صفت ( adjective )
• (1) تعریف: not able to feel physical sensation or move normally, esp. because of cold.
• مترادف: unfeeling
• متضاد: sensitive
• مشابه: asleep, frozen, insensitive
• مترادف: unfeeling
• متضاد: sensitive
• مشابه: asleep, frozen, insensitive
- My feet are numb from standing outside in the cold.
[ترجمه KAZ3M] ﭘاهام از بیرون ایستادن تو سرما بی حس شدن|
[ترجمه الناز فراهانی] پاهام از سرما بیرون ایستادن بی حس شدند|
[ترجمه گوگل] پاهایم از ایستادن بیرون در سرما بی حس شده است[ترجمه ترگمان] پاهایم از ایستادن در سرما بی حس شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I just got out of the dentist, so my jaw is still numb.
[ترجمه ترجمه گوگل] من از دندان پزشکی آمده ام به همین دلیل فک من هنوز بی حس هست|
[ترجمه sam dousti] من تازه از دندانپزشک خارج شدم، بنابراین فکم هنوز بی حس است. ترجمه با آپ مترجم|
[ترجمه گوگل] من تازه از دندانپزشک خارج شدم، بنابراین فکم هنوز بی حس است[ترجمه ترگمان] ، تازه از دندون پزشکی اومدم بیرون پس فک هام هنوز بی حس شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: not able to react or function normally, as when in a state of shock.
• مترادف: benumbed, dead, insensate
• مشابه: dazed, insensible, senseless, stupid
• مترادف: benumbed, dead, insensate
• مشابه: dazed, insensible, senseless, stupid
- After his wife's death, he was numb with grief.
[ترجمه بهروز مددی] بعد از فوت همسرش، به خاطر غصه خوردن هوش و حواسش رو از دست داده بود.|
[ترجمه گوگل] پس از مرگ همسرش از اندوه بی حس شده بود[ترجمه ترگمان] بعد از مرگ همسرش، او از غصه بی حس شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: numbs, numbing, numbed
مشتقات: numbly (adv.), numbness (n.)
حالات: numbs, numbing, numbed
مشتقات: numbly (adv.), numbness (n.)
• : تعریف: to cause to become numb, or to become numb.
• مترادف: benumb, deaden
• متضاد: sensitize
• مشابه: anesthetize, dull, hebetate, paralyze, stun
• مترادف: benumb, deaden
• متضاد: sensitize
• مشابه: anesthetize, dull, hebetate, paralyze, stun
- The dentist numbed the area around my tooth before starting to drill.
[ترجمه بهروز مددی] دندانپزشک قبل از شروع به کار، نواحی اطراف دندانم را بی حس کرد.|
[ترجمه گوگل] دندانپزشک قبل از شروع به دریل کردن، اطراف دندانم را بی حس کرد[ترجمه ترگمان] دندان پزشک قبل از اینکه شروع به حفاری کند، ناحیه اطراف دندان من را بی حس کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My tooth numbed after the shot.
[ترجمه گوگل] بعد از شلیک دندانم بی حس شد
[ترجمه ترگمان] بعد از شلیک، دندونم بی حس شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از شلیک، دندونم بی حس شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید