain, plead, retort

- He objected that the project simply couldn't be finished by that deadline.
[ترجمه گوگل] او مخالفت کرد که پروژه به سادگی نمی تواند در آن مهلت به پایان برسد
[ترجمه ترگمان] وی اظهار داشت که این پروژه به سادگی نمی تواند با این مهلت به پایان برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She objected that there was little evidence to substantiate such a claim.
[ترجمه گوگل] او اعتراض کرد که شواهد کمی برای اثبات چنین ادعایی وجود دارد
[ترجمه ترگمان] او اعتراض کرده بود که هیچ مدرکی برای اثبات چنین ادعایی وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. concrete object
اشیای پرماس پذیر (قابل لمس)

2. direct object
مفعول مستقیم

3. i object to the way you dress
از طرز لباس پوشیدن تو خوشم نمی آید.

4. prepositional object
مفعول غیر مستقیم،مفعول با واسطه

5. to object to something on religious grounds
بنا به ملاحظات مذهبی با چیزی مخالف بودن.

6. no object
بدون اشکال،بی اهمیت

7. a glass object
یک چیز شیشه ای

8. a visible object
شی قابل رویت

9. any immovable object such as a stone
هرچیز بی تحرک مثل یک سنگ

10. he became the object of everyone's odium
او مورد نفرت همگان قرار گرفت.

11. to endue an object with life
در چیزی جان دمیدن

12. what was the object of his coming?
منظور او از آمدن چه بود؟

13. a comet is an object that travels around the sun
استاره جسمی است که دور خورشید می گردد.

14. he soon became an object of the people's hatred
به زودی آماج تنفر مردم شد.

15. i found a black object in his pocket
یک شی سیاه رنگ در جیب او پیدا کردم.

16. what is your main object in life?
هدف اصلی شما در زندگی چیست ؟

17. a transitive verb takes an object
فعل متعدی مفعول می گیرد.

18. the wound was inflicted with a sharp object
جراحت را با یک شی لبه تیز وارد آورده بودند.

19. to assign human attributes to an inanimate object
قایل شدن ویژگی های انسانی برای جسم بی جان

20. i will open the window if you don't object
اگر مخالفتی نداری پنجره را باز می کنم.

21. the wound had been inflicted with a blunt object
زخم توسط آلت سرپهنی وارد آورده شده بود.

22. i want a good pair of shoes and money is no object
من یک جفت کفش خوب می خواهم و پول (آن) اهمیتی ندارد.

23. I will not wear this dress if you object to it.
[ترجمه گوگل]من این لباس را نمی پوشم اگر شما به آن اعتراض کنید
[ترجمه ترگمان]اگر بخواهی، من این لباس را نمی پوشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. The boat bumped against a solid object.
[ترجمه گوگل]قایق به یک جسم جامد برخورد کرد
[ترجمه ترگمان]قایق به یک شی جامد برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. The microscope magnified the object two hundred times.
[ترجمه گوگل]میکروسکوپ جسم را دویست برابر بزرگ کرد
[ترجمه ترگمان]میکروسکوپ بیش از دویست بار شی را بزرگ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. She tried to object, but the chairman slapped her down.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد مخالفت کند، اما رئیس به او سیلی زد
[ترجمه ترگمان]سعی کرد مخالفت کند، اما رئیس به او سیلی زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. The rapid movement of an object towards the eye triggers the blink reflex.
[ترجمه گوگل]حرکت سریع یک جسم به سمت چشم باعث ایجاد رفلکس پلک زدن می شود
[ترجمه ترگمان]حرکت سریع یک شی به چشم، بازتاب پلک زدن را تحریک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The object was a dim blur in the moonlight.
[ترجمه گوگل]شیء در نور مهتاب تاری مبهم بود
[ترجمه ترگمان]نور در زیر نور ماه محو و تار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. A bright moving object appeared in the sky at sunset.
[ترجمه گوگل]یک شی متحرک درخشان در هنگام غروب خورشید در آسمان ظاهر شد
[ترجمه ترگمان]یک شی متحرک در هنگام غروب در آسمان ظاهر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. An object was magnified 200 times by the microscope.
[ترجمه گوگل]یک جسم با میکروسکوپ 200 برابر بزرگنمایی شد
[ترجمه ترگمان]یک شی ۲۰۰ بار توسط میکروسکوپ بزرگ شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شیی ء (اسم)
accident, object, thing

هدف (اسم)
object, cause, objective, point, sight, aim, purpose, target, goal, mark, prick, scope, butt, bourgeon, bourn, bourne, burgeon, victim, parrot, quintain

مقصود (اسم)
meaning, object, end, objective, desire, aim, purpose, intention, goal, hanker, craving

کالا (اسم)
article, object, stuff, lot, commodity, merchandise, ware, traffic, trafficker, mercery

چیز (اسم)
article, matter, object, thing, stuff, work, effects, res, nip, odds and ends, thingummy, widget

مفعول (اسم)
object, catamite, passive sodomite

موضوع (اسم)
matter, object, subject, story, point, issue, subject matter, question, fable, plot, theme, problem, topic, leitmotiv, motif

منظره (اسم)
object, vision, sight, view, prospect, perspective, picture, scene, outlook, scenery, landscape, spectacle

شیء (اسم)
object, thing, res

شیی (اسم)
substance, object, subject

مخالفت کردن (فعل)
resist, object, disagree, disaccord, oppose

اعتراض کردن (فعل)
object, protest, animadvert, squawk, fuss, except, obtest, fulminate, impugn

تخصصی

[سینما] عین - شی ء - مورد ادراک
[عمران و معماری] جسم
[کامپیوتر] شیء ،مقصود، شیء - 1. داده ای که رویه های مربوط به خود را دارد .نگاه کنید به programming object oriented . قسمتی از یک تصویر گرافیکی . نگاه کنید به draw program .
[برق و الکترونیک] شئی، موضوع، هدف، مقصد
[مهندسی گاز] موضوع، شی ء
[حقوق] ایراد کردن، اعتراض کردن
[ریاضیات] شیء، جسم، موضوع، هدف، مقصد، مقصود، چیز، شکل، منحنی
[آمار] شیء

انگلیسی به انگلیسی

• article, thing; goal; objective; focus of a thought or action; (grammar) recipient of action; (computers) image or part of a document that can be embedded within another document; (in oop) self-contained unit of data with its own built-in procedures
oppose; protest; expostulate
an object is anything that has a fixed shape and is not alive.
someone's object or the object of what they are doing is their aim or purpose.
the object of a feeling, a wish, or a kind of behaviour is the thing or person that it is directed towards.
in grammar, the object of a clause is a noun group, other than the subject, which refers to a person or thing that is involved in or affected by the action of the verb. in the sentence `she married a young engineer', `a young engineer' is the
if you object to something, you do not approve of it or you say that you do not approve of it.

پیشنهاد کاربران

اشیاء
مثال: He found various objects while cleaning out the attic.
او در حین تمیز کردن اتاق زیر شیروانی اشیاء مختلفی پیدا کرد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
⭕ ( براخت )
برآخت، شیء، اُبژه
1. There were several small objects in Jalivani
در کِلگر فنجان چند براخت کوچک وجود داشت.
2. Several objects had fallen on the overhead transmission line
چند براخت روی خط تراگسیلش بالاسر افتاده بود.
🟡 واژه برنهاده: بَراخت

⚫ به خط لاتین: Barāxt
⚫ ( زبان ما درحال گذار به واژه های درست و گاه تازه است )

⚫ واژه ی برنهاده: بَرآخت

⚫ نگارش به خط لاتین: Barāxt

⚫ همه ی پیشنهادها برابرنهاده های یک یا چندیِک از اینها اند:
فرهنگستان زبان و ادب، پارسی انجمن، بازدیسان پارسی، دکتر حیدری ملایری، دکتر حسابی، دکتر ادیب سلطانی
...
[مشاهده متن کامل]


⚫ سایِن ها ( nuances ) را باهم جابجا نشناسیم.

