فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: negotiates, negotiating, negotiated
حالات: negotiates, negotiating, negotiated
• : تعریف: to bargain or come to terms with another party or parties.
• مترادف: bargain
• مشابه: chaffer, deal, haggle, palter, parley
• مترادف: bargain
• مشابه: chaffer, deal, haggle, palter, parley
- Workers and management have finally begun to negotiate.
[ترجمه گوگل] کارگران و مدیریت بالاخره شروع به مذاکره کردند
[ترجمه ترگمان] کارگران و مدیریت در نهایت شروع به مذاکره کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کارگران و مدیریت در نهایت شروع به مذاکره کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If the price is too high, try negotiating with the seller.
[ترجمه گوگل] اگر قیمت خیلی زیاد است، سعی کنید با فروشنده مذاکره کنید
[ترجمه ترگمان] اگر قیمت خیلی بالا باشد، سعی کنید با فروشنده مذاکره کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اگر قیمت خیلی بالا باشد، سعی کنید با فروشنده مذاکره کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: negotiator (n.)
مشتقات: negotiator (n.)
• (1) تعریف: to settle the terms of (a loan, contract, or the like) by discussion.
• مترادف: settle
• مشابه: agree, arrange, conclude, consummate, contract, decide, discuss
• مترادف: settle
• مشابه: agree, arrange, conclude, consummate, contract, decide, discuss
- The actor is still negotiating his contract with the studio.
[ترجمه گوگل] این بازیگر همچنان در حال مذاکره برای قراردادش با استودیو است
[ترجمه ترگمان] این هنرپیشه هنوز در حال مذاکره با این استودیو است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این هنرپیشه هنوز در حال مذاکره با این استودیو است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to transact or conduct (a sale, exchange, or the like).
• مترادف: transact
• مشابه: accomplish, carry off, carry out, conduct, execute, orchestrate, parlay
• مترادف: transact
• مشابه: accomplish, carry off, carry out, conduct, execute, orchestrate, parlay
- Their lawyer helped to negotiate the sale of the property.
[ترجمه گوگل] وکیل آنها به مذاکره برای فروش ملک کمک کرد
[ترجمه ترگمان] وکیل آن ها به مذاکره درباره فروش ملک کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وکیل آن ها به مذاکره درباره فروش ملک کمک کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to accomplish, cope with, or go over or through successfully.
• مترادف: handle, hurdle, manage
• مشابه: accomplish, clear, cope with, deal with, pass
• مترادف: handle, hurdle, manage
• مشابه: accomplish, clear, cope with, deal with, pass
- After her surgery, she negotiated the stairs with difficulty.
[ترجمه گوگل] پس از جراحی، او به سختی روی پله ها مذاکره کرد
[ترجمه ترگمان] بعد از عمل جراحی، او با زحمت از پله ها بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بعد از عمل جراحی، او با زحمت از پله ها بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to sell or transfer title to (securities).
• مشابه: assign, consign, convert, convey, exchange, sell, trade, transfer
• مشابه: assign, consign, convert, convey, exchange, sell, trade, transfer