nick

/ˈnɪk//nɪk/

معنی: شکستگی، دندانه، شکاف، شکستن، دندانه دندانه کردن، غافلگیر کردن
معانی دیگر: (دندانه ی کوچکی که با چاقو روی چوب خط ایجاد می کنند و هر چیز شبیه آن) دندانه، خراش، بریدگی، خط، چاک، (چینی و شیشه) پریدگی، لب پریدگی، (فلز) تورفتگی، قری، لب پریده کردن، توانداختن، شکافدار کردن، خراش دادن، (چوب خط را) خط انداختن، دندانه دار کردن، چاکدار کردن، زخم سطحی ایجاد کردن، به طور سطحی اصابت کردن، (خودمانی) جریمه کردن، مجنون کردن، گران فروختن، تقلب کردن، تیغ زدن، (انگلیس - خودمانی) زندان، هلفدانی، حدس دقیق زدن، بموقع زدن یا گرفتن، (انگلیس - خودمانی) بازداشت کردن، توقیف کردن، (انگلیس - خودمانی) دزدیدن، بالاکشیدن، بلند کردن، کش رفتن، اسم خاص مذکر، موقع بحرانی، سربزنگاه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: in the nick of time
(1) تعریف: a shallow cut, notch, or chip in a surface.
مترادف: notch
مشابه: chip, cut, dent, gash, gouge, graze, score, scrape, scratch

- His made a nick in the table with his knife.
[ترجمه گوگل] او با چاقوی خود لقبی در جدول ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان] نیک با کاردش به میز اشاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (chiefly British; informal) prison or police station (prec. by "the").

- You'll end up in the nick if you're not careful.
[ترجمه گوگل] اگر مواظب نباشید در نهایت به لقمه می پردازید
[ترجمه ترگمان] اگر مراقب نباشی تو نیک خواهی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: nicks, nicking, nicked
(1) تعریف: to make a shallow cut, notch, or chip in.
مترادف: cut
مشابه: chip, graze, groove, notch, score

- He nicked his chin with the razor.
[ترجمه گوگل] با تیغ به چانه اش زد
[ترجمه ترگمان] با تیغ ریش خود را سوراخ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to graze or hit so as to make a superficial injury.
مترادف: graze
مشابه: scrape

- A bullet nicked his shoulder.
[ترجمه گوگل] گلوله ای به شانه اش خورد
[ترجمه ترگمان] یک گلوله شانه اش را سوراخ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: (chiefly British; informal) to steal.

- He nicked my wallet!
[ترجمه حسین کتابدار] کیف پولم را دزدید.
|
[ترجمه گوگل] کیف پولم را زد!
[ترجمه ترگمان] ! کیف پولم رو پاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (chiefly British; slang) of the police, to arrest (someone) for an illegal act.

- The police nicked him for forgery.
[ترجمه حسین کتابدار] پلیس او را به اتهام جعل اسناد بازداشت کرد.
|
[ترجمه گوگل] پلیس او را به دلیل جعل متهم کرد
[ترجمه ترگمان] پلیس او را به جرم جعل سرقت کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to nick a plate
بشقاب را لب پریده کردن

2. to nick a stick of wood
چوب را خطدار کردن

3. in the nick of time
درست بموقع،سربزنگاه،سروقت،درست بهنگام

4. the razor has a bad nick
تیغ ریش تراشی دندانه ی بدی دارد.

5. Nick finished what he was saying and jumped down from the platform.
[ترجمه گوگل]نیک حرفش را تمام کرد و از روی سکو به پایین پرید
[ترجمه ترگمان]نیک جمله اش را تمام کرد و از سکو پایین پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Nick rolled down his window and spat.
[ترجمه گوگل]نیک پنجره اش را پایین کشید و تف کرد
[ترجمه ترگمان]نیک از پنجره پایین غلتید و تف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Make a nick in the cloth with the scissors.
[ترجمه حسین کتابدار] با این قیچی، لباس را برش بزن
|
[ترجمه گوگل]با قیچی یک سوراخ در پارچه ایجاد کنید
[ترجمه ترگمان] یه نیک رو با قیچی درست کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Nick Faldo was beaten by Peter Baker in a play-off.
[ترجمه گوگل]نیک فالدو در پلی آف توسط پیتر بیکر شکست خورد
[ترجمه ترگمان]نیک Faldo \"توسط\" پیتر بیکر \"توسط\" پ بی - - ی - - ت - - ر \"کتک خورد\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Nick was comfortably ensconced in front of the TV set.
[ترجمه گوگل]نیک به راحتی جلوی تلویزیون قبضه شده بود
[ترجمه ترگمان]نیک به راحتی در جلوی تلویزیون نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Nick has always been good at finding cheap flights.
[ترجمه گوگل]نیک همیشه در یافتن پروازهای ارزان خوب بوده است
[ترجمه ترگمان]نیک در یافتن پروازهای ارزان همیشه خوب بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Nick seemed very pleasant on the phone.
[ترجمه گوگل]نیک در تلفن بسیار خوشایند به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]نیک از تلفن خیلی خوشحال به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Come on, Nick, shake a leg or we'll never be ready in time.
[ترجمه گوگل]بیا، نیک، یک پا را تکان بده وگرنه ما هرگز به موقع آماده نخواهیم شد
[ترجمه ترگمان]بیا نیک، یه پاشو تکون بده وگرنه هیچ وقت آماده نخواهیم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Nick sounds like a nice guy.
[ترجمه گوگل]نیک به نظر پسر خوبی است
[ترجمه ترگمان] نیک \"بنظر آدم خوبی میاد\"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I'm sorry, Nick, I got waylaid.
[ترجمه گوگل]متاسفم، نیک، من سرگردان شدم
[ترجمه ترگمان] معذرت می خوام، \"نیک\"، سر راه اومدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Five months after Nick had left her, she married another man on the rebound.
[ترجمه گوگل]پنج ماه پس از اینکه نیک او را ترک کرد، او با مرد دیگری ازدواج کرد
[ترجمه ترگمان]پنج ماه بعد از اینکه نیک او را ترک کرد با یک مرد دیگر ازدواج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. We got there just in the nick of time.
[ترجمه گوگل]ما در همان لحظه به آنجا رسیدیم
[ترجمه ترگمان] درست سر موقع رسیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

شکستگی (اسم)
fracture, break, fraction, decrepitude, nick

دندانه (اسم)
tine, peg, leaf, dent, cog, nick, cam, tooth, indentation, serration, jag, denticle

شکاف (اسم)
crack, fracture, break, hiatus, breach, cut, incision, gap, craze, chap, split, flaw, chink, slot, notch, fraction, nick, breakthrough, seam, slit, slash, chasm, chine, suture, crevice, rip, cleft, rake, hair crack, interstice, scar, stoma

شکستن (فعل)
fracture, chop, break, disobey, deflect, refract, shatter, stave, violate, cleave, fraction, nick, knap, pip, smite, crackle, infract

دندانه دندانه کردن (فعل)
nick

غافلگیر کردن (فعل)
surprise, nick, steal up

انگلیسی به انگلیسی

• small cut; chip; notch; jail (british slang); pinch, steal (british)
cut slightly; chip; make a notch in; steal, pinch (british slang); demand price; arrest (british slang)
if you nick something, you make a small cut into the surface of it.
a nick is a small cut made in the surface of something.
if someone nicks something, they steal it; an informal word.
if something is achieved in the nick of time, it is achieved successfully, but at the last possible moment; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

- کش رفتن
nick ( arrested ) . The police nicked the shoplifter as he was leaving the store
دستگیر کردن
A nick is a small, shallow cut or slice in the skin. It is often caused by a sharp object and usually does not penetrate deeply.
یک برش یا برش کوچک و کم عمق در پوست. اغلب توسط یک جسم تیز ایجاد می شود و معمولاً به عمق نفوذ نمی کند.
...
[مشاهده متن کامل]

**************************************************************************************************
مثال؛
“He accidentally nicked his finger while chopping vegetables. ”
A person describing a minor injury might say, “I just have a few nicks from shaving. ”
In a conversation about kitchen accidents, someone might say, “I always end up with nicks and cuts when I’m cooking. ”

nick
منابع• https://fluentslang.com/slang-for-wound/
Nick ( n ) ( High Intermediate 3 ) : a small cut in a surface or an edge
معتی تعریف : یه شکاف و ترک کوچک روی سطح یا لبه
Example : Apart from a few nicks in the varnish the guitar is very good condition.
...
[مشاهده متن کامل]

معنی مثال : چند ترک جدا در عایق نسور گیتار وضعیت خیلی خوبیه .
معنی کلی کلمه : ترک

the nick
British slang
a prison
انگلیسی بریتانیایی، اصطلاح عامیانه
زندان
She spent a night in the nick.
He's been in the nick half his life.
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/nick
( زیست شناسی مولکولی ) شکاف
1 - informal/British/verb
to steal something
دزدی کردن، سرقت کردن
All right, who's nicked my ruler?
2 - a prison or police station
زندان یا ایستگاه پلیس ( کلانتری )
She spent a night in the nick
بُرِشَکیدَن = ( بُریدن => بُرش ک = بُرشکیدن )
I nicked my chin while I was shaving.
موقع اصصلاح، خودمو برشکیدم.

در جواب حسین باید بگم که اونی که میگی nic عه و k نداره
بعضی مواقع
nick
به عنوان
a network interface card
استفاده میشه که میشه کارت رابط کاربری شبکه
یه اسم پسرونه اس
شکاف شکستن
دزدیدن
خراش ایجاد کردن ( مثلا موقع اصلاح )
To nick someone means to cut them slightly with a sharp object.
for example:
While cutting the carrots, the cook nicked his finger with the edge of his knife.
prison . زندان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس