meet

/ˈmiːt//miːt/

معنی: تقاطع، جلسه، نشست، نشست گاه، اشتراک، شایسته، مناسب، مقتضی، در خور، دلچسب، برخورد کردن، تقاطع کردن، تلاقی کردن، مواجه شدن، پیوستن، یافتن، مواجه شدن با، ملاقات کردن، مصادف شدن با
معانی دیگر: دیدار کردن، برخوردن به، هنگام ورود کسی یا چیزی حضور داشتن، پیشواز رفتن، به هم خوردن، تماس حاصل کردن، معرفی شدن، آشناشدن، مصاف کردن، پاسخ دادن، روبرو شدن با، از عهده برآمدن، (به طور موثر) رسیدگی کردن، برآورده کردن، کفاف دادن، تجربه کردن (چیز ناخوشایند)، (دید یا چشم و غیره) به هم دوخته شدن، گرد هم آمدن (برای معامله یا مذاکره وغیره)، جلسه تشکیل دادن، گردهمایی (به ویژه ورزشی)، مسابقه، ناورد، همداوی، محل گردهمایی، دیدارگاه، شرکت کننده در گردهمایی، (نادر) سزاوار، vi : برخورد کردن، معرفی شدن به

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: meets, meeting, met
(1) تعریف: to come into contact with; encounter.
مترادف: encounter
متضاد: miss
مشابه: bump into, come across, confront, cross, face, greet, happen upon, hit, run across

- He happened to meet his boss at the post office on Saturday.
[ترجمه محمد حیدری] او به طور اتفاقی رییسش را شنبه در دفتر پست ملاقات کرد.
|
[ترجمه گوگل] او روز شنبه با رئیس خود در اداره پست ملاقات کرد
[ترجمه ترگمان] او روز شنبه با رئیسش در اداره پست ملاقات کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to come into the company or presence of (someone) at a designated time and place.
مترادف: encounter, join
متضاد: avoid, shun
مشابه: greet, receive, welcome

- I'll meet you at the bus station at noon.
[ترجمه گوگل] ظهر در ایستگاه اتوبوس می بینمت
[ترجمه ترگمان] ظهر در ایستگاه اتوبوس شما را می بینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our friends are going to meet us at the restaurant.
[ترجمه گوگل] دوستان ما قرار است در رستوران با ما ملاقات کنند
[ترجمه ترگمان] دوستانتان می خواهند ما را در رستوران ملاقات کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make the acquaintance of; be introduced to.
مترادف: greet
مشابه: acquaint with, welcome

- We met our son's English teacher at the school's open house last week.
[ترجمه مهدی] ما هفته گذشته پسر معلم خود ر ا در خانه بازرگانی مدرسه ملاقات کردیم.
|
[ترجمه گوگل] هفته گذشته با معلم انگلیسی پسرمان در خانه باز مدرسه ملاقات کردیم
[ترجمه ترگمان] هفته گذشته ما معلم انگلیسی مان را در خانه باز مدرسه ملاقات کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to fulfill (a need, demand or the like).
مترادف: fulfill, satisfy
مشابه: abide by, comply with, gratify

- He meets all the requirements for the position.
[ترجمه 2] برو گمشو عوضی دیوس
|
[ترجمه گوگل] او تمام شرایط لازم برای این موقعیت را دارد
[ترجمه ترگمان] او تمام الزامات شغلی را برآورده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to come together with in collision or conflict.
مترادف: confront, encounter
مشابه: affront, battle, engage, face, join

- The battalion met the enemy at dawn.
[ترجمه گوگل] گردان سحرگاه با دشمن روبرو شد
[ترجمه ترگمان] گردان سپیده دم دشمن را ملاقات کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to face or deal with directly.
مترادف: confront, face
متضاد: avoid, shirk
مشابه: affront, brave, cope, encounter, face up to, front, grapple with, greet, tackle, wrestle with

- He met death bravely.
[ترجمه گوگل] او شجاعانه با مرگ روبرو شد
[ترجمه ترگمان] با شجاعت مرگ را ملاقات کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: meet halfway, more than meets the eye
(1) تعریف: to come to one spot and see one another, by plan or chance.
مشابه: come across, confer, connect, consult, contact, convene, converge, encounter, gather, join, unite

- Why don't we meet in the hotel lobby at six o'clock?
[ترجمه گوگل] چرا ساعت شش در لابی هتل همدیگر را نمی بینیم؟
[ترجمه ترگمان] چرا ما ساعت شش در لابی هتل ملاقات نکنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My old boyfriend and I met by accident on the bus yesterday.
[ترجمه Kosar] من و دوست پسر قبلی ام دیروز یکدیگر را به طور تصادفی در اتوبوس ملاقات کردیم.
|
[ترجمه گوگل] من و دوست پسر قدیمی ام دیروز در اتوبوس به طور تصادفی با هم آشنا شدیم
[ترجمه ترگمان] دوست پسر قبلیم و من دیروز با اتوبوس تصادف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to have a meeting or discussion with another person or persons.

- I met with the lawyer today to discuss the terms of the agreement.
[ترجمه گوگل] من امروز با این وکیل ملاقات کردم تا در مورد شرایط توافق صحبت کنم
[ترجمه ترگمان] امروز با وکیل ملاقات کردم تا در مورد شرایط توافق بحث کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The principal met with the student's parents this morning.
[ترجمه گوگل] مدیر مدرسه صبح امروز با اولیای دانش آموز دیدار کرد
[ترجمه ترگمان] مدیر مدرسه امروز صبح با والدین دانشجو ملاقات کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to assemble together, as for a meeting or other scheduled event.
مترادف: assemble, convene, gather
مشابه: caucus, cluster, collect, concentrate, congregate, congress, forgather, muster, rally

- The committee will meet next Tuesday.
[ترجمه گوگل] این کمیته سه شنبه آینده تشکیل جلسه خواهد داد
[ترجمه ترگمان] این کمیته روز سه شنبه آینده تشکیل جلسه خواهد داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The chess club will not be meeting at its usual time next week.
[ترجمه گوگل] باشگاه شطرنج هفته آینده در ساعت معمول خود دیدار نخواهد کرد
[ترجمه ترگمان] این باشگاه شطرنج هفته آینده با زمان معمول خود دیدار نخواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to make the acquaintance of each other.

- Her parents had met during college.
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش در دوران دانشگاه با هم آشنا شده بودند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش در طول کالج یکدیگر را ملاقات کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to form a junction; converge.
مترادف: converge, intersect
متضاد: diverge, separate
مشابه: abut, adjoin, connect, cross, join

- The two roads meet as they near the center of town.
[ترجمه winter] دو جاده با نزدیک شدن به مرکز شهر با هم برخورد میکنند ( به هم میرسند )
|
[ترجمه گوگل] این دو جاده در نزدیکی مرکز شهر به هم می رسند
[ترجمه ترگمان] این دو جاده زمانی که در نزدیکی مرکز شهر قرار دارند، یکدیگر را ملاقات می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to agree.
مترادف: agree, concur
مشابه: accord, correspond

- Their ideas met exactly.
[ترجمه گوگل] ایده های آنها دقیقاً برآورده شد
[ترجمه ترگمان] ایده های آن ها دقیقا با هم برخورد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: an assembly or gathering, often for athletic competition.
مترادف: competition
مشابه: assembly, contest, engagement, field day, game, match, race, tournament

- a track meet
[ترجمه گوگل] یک آهنگ ملاقات
[ترجمه ترگمان] یه راه دیگه هم هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: meetly (adv.)
• : تعریف: proper; suitable.
مترادف: appropriate, proper, suitable
متضاد: improper
مشابه: applicable, apposite, apropos, apt, comely, felicitous, fit, fitting, good, happy, right, seemly

- It is not meet that we should laugh and enjoy ourselves on this sad occasion.
[ترجمه گوگل] شایسته نیست در این مناسبت غم انگیز بخندیم و لذت ببریم
[ترجمه ترگمان] اینجا نیست که ما باید بخندیم و از خودمان در این موقعیت غم انگیز لذت ببریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. meet halfway
حاضر به مصالحه بودن،مایل به گذشت داشتن بودن

2. meet one's maker
مردن

3. meet someone halfway
مصالحه کردن،با هم کنار آمدن

4. meet up with (or meet with)
1- تجربه کردن،تحمل کردن 2- دریافت کردن 3- برخورد به،(اتفاقا) ملاقات کردن

5. i meet him approximately once a month
تقریبا ماهی یک بار او را ملاقات می کنم.

6. they meet annually
آنها هر سال (سالی یک بار) ملاقات می کنند.

7. they meet on alternate wednesdays
آنان هر چهارشنبه در میان (دو هفته یکبار چهارشنبه ها) ملاقات می کنند.

8. they meet on the sly
آنها مخفیانه ملاقات می کنند.

9. they meet weekly
آنها هر هفته ملاقات می کنند.

10. to meet a bus
پیشواز اتوبوس رفتن

11. to meet a deadline
کاری را سر موعد انجام دادن

12. to meet a problem head-on
مستقیما به مساءله ای برخوردن

13. to meet a protest
به اعتراض رسیدگی کردن

14. to meet by accident
بر حسب اتفاق ملاقات کردن

15. to meet disaster
با فاجعه روبرو شدن

16. to meet somebody's expectations
انتظارات کسی را برآوردن

17. to meet somebody's needs
نیاز کسی را برطرف کردن

18. we meet saturdays
هر شنبه ملاقات می کنیم.

19. we meet thursdays
پنج شنبه ها ملاقات می کنیم.

20. a track meet
مسابقه ی دو و میدانی

21. can you meet your debts?
آیا می توانی از عهده ی قرض های خود بربیایی ؟

22. goodbye till we meet again!
تا ملاقات بعدی خداحافظ !

23. i want to meet her badly
شدیدا مایلم او را ملاقات کنم.

24. rental costs to meet the pocketbooks of teachers
اجاره بها که مناسب درآمد معلمان باشد

25. the two roads meet at an angle of ninety degrees
دو جاده در زاویه ی نود درجه با هم تلاقی می کنند.

26. the two roads meet east of kashan
آن دو جاده در شرق کاشان با هم تلاقی می کنند.

27. when next we meet
هنگامی که بار دیگر ملاقات بکنیم

28. make (both) ends meet
به اندازه ی درآمد خرج کردن،امساک کردن،از درآمد خود بیشتر خرج نکردن

29. any terrorist act will meet our armed response
هر گونه اقدام تروریستی با واکنش مسلحانه ی ما روبرو خواهد شد.

30. i am delighted to meet you
از ملاقات شما بسیار خرسندم.

31. i am glad to meet you
از ملاقات شما خوشحالم.

32. i am happy to meet you!
از ملاقات شما خرسندم !

33. i am reluctant to meet her
از ملاقات با او روی گردانم.

34. i would like to meet him
دلم می خواهد او را ملاقات کنم.

35. iran and france will meet in a soccer match
ایران و فرانسه در یک مسابقه ی فوتبال با هم بازی خواهند کرد.

36. maybe it's better to meet in my house
شاید بهتر باشد در منزل من ملاقات کنیم.

37. there, where the roads meet
در آنجایی که راه ها به هم می رسند

38. two parallel lines never meet
دو خط موازی هرگز با هم برخورد نمی کنند.

39. we are supposed to meet for lunch
قرار است برای نهار با هم ملاقات کنیم.

40. i am awfully happy to meet you
از ملاقات شما بسیار خوشنودم.

41. i am real happy to meet you
از ملاقات شما خیلی خوشحالم.

42. i am so happy to meet you
از ملاقات شما بسیار خوشوقتم.

43. i am very pleased to meet you
از ملاقات شما خیلی خوشوقتم.

44. it was their destiny to meet and marry each other
سرنوشت آنان این بود که با هم ملاقات و ازدواج کنند.

45. the table then decided to meet in two weeks
سپس گروه تصمیم گرفت که دو هفته ی دیگر جلسه تشکیل بدهد.

46. they were all agog to meet the bride
آنان با بیتابی مشتاق ملاقات عروس بودند.

47. they were all eager to meet the new neighbor
همه ی آنها مشتاق ملاقات همسایه ی جدید بودند.

48. god be with you until we meet again
تا ملاقات بعدی خدانگهدار.

49. i have arranged for you to meet with the minister
ترتیبش را داده ام که با وزیر ملاقات کنی.

50. i never had the occasion to meet him
هرگز فرصت ملاقات او دست نداد.

51. i number the days until we meet again
من روزشماری می کنم تا تو را دوباره ببینم.

52. it was a positive delight to meet you
ملاقات شما کاملا محظوظ کننده بود.

53. we were ever so glad to meet her!
از ملاقات او بسیار مسرور شدیم !

54. a teacher must adapt his instruction to meet student's needs
معلم باید تدریس خود را با نیاز شاگردان هماهنگ کند.

55. seeing that you are ill, we can meet later
چون بیمار هستید می توانیم بعدا ملاقات کنیم.

56. the place where the three main arteries of south tehran meet
جایی که سه شاهراه اصلی جنوب تهران به هم می رسند

57. she latched onto my son at the party and didn't let him meet anyone else
در مهمانی انگل پسرم شد و نگذاشت او با کس دیگری آشنا شود.

مترادف ها

تقاطع (اسم)
junction, meet, intersection, decussating

جلسه (اسم)
meet, meeting, sitting, session, seance

نشست (اسم)
meet, meeting, subsidence, sitting, session, seance

نشستگاه (اسم)
meet

اشتراک (اسم)
meet, sharing, unity, subscription

شایسته (صفت)
able, good, qualified, apt, fit, worthy, competent, proper, sufficient, suitable, meet, apropos, befitting, intrinsic, seemly, becoming, deserving, meritorious

مناسب (صفت)
appropriate, apt, fit, adequate, proper, suitable, acceptable, convenient, fitting, accommodative, relevant, correspondent, meet, acey-deucy, feat, moderate, adaptable, favorable, propitious, apposite, expedient, reasonable, applicable, applicatory, befitting, opportune, assorted, becoming, condign, idoneous, comformable, consentaneous

مقتضی (صفت)
appropriate, fit, suitable, material, meet, just, advisable, due, expedient, exigible

در خور (صفت)
appropriate, apt, fit, meet, proportionate, apposite, befitting, tailored, opportune, assorted, becoming, idoneous, congruous

دلچسب (صفت)
meet, hearty

برخورد کردن (فعل)
meet, bop, knock up, osculate

تقاطع کردن (فعل)
meet, cross, intersect, interlace, crisscross, intercross, intertwine

تلاقی کردن (فعل)
meet, cross

مواجه شدن (فعل)
accost, face, meet, confront

پیوستن (فعل)
adhere, adjoin, associate, annex, couple, attach, affix, sort, meet, join, ally, affiliate, connect, catenate, weld, cleave, cement, cling, conjoin, consociate

یافتن (فعل)
meet, find, detect, discover

مواجه شدن با (فعل)
face, meet, encounter

ملاقات کردن (فعل)
meet, encounter, visit, see, have an interview

مصادف شدن با (فعل)
meet, encounter

تخصصی

[ریاضیات] ارضا کردن، صدق کردن، برآوردن، انجام دادن، برخورد کردن، تلاقی، برخورد، قطع کردن، تماس، واژه، ی قدیمی برای مقطع

انگلیسی به انگلیسی

• encounter, place of meeting for a competition
encounter; come in contact with; assemble; come before; make acquaintance; satisfy; be on schedule; face or deal with someone or something
gainly, suitable, proper (old english)
when two people meet for the first time, they happen to be in the same place and are introduced or get to know each other.
when two people arrange to meet, they arrange to arrive separately at the same place and at the same time, in order to do something together.
if you meet someone who is travelling or if you meet their train, plane, or bus, you go to the station, airport, or bus stop in order to be there when they arrive.
when a group of people meet, they gather together for a purpose.
if something meets a need, requirement, or condition, it is satisfactory or sufficiently large to fulfil it.
if you meet a problem or challenge, you deal satisfactorily with it.
if you meet the cost of something, you provide the money for it.
to meet a situation or attitude means to experience it.
when one object meets another, it hits or touches it.
if your eyes meet someone else's, you both look at each other at the same time.
the place where two areas or lines meet is the place where they are next to one another or join.
to make ends meet: see end.
if you arrange to meet up with someone, you arrange to arrive separately at the same place and at the same time, in order to do something together.
if you meet with someone, you have a meeting with them; used in american english.
if something meets with or is met with a particular reaction, people react to it in that way.
you can say that someone meets with success or failure when they are successful or unsuccessful.

پیشنهاد کاربران

( در مورد میل ) برآوردن، ( در مورد معیار ) منطبق بودن با، ( در مورد نیاز ) تأمین کردن
پاسخ دادن
تامین کردن
محقق کردن
مًلاقیدَن [برامده از ملاقات و ـیدن]: با کسی برای نخستین بار بقصد کسب شناخت گفتگوی رودرو انجام دادن
منابع• https://vn.amoosin.com/wiki/ملاقیدن
دربارۀ نیاز محقق کردن، برآوردن، تامین کردن
ملاقات کردن، مواجه شدن
سازگاری، تطابق
برآورده کردن نیاز یا خواسته
محاوره ای:
meet = chatch up
تحقق
ملاقات کردن
مثال: Let's meet for lunch tomorrow.
فردا برای ناهار ملاقات کنیم.
پاسخگویی - پاسخ دادن
مثلاً:
. . . ، هنگامی که تقاضای توان ( برق ) زیاد است، خودروهای برقی، انرژی را برای پاسخگویی به تقاضای تولید توان تأمین می کنند.
برآورده کردن
مثلاً:
در مرجع [65]، وضعیت شارژ و دشارژ خودروهای برقی باید محدودیت تعریف شده در معادلۀ ( 2 ) را برآورده کند.
ملاقات کرد
علاوه بر هشت تا معنی قبل دو مورد دیگه هم میشه اضافه کرد :
9 _ برگزار شدن ( مجلس و . . )
10_ آشنا شدن:
meet this animal : با این حیوان آشنا شوید
قطعا معانی دیگه هم داره که در صورت مواجه شدن میشه به این موارد اضافه کرد
منطبق بودن ، انطباق داشتن ( فعل )
انطباق
من استاد زبان نیستم و دارم برای خودم یاد میگیرم و فهمیدم تو انگلیسی یه نکته مهم که باید بهش توجه کرد که خیلی منو به دردسر می اندازه اینکه یه لغت همزمان چندین معنی داره تو فارسی هم اینجوریه ولی خیلی خیلی کمتر برای همین من تو یه جزوه لغاتی مثل همین strike, rise، fall, meet و . . . که پرکاربرد هستن رو با تمامی معناهایی که می دیدم نوشتم اگر هم به یه معنی جدید از یه لغت برخورد می کردم تو جزوم بهش اضافه می کردم میشه گفت یه جور گرد آوری
...
[مشاهده متن کامل]

انصافا آبادیس هم کمک خیلی خوبی برام بود و همراه یوتیوب منبع اصلی یادگیری منه
درباره لغت meet من به این معانی برخورد کردم :
1 _ ملاقات کردن
2 _ دیدن
3 _ گرد هم آمدن
4 _ مواجه شدن
5 _ تامین کردن ، برآورده کردن ( نیاز و . . . )
6 _ عمل کردن ، انجام دادن ( تعهد و . . . )
7 _ مقابله کردن ( تهدید و . . . )
8 _ دارا بودن

ملاقات
برطرف کردن نیاز .
یکی از معانی meet به استقبال از کسی یا رفتن به دنبال کسی است ،
My dad was supposed to meet after school at
3:30.
قرار بود پدرم ساعت . . . . دنبالم بیاد.
برخوردار بودن - داشتن
برآورده، محقق و تأمین کردن
پاسخگو/جوابگو بودن
ملاقات کردن
مثال :
Please enter your email and set a new password that contains uppercase and lowercase letters, digits, special characters, and punctuation.
...
[مشاهده متن کامل]

لطفاً ایمیل خود را وارد کرده و رمز عبور جدیدی که حاوی حروف بزرگ و کوچک، ارقام، کاراکترهای خاص و علائم نگارشی باشد تعیین کنید.
" 123345689HapPy. Halloween: "
Your password meets the requirements
رمزعبورتان الزامات را برآورده/تأمین/محقق میکند
یعنی رمزعبوری که وارد کردید پاسخگوی الزامات هست. یا الزامات را دارد و از الزامات برخوردار است. یعنی می شد در جمله ی بالا بجای meet بگیم has با همان معنی ولی meet رسمی تر است

1 - ملاقات کردن2 - تامین کردن3 - برآورده کردن
Meet = see =ملاقات=دیدن
meet=ملاقات کن
برآورده کردن، محقق ساختن
برطرف کردن مشکل
غلبه بر آن
رفع مشکل
مثلاً در جملهٔ زیر:
some people meet this threat more successfully than others
فعل meet
فعل meet در فارسی به معنای ملاقات کردن، دیدن و دور هم جمع شدن است.
- ملاقات کردن بیشتر جنبه رسمی دارد و اشاره به قرار ملاقاتی دارد که از قبل برنامه ریزی شده است. مثال:
. i agreed to meet her on tuesday to discuss the project ( من پذیرفتم که سه شنبه او را ملاقات کنم تا در مورد پروژه بحث کنیم. )
...
[مشاهده متن کامل]

- ملاقات کردن بدون قرار قبلی و در مفهوم با کسی در جایی بودن بصورت اتفاقی و برای اولین بار با او آشنا شدن و صحبت کردن با او. مثال:
. come and meet my friend laura ( بیا و دوست من لارا را ملاقات کن. )
. this is helen. pleased to meet you ( این هلن است. از ملاقات با شما خوشبختم. )
- دیدن به معنای آشنا شدن با کسی است. دیدن عامیانه است و کاربرد غیر رسمی دارد. مثال:
. i met her in hawaii ( من او را در هاوایی دیدم. )
!i'm very pleased to meet you at last ( من واقعا از اینکه بالاخره شما را می بینم خوشحالم! )
- دور هم جمع شدن.
معادل فعل meet در جملات جمع معمولا دور هم جمع شدن. یعنی در جایی برای هدف خاصی با همدیگر ملاقات کردن. مثال:
. we agreed to meet on tuesday to discuss the project ( ما توافق کردیم که سه شنبه دور هم جمع شویم و در مورد پروژه بحث کنیم. )
منبع: سایت بیاموز

همدیگر رو دیدن ، جلسه گذاشتنwe will need to meet tomorrow before I fly, ما باید فردا همدیگر رو ببینیم قبل از اینکه با هواپیما برم، یا ماباید فردا جلسه بذاریم قبل از اینکه پرواز کنم
برآورