فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: melts, melting, melted
حالات: melts, melting, melted
• (1) تعریف: to change from a solid to a liquid state through heat or pressure.
• مترادف: dissolve, liquefy
• متضاد: freeze, set, solidify
• مشابه: deliquesce, fuse, thaw
• مترادف: dissolve, liquefy
• متضاد: freeze, set, solidify
• مشابه: deliquesce, fuse, thaw
• (2) تعریف: to fade, merge, or blend, as from one state to another (often fol. by away, in, or into).
• مترادف: dissolve, fade
• مشابه: blend, disappear, dissipate, fuse, merge, vanish
• مترادف: dissolve, fade
• مشابه: blend, disappear, dissipate, fuse, merge, vanish
- Our fortune is melting away.
[ترجمه علیرضا حامدی] سرمایه ی ما از بین خواهد رفت|
[ترجمه S.f] ثروت ما از بین میرود|
[ترجمه MTW] سرمایه ما دارد از بین می رود.|
[ترجمه بدبخت] ثروت ما در حال از رفتن است|
[ترجمه گوگل] ثروت ما در حال ذوب شدن است[ترجمه ترگمان] ثروت ما در حال ذوب شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He melted into the crowd.
[ترجمه مهرداد معدنی] او در میان جمعیت ( از خجالت ) آب شد|
[ترجمه بزرگ شدی میفهمی اسممو] و به جمعیت می ریخت ( از خجالت )|
[ترجمه دانشمند] در میان جمعیت ناپدید شد. با جمعیت یکی شد|
[ترجمه گوگل] او در میان جمعیت ذوب شد[ترجمه ترگمان] او در میان جمعیت آب شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to experience a sudden feeling of gentleness or emotional helplessness.
• مترادف: soften
• مشابه: dissolve, mellow, relax
• مترادف: soften
• مشابه: dissolve, mellow, relax
- Her smile made him melt.
[ترجمه Ali.a] لبخندش اورامهربان میکند، ازحالت خشکی درمی اورد|
[ترجمه گوگل] لبخندش باعث شد آب شود[ترجمه ترگمان] لبخندش او را ذوب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to cause to change from a solid to a liquid state.
• مترادف: dissolve, liquidize
• متضاد: freeze, solidify
• مشابه: flux, fuse, liquefy, smelt, unfreeze
• مترادف: dissolve, liquidize
• متضاد: freeze, solidify
• مشابه: flux, fuse, liquefy, smelt, unfreeze
• (2) تعریف: to cause to gradually blend into solution; dissolve.
• مترادف: dissolve
• مشابه: solvate
• مترادف: dissolve
• مشابه: solvate
• (3) تعریف: to trigger a sudden feeling of gentleness or emotional helplessness in.
• مترادف: gentle, move, soften
• مشابه: affect, disarm, mellow, mollify, relax, subdue, touch
• مترادف: gentle, move, soften
• مشابه: affect, disarm, mellow, mollify, relax, subdue, touch
- He melted her with his singing.
[ترجمه گوگل] با آوازش او را ذوب کرد
[ترجمه ترگمان] او را با آواز خود ذوب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او را با آواز خود ذوب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: meltable (adj.), meltingly (adv.)
مشتقات: meltable (adj.), meltingly (adv.)
• (1) تعریف: the act or state of melting.
• مترادف: dissolution
• متضاد: freeze
• مشابه: liquefaction, thaw
• مترادف: dissolution
• متضاد: freeze
• مشابه: liquefaction, thaw
• (2) تعریف: an amount of something melted.
• مشابه: liquid
• مشابه: liquid