name

/ˈneɪm//neɪm/

معنی: اسم، نام، خوشنامی، اب رو، تسمیه، نام و شهرت، نام خودمانی، نام دادن، بنام صدا کردن، نامیدن، خواندن
معانی دیگر: آوازه، ناموری، شهرت، اسم و رسم، خانواده، ایل و تبار، خاندان، آدم برجسته، نامدار، خوش نام، معروف، حاوی نام، با نام، نام بردن، اسم گذاشتن، علامت، مشهور

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: in the name of, to one's name
(1) تعریف: a word or group of words used to identify something or someone.
مترادف: appellation, cognomen, designation
مشابه: appellative, denomination, epithet, identification, label, nickname, tag, title, trademark

- What is the name of that park near you?
[ترجمه M.B] اسم پارکی که در نزدیکی شما است چیست؟
|
[ترجمه سلمان] اسم اون پارک که نزدیک شماست چیه؟
|
[ترجمه sara] اسم پارک کنار خانه شما چیست
|
[ترجمه گوگل] اسم اون پارک نزدیکت چیه؟
[ترجمه ترگمان] اسم اون پارک نزدیک تو چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I recognize her face, but I can't remember her name.
[ترجمه گوگل] چهره اش را می شناسم، اما اسمش را به خاطر نمی آورم
[ترجمه ترگمان] صورتش را تشخیص می دهم، اما اسمش را نمی توانم به یاد بیاورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a label only, rather than a reflection of fact.
مشابه: designation, label, tag, title

- He's a writer in name, but he's never published anything.
[ترجمه امید مرادلو] او اسما نویسنده است، اما هرگز چیزی منتشر نکرده است.
|
[ترجمه گوگل] او یک نویسنده است، اما هرگز چیزی منتشر نکرده است
[ترجمه ترگمان] او یک نویسنده است، اما هرگز چیزی منتشر نکرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: reputation.
مترادف: reputation, repute
مشابه: standing, status

- The company has established a good name in the industry.
[ترجمه گوگل] این شرکت نام خوبی در این صنعت ایجاد کرده است
[ترجمه ترگمان] این شرکت یک نام خوب در این صنعت ایجاد کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She has a good name as a dentist in town.
[ترجمه گوگل] او به عنوان دندانپزشک در شهر نام خوبی دارد
[ترجمه ترگمان] او به عنوان دندان پزشک در شهر نام خوبی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a person who is famous or distinguished.
مترادف: celebrity, figure, luminary, notable
مشابه: bigwig, dignitary, personality, star, superstar

- He's a big name in the sports world.
[ترجمه گوگل] او یک نام بزرگ در دنیای ورزش است
[ترجمه ترگمان] او یک نام بزرگ در دنیای ورزش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: names, naming, named
(1) تعریف: to assign a name to.
مترادف: call, designate, dub
مشابه: baptize, christen, entitle, label, title

- We named our dog Charlie.
[ترجمه PARSA] اسم سگ ما چارلی است
|
[ترجمه گوگل] اسم سگمان را چارلی گذاشتیم
[ترجمه ترگمان] ما اسم سگمون رو \"چارلی\" گذاشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They named the baby Lily after her grandmother.
[ترجمه گوگل] نام مادربزرگش را برای بچه لیلی گذاشتند
[ترجمه ترگمان] اسم بچه \"لی لی\" رو بعد از مادربزرگش گذاشتن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to call, specify, or mention by name.
مترادف: denominate, designate, mention, specify
مشابه: call, denote, identify

- The committee named the prizewinners at a special ceremony.
[ترجمه گوگل] این کمیته در مراسمی ویژه اسامی برندگان جوایز را اعلام کرد
[ترجمه ترگمان] این کمیته the را در یک مراسم خاص اعلام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The suspect eventually named the others who took part in the crime.
[ترجمه wwwwwwwwwww] این مظنون در نهایت به افراد دیگری که در این جرم شرکت داشتند، نامگذاری شد [ترجمه گوگل] مشکوک در نهایت دیگران را که در این جنایت شرکت داشتند نام برد
|
[ترجمه گوگل] مظنون در نهایت نام سایرینی که در این جنایت شرکت داشتند را نام برد
[ترجمه ترگمان] این مظنون در نهایت به افراد دیگری که در این جرم شرکت داشتند، نامگذاری شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to indicate; specify.
مترادف: cite, designate, disclose, indicate, reveal, specify
مشابه: denominate, denote, identify, mention, pin down, suggest