آیین
Object براخت
🇮🇷 همتای پارسی: براخت 🇮🇷
تفاوت Object و Complain:
Object به چیزی اعتراض میکنه که قراره توی آینده اتفاق بیفته اما Complain درباره اعتراض به چیزی هست که توی گذشته اتفاق افتاده.
object: شیء
هدف، مخالفت و موضع گرفتن، خوش نیامدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : object / objectify
✅️ اسم ( noun ) : object / objection / objectivity / objectification / objective / objector
✅️ صفت ( adjective ) : objective / objectionable
✅️ قید ( adverb ) : objectively
متعلق - موضوع - مقصود - هدف
A subject is a being that exercises agency, undergoes conscious experiences, and is situated in relation to other things that exist outside itself; thus, a subject is any individual, person, or observer.
...
[مشاهده متن کامل]

An object is any of the things observed or experienced by a subject, which may even include other beings ( thus, from their own points of view: other subjects )
تمایز بین ابژه و سوبژه ( انگلیسی: Subject and object ) از ایده های اساسی فلسفه است.
سوبژه ( subject ) یا سوژه موجودی است که اختیار را اعمال می کند، تجربه های آگاهانه را تجربه می کند، و در ارتباط با چیزهای دیگری که خارج از خودش وجود دارند، قرار می گیرد؛ بنابراین، موضوع هر فرد، شخص یا ناظری است.
ابژه ( object ) هر یک از چیزهایی است که توسط یک سوژه مشاهده یا تجربه شده است، و حتی ممکن است موجودات دیگری را نیز در بر گیرد.

منابع• https://en.wikipedia.org/wiki/Subject_and_object_(philosophy)
این کلمه در ساختارهای انگیلیسی به کار می رود که معنی مفعول رو میده و معمولا قبل از صفت میاد
برابر فارسی بَرآخت ( barAxt ) : از به روی چیزی آخته شده
و درآخت برابر subject : از درون چیزی آخته شده
object ( اصطلاح شناسی )
واژه مصوب: شیء
تعریف: چیزی که بتوان آن را درک یا تصور کرد
شی
عینی
وسیله
موضوع
در متون روانکاوی و روان پویشی اشاره به نظریه روابط موضوعی دارد.
good and bad objects

۱ ) مخالفت کردن،
۲ ) مخالف بودن با،
اعتراض کردن
and whose first two votes in Congress were to object to the Electoral College counts in Pennsylvania and Arizona
شییء - مقصود - مفعول - مخالفت کردن
یک چیز -
the umbrella is a very ordinary object
چتر چیز خیلی جالبی است

شیء، وسیله
This instruction is:we use this for l it's me and she it's her but you and it these not changes. ( It's object )
I wish the best things for you🥰
عین، ابژه ( فلسفه )
چیز ، مفعول
look , there's a strange object in the sky
نگاه کن ، یه چیز عجیب توی آسمون هست 🎸
مفعول
اعتراض کردن
موضوع، مورد، مایه
مفعول ( دستورزبان )
درحالت اسم :
a material thing that can be seen and touched. یک چیز مادی که می تواند دیده و لمس کرد.
"او کشیدن یک شی بزرگ"
"he was dragging a large object"
کسی یا چیزی که در جهت یک عمل یا احساس خاص هدایت شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

"disease became the object of investigation""بیماری موضوع تحقیق شد"
درحالت فعل:
say something to express one's opposition to or disagreement with something. گفتن چیزی برای بیان صریح ضدیت یا مخالفت کسی با چیزی.
"residents object to the volume of traffic""ساکنان نسبت به حجم ترافیک مخالفت دارند"

داده
شی - چیز
مفعول ( گرامر )
هدف
object در دستور زبان به معنی مفعول بکار میرود. . برای مثال ( me, you, him, her, it, us, them )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس