misconduct

/ˌmɪˈskɑːndəkt//ˌmɪskənˈdʌkt/

معنی: بد اخلاقی، بد رفتاری، سوء رفتار، خلاف کاری
معانی دیگر: (به ویژه در مورد کارمند دولت) سو اداره، عمل یا اقدام غیر قانونی، دش رفتاری، کژ رفتاری، سواستفاده از مقام

جمله های نمونه

1. He was fired for serious misconduct .
[ترجمه علی ماشا اله زاده] او بخاطر سوء مدیریت اخراج شد
|
[ترجمه گوگل]او به دلیل سوء رفتار جدی اخراج شد
[ترجمه ترگمان]اون به خاطر رفتار جدی اخراج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The father chastised his son for his misconduct.
[ترجمه اميل] پدر پسرش را به خاطر سوءرفتار او سرزنش کرد
|
[ترجمه گوگل]پدر پسرش را به خاطر رفتار نادرستش تنبیه کرد
[ترجمه ترگمان]پدرش پسرش رو بخاطر رفتار his تنبیه میکنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The former priest denied allegations of sexual misconduct.
[ترجمه گوگل]کشیش سابق اتهامات مربوط به آزار جنسی را رد کرد
[ترجمه ترگمان]کشیش سابق اتهامات سو رفتار جنسی را تکذیب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The doctor was found guilty of professional misconduct.
[ترجمه گوگل]این پزشک به دلیل رفتار نادرست حرفه ای مجرم شناخته شد
[ترجمه ترگمان]پزشک در رابطه با سو رفتار حرفه ای گناهکار شناخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was sacked last year for gross misconduct.
[ترجمه گوگل]او سال گذشته به دلیل سوء رفتار فاحش اخراج شد
[ترجمه ترگمان]سال گذشته او بخاطر رفتار ناشایست اخراج شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The manager resigned suddenly amidst rumours of misconduct.
[ترجمه گوگل]این مدیر در میان شایعاتی مبنی بر سوء رفتار ناگهانی استعفا داد
[ترجمه ترگمان]مدیر ناگهان در میان شایعات رفتار سو رفتار استعفا داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. His behaviour amounted to serious professional misconduct.
[ترجمه گوگل]رفتار او به یک سوء رفتار حرفه ای جدی تبدیل شد
[ترجمه ترگمان]رفتارش به یک سو رفتار حرفه ای جدی مربوط می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The doctor was accused of professional misconduct.
[ترجمه گوگل]دکتر متهم به سوء رفتار حرفه ای شد
[ترجمه ترگمان]پزشک متهم به سو رفتار حرفه ای شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. You made a public accusation of misconduct against Nigel.
[ترجمه گوگل]شما علناً به نایجل اتهام بدرفتاری زدید
[ترجمه ترگمان]تو یه تهمت عمومی علیه نایجل درست کردی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The boy's misconduct cost his mother many sleepless nights.
[ترجمه گوگل]رفتار نادرست پسر برای مادرش بی خوابی های زیادی را به همراه داشت
[ترجمه ترگمان]رفتار نادرست پسرش شب های بی خوابی برایش گران تمام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Dr Lee was cleared of serious professional misconduct.
[ترجمه گوگل]دکتر لی از سوء رفتار حرفه ای جدی پاک شد
[ترجمه ترگمان]دکتر لی از سو رفتار حرفه ای جدی تبرئه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He was assailed for gross misconduct.
[ترجمه گوگل]او به دلیل سوء رفتار فاحش مورد حمله قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]او به خاطر رفتار زشت و نفرت انگیز او را مورد حمله قرار داده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His misconduct let in a host of troubles.
[ترجمه گوگل]رفتار نادرست او باعث ایجاد انبوهی از مشکلات شد
[ترجمه ترگمان]رفتار سو رفتار او باعث بروز مشکلات شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. There was no misconduct on the part of the police.
[ترجمه گوگل]هیچ تخلفی از سوی پلیس صورت نگرفته است
[ترجمه ترگمان]هیچ خطایی از جانب پلیس نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بد اخلاقی (اسم)
petulance, depravation, immorality, misconduct, petulancy

بد رفتاری (اسم)
misuse, ill use, ill usage, misdeed, misconduct, misbehavior, ill-treatment

سوء رفتار (اسم)
misconduct, misbehavior, misbehaviour

خلاف کاری (اسم)
misconduct

تخصصی

[فوتبال] رفتار غیرورزشی
[حقوق] رفتار خلاف قانون، سوء رفتار، سوء اداره، خلافکاری

انگلیسی به انگلیسی

• misbehavior, improper conduct, unprofessional behavior; bad management
misconduct is bad or unacceptable behaviour, especially by a professional person.

پیشنهاد کاربران

↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید:
📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم duct
📌 این ریشه، معادل "led" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "led" مربوط هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

📂 مثال:
🔘 reductive: an overly simple explanation that is led away from important details
🔘 inductive: reasoning led by observing data to form general conclusions
🔘 conduct: how one is led to behave or act
🔘 product: something led into existence by creation or manufacturing
🔘 abduct: to be led away against one’s will
🔘 aqueduct: a structure led to carry water across a valley
🔘 byproduct: a secondary outcome led by a main process
🔘 conductivity: the ability to be led by heat, electricity, or sound
🔘 conductor: someone who is led to guide a musical group
🔘 counterproductive: tending to be led in a way that hinders a goal
🔘 deduct: to be led to subtract something
🔘 deductible: something led to be acceptable as a subtraction, often in taxes
🔘 deduction: an amount led to a reduction in the total
🔘 duct: a passage led to carry substances in the body
🔘 ductile: easily led or influenced
🔘 ductility: the property of being led into thin wires or sheets
🔘 induct: to be ceremonially led into a position or office
🔘 inductee: a person led into an organization or group
🔘 induction: the act of being formally led into a role or position
🔘 introduction: the act of being led to begin something new
🔘 misconduct: to be led into bad behavior
🔘 production: the process led to create or produce something
🔘 reduction: the act of being led to decrease or lessen something
🔘 reproduction: the process led to generate offspring
🔘 reproductive: led to produce new life or offspring
🔘 seductive: tending to lead or entice into a desired state

[روان شناسی] خلاف قاعده؛ سوءرفتار؛ کژرفتاری
۱. رابطه نامشروع. فسق ۲. سوء اداره. سوء مدیریت ۳. بدرفتاری. رفتار ناشایست ۴. رابطه نامشروع داشتن با ۵. بد اداره کردن. سوء مدیریت نشان دادن . بد رفتاری کردن. رفتار ناشایست داشتن با
سوء اداره ، سوء مدیریت
رفتار نادرست، رفتار غلط، رفتار ناشایست
تخلف، خلاف، فسق
{حقوق} رابطه نامشروع
{شرکت و غیره} بد اداره کردن
( misconduct oneself ( with sb رفتار نادرست داشتن با کسی، رابطه نامشروع داشتن با کسی
خلافکاری

بپرس