- She could not name a good reason for her refusal.
[ترجمه گوگل] او نتوانست دلیل خوبی برای امتناع خود ذکر کند
[ترجمه ترگمان] نمی توانست دلیل خوبی برای رد کردن این رد و بدل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to appoint to a particular office or duty.
مترادف: appoint, assign, designate, nominate
مشابه: appropriate, choose, constitute, delegate, elect, make, propose, select

- The committee named him chairman of the board.
[ترجمه گوگل] کمیته او را به عنوان رئیس هیئت مدیره منصوب کرد
[ترجمه ترگمان] این کمیته او را رئیس هیات مدیره منصوب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: named (adj.)
• : تعریف: well-known; famous.
مترادف: celebrated, famous, renowned, well-known
مشابه: acclaimed, distinguished, eminent, important, noted, popular

- He is a name bowler.
[ترجمه گوگل] او یک توپ زنی نام است
[ترجمه ترگمان] اسمش bowler است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Name brands are more expensive than store brand products.
[ترجمه گوگل] برندهای نام گرانتر از محصولات برند فروشگاهی هستند
[ترجمه ترگمان] برند نام برند گران تر از محصولات برند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. name that tree
نام آن درخت را بگو.

2. a name brand
کالای مارک معروف

3. family name
نام خانوادگی

4. her name escapes me
اسمش یادم نمی آید.

5. her name finally came to him
بالاخره نامش را به یاد آورد.

6. her name is enshrined in our memory
نام او در خاطر ما عزیز است.

7. her name was susan, but her parents called her by the pet name "susu"
اسمش سوسن بود ولی والدینش او را به نام مهرآمیز ((سوسو)) صدا می کردند.

8. his name appeared in the personal column
نام او هم درستون اخبار فردی به چشم می خورد.

9. his name didn't register with me
نام او برایم مفهومی نداشت.

10. his name eludes me
اسمش را به یاد نمی آورم.

11. his name has slipped my memory
نام او از خاطرم رفته است.

12. his name has slipped my mind
نامش از یادم رفته است.

13. his name heads the list
نام او در بالای فهرست قرار دارد.

14. his name is quite a mouthful
تلفظ نام او دشوار است.

15. his name is very elusive
اسم او خیلی فرار است.

16. his name on the cover will sell the book
اسم او روی جلد موجب فروش کتاب خواهد شد.

17. his name rings a bell
اسم او آشنا به نظر می رسد.

18. his name rings a bell
اسمش به نظر آشنا می آید.

19. his name should read "bagher" not "baker"
نام او باید ((باقر)) خوانده شود نه ((باکر)).

20. his name slips my memory
نامش را به یاد نمی آورم.

21. his name was embossed on the briefcase
نام او به طور برجسته روی کیف نگاشته شده بود.

22. his name was engraved on the tombstone
نام او بر سنگ گور حک شده بود.

23. his name was mentioned several times as the probable winner of the elections
نام او چندین بار به عنوان برنده ی احتمالی انتخابات ذکر شد.

24. his name was obliterated from the pages of history
نام او از صفحه تاریخ محو شد.

25. his name was scratched from the list
نام او از فهرست حذف شد.

26. his name was scratched out of the list
اسم او را از فهرست حذف کرده بودند.

27. his name will be recorded in history
اسم او در تاریخ ثبت خواهد شد.

28. his name will go down in history
نامش در تاریخ ثبت خواهد شد.

29. my name begins with "m"
نام من با میم شروع می شود.

30. my name is manoochehr
نام من منوچهر است.

31. my name is manoochehr aryanpur
نام من منوچهر آریان پور است.

32. the name "democracy" was a misnomer for that country
نام ((دموکراسی)) برای آن کشور اسم بی مسمایی بود.

33. the name of rustam's horse was rakhsh
نام اسب رستم رخش بود.

34. the name of this fruit is apple
اسم این میوه سیب است.

35. your name came up several time too
اسم تو هم چندین بار به میان آمد.

36. a name to conjure with
نام معروف و ذی نفوذ،آدم مهم و سرشناس

37. in name only
فقط اسما (نه واقعا)

38. a fair name
نام نیک

39. a good name is better than money
نیکنامی از پول بهتر است.

40. an assumed name
اسم دروغین (جعلی)

41. attach your name tags to your lapels
برچسب نام خود را به یقه ی کت خود بزنید.

42. choose a name that fits this product
اسمی انتخاب کن که به این محصول بخورد.

43. frailty, the name is woman!
(شکسپیر) ضعف نفس،به تو می گویند زن !

44. he can name all of the emams
او نام همه ی امام ها را می داند.

45. her good name has become tarnished
نام نیک او لکه دار شده است.

46. his christian name was david and his family name was ryan
اسم کوچک او دیوید و نام خانوادگیش رایان بود.

47. his given name was abbas and his family name was aryanpur
نام او عباس و نام خانوادگیش آریان پور بود.

48. in the name of god, the merciful, and the compassionate
به نام خداوند بخشنده و مهربان

49. my father's name was abbas
اسم پدر من عباس بود.

50. print your name
نام خود را با حروف بزرگ بنویسید.

51. put my name on the list too
نام مرا هم در فهرست وارد کن.

52. take her name off the list
اسم او را از فهرست حذف کن.

53. the boat's name had been blazoned on her bow
نام کشتی به طور چشمگیری بر سینه ی آن نقش شده بود.

54. the brand name is on a tab behind the collar of the shirt
نام سازنده بر زبانه ی پارچه ای در پشت یقه ی پیراهن دیده می شود.

55. the greatest name in the history of science
بزرگترین شخصیت تاریخ علم

56. to the name of murderess was added the tag "prostitue"
علاوه بر نام آدمکش به او لقب "فاحشه " را هم افزوده بودند.

57. write my name correctly!
اسم مرا درست بنویس !

58. yes, my name is manoochehr
بله،نام من منوچهر است.

59. your first name and your family name
نام و نام خانوادگی شما

60. drag somebody's name through the mire (or mud)
شهرت کسی را به لجن کشیدن

61. in the name of
به نام

62. to one's name
تعلق به

63. abbas khan's good name
نام نیک عباس خان

64. accursed be his name
لعنت بر نام او،لعنت بر او باد!

65. don't carve your name on trees!
نام خود را روی درخت نکن !

66. he asked my name
اسمم را پرسید.

67. he chalked his name on the asphalt
او اسم خود را با گچ روی آسفالت نوشت.

68. he changed his name by deed poll
او نام خود را رسما و قانونا عوض کرد.

69. he circled my name with a red pencil
او دور اسم من با مداد قرمز دایره کشید.

70. he couldn't even name one african country
او نمی توانست حتی یک کشور افریقایی را نام ببرد.

مترادف ها

اسم (اسم)
title, appellation, designation, name, noun, appellative, vocable, nomen

نام (اسم)
title, appellation, fame, name, noun, appellative, first name, nomenclature, renown, compellation, nomen

خوشنامی (اسم)
authority, reputation, name, juice, honor, credit, spur

اب رو (اسم)
reputation, name, canal, honor, credit, brow, eyebrow, effluent, gutter, runnel, prestige

تسمیه (اسم)
name, denomination

نام و شهرت (اسم)
name

نام خودمانی (اسم)
nickname, name, one's own name

نام دادن (فعل)
name

بنام صدا کردن (فعل)
name

نامیدن (فعل)
style, call, term, name, nominate, denominate, entitle, rollcall

خواندن (فعل)
learn, study, call, invite, sing, name, weigh, read, intone, declaim, orate

تخصصی

[کامپیوتر] نام.
[برق و الکترونیک] نام

انگلیسی به انگلیسی

• word or phrase by which someone or something is called or identified, moniker; derogatory label, nickname; public impression (of a person, establishment, etc.); renowned person; authority; title, appellation
reputed, famous; made for or displaying a name
give a name; call by a name; appoint; specify; identify; designate
the name of a person, thing, or place is the word or words that you use to identify them.
if you name someone or something, you give them a name.
to name someone or something also means to identify them by saying their name.
if you name someone or something after a person or thing, you give them the same name as that person or thing.
if you name something, for example a date for a meeting or the price of something, you say what you want it to be.
you can refer to someone's or something's reputation as their name.
you can say that someone is a big name, a famous name, and so on when they are well-known in their particular field.
see also assumed name, brand name, christian name, household name, maiden name, named.
if you refer to or mention someone or something by name, you say their name rather than referring to them indirectly.
if you call someone names, you insult or offend them by using unpleasant words to describe them.
you use by the name of to say what someone or something is called, especially when you are talking to someone about them for the first time.
if something is registered in your name, it officially belongs to you or has been reserved for you.
if you do something in the name of an ideal, a person, or a group of people, you do it because you believe in the ideal or represent the person or people.
if you make a name for yourself, for example as a writer or singer, or if you make your name in a particular field, you become well-known and admired for what you do.
you use the expression the name of the game to describe a particular activity or idea that is the most important in a particular situation.

پیشنهاد کاربران

✅ در حالت فعل یکی از معنی های پر کاربرد:
- نام کسی را اعلام کردن
- نام کسی را گفتن
⬇️Ex⬇️
The police have not named the man
پلیس نام مرد را نگفته است.
پلیس نام مرد را اعلام نکرده است.
معرفی کردن
گاهی معنی شخصیت هم می گیرد
شمرده شدن
به شمار آوردن، اطلاق شدن
واژه ی name معنی" نام بردن" هم می دهد.
یک مثال عمومی:
define pronoun and name its types
معنی: ضمیر را تعریف کنید و انواع آن را نام ببرید.
یک مثال تخصصی ( شیمی ) :
Name the theories of acids and bases
...
[مشاهده متن کامل]

معنی: نظریه های اسید و بازها را نام ببرید.
Name در این مثال ها، در شکل فعل امر بکار رفته است.

نام، اسم
مثال: What's your name?
نام شما چیست؟
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
�ناوْ� هم میگن.
معادل کُردی:
نێۆ - نِوْ -
هم میهنان گرامی و ارجمند، بیاید پارسی را پاس بداریم و به کارگیریِ واژگانِ بیگانه را گام به گام کمتر و کمتر کنیم تا زبان مون رفته رفته آسیب نبینه و نابود نشه و بتوانیم بازگردیم به ریشه ی خود. اِسْمْ، عربی است. انقدر نگیم اسم. به جاش از واژه ی پارسی و هندواروپاییِ نام استفاده کنیم. در زیر میتوانید فهرست زبانهایی که مانند پارسی از نام بهره می جویند را ببینید:
...
[مشاهده متن کامل]

نام🇮🇷 ( پارسی )
Name🇬🇧 ( انگلیسی )
nombre🇪🇸 ( اسپانیایی )
nome🇮🇹 ( ایتالیایی )
nome🇵🇹 ( پرتغالی )
nom🇫🇷 ( فرانسوی )
Name🇩🇪 ( آلمانی )
naam🇳🇱 ( هلندی )
navn🇩🇰 ( دانمارکی )
nomo ( زبان اسپرانتو )
nimi🇪🇪 ( استونیایی )
namn🇸🇪 ( سوئدی )
nimi🇫🇮 ( فنلاند )
Navn🇳🇴 ( نروژ )
n�zev🇨🇿 ( چک )
nomen ( زبان لاتین )
n�zov🇸🇰 ( اسلواکی )

اسم، نام بردن، به نام صداکردن
نام و شهرت، نامیدن، نام دادن، مشهور، نامدار، کامپیوتر: نام، قانون فقه: نام، ذکر کردن، بازرگانی: نام
درزبانهای باستانی لری وپارسی واژه کهن وآریایی�نومnom, نامnam� به معنی اسم، نام، آبرو، آوازه وشهرت ومعروفیت است. این واژه وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، فرانسوی، . . . ) شده وبه صورت�نیم name�در زبان انگلیسی
...
[مشاهده متن کامل]
وبه صورت�نوم درnom�در زبان فرانسوی ( تلفظ لری آن بافرانسوی یکی است ) به کار میرود. �نوم� در لری علاوه بر اسم ونام جاندار ( شخص، اشیا، . . . ) به صورت آبرو واعتبار، نامی وشهرت وخوشنامی هم کاربرد داردیک مثال: فلانی پیا نومیه یعنی فلان شخص مردپرآوازه، باآبرو واعتبار ونامی است.

اشاره کردن
نام، عنوان
صحبت کردن از
نام ، اسم ، مثلاوقتی می خواهیم اسممون رو بالای برگه کلاس زبان بنویسیم:zahra:name
To name someone after someone :
to give someone or something the same
name as another person or thing:
اسم فرزندمون رو از روی اسم نیاکان ، پدر ، مادربزرگ و . . . بگذاریم از این اصطلاح استفاده میکنند.
...
[مشاهده متن کامل]

Paul was named after his grandfather.
پل هم اسم پدربزرگش است / یا اسم پل رو از روی اسم پدربزرگش گذاشتند .

name
این واژه هَمریشه با :
آلمانی : Name
پارسی : نام
فعل name به معنای اسم کسی را گفتن
فعل name در این مفهوم اشاره دارد به گفتن اسم کسی و در واقع شناختن او. مثال:
. he couldn't name his attacker ( او نتوانست اسم مهاجمش [کسی که به او حمله کرده است] را بگوید. )
...
[مشاهده متن کامل]

اسم name به معنای شهرت، اسم، آبرو
اسم name در مفهوم آبرو و شهرت اشاره دارد به نظر دیگران نسبت به یک فرد و احترامی که برای او قائل هستند و در واقع طرز تفکر آنها نسبت ا، و میزان سرشناسی یک فرد. مثال:
. she went to court to clear her name ( او به دادگاه رفت تا اسمش را مبرا کند ( آبرویش را حفظ کند ) . )
. their actions gave football a bad name at the time ( در آن زمان، اعمال آنها شهرت بدی به فوتبال داد. )
اسم name به معنای نام یا اسم
اسم name در این مفهوم اشاره دارد به لغت یا لغاتی که یک فرد، چیز، حیوان و مکان و . . . بدان شناخته شده و نامیده می شود. مثال:
. please write your full name and address on the form ( لطفا نام کامل و نشانی خود را بر روی فرم بنویسید. )
فعل name به معنای نامیدن
فعل name در این مفهوم به معنای انتخاب اسم برای کسی یا چیزی است. مثال:
. we named our dogs max ( ما سگمان را مکس نامیدیم. )
منبع: سایت بیاموز

نام بردن، مثلا چند تا اسم دختر نام ببر.
اسم، نام، نامیدن
His name is Charlie and his sister name is Sally.
اسم او هست چارلی و اسم خواهرش هست سالی.
name یعنی اسم، نام.

اسم ، نام
Day and night, I will be very handsome in your family and will be noticed by you and your parents
روز و بیا شب دور همی در جمع خانواده شما بسیار خوش تیپ و مورد توجه شما و والدین شما خواهم بود
نامگذاری
اسم. . . . نام
لقب
N در حالت اسمی: نام . اسم. شهرت. آوازه. مشهور. معروف. شناخته شده. آدم معروف و سرشناس. ( در حالت اسم جمع:مشاهیر. بزرگان. نامداران )
Vt در حالت فعل متعدی:اسم یا نام گذاشتن روی. نامیدن. اسم بردن. اسم. . . را مشخص کردن. نام بردن از. مشخص کردن ( زمان. قیمت و . . . ) - مشخص یا معین یا تعیین کردن . در نظر گرفتن یا انتخاب کردن. نامزد یا کاندید کردن. منصوب کردن یا گماشتن.
...
[مشاهده متن کامل]


تعیین کردن، گماشتن، منصوب کردن
Name a few
برای مثال
مثالهای زیادی وجود دارد.
گزینه های در دسترس زیادی برای فهرست کردن است ولی شما بهترینشان یا هر کدام را که دوست دارید فهرست میکنید.
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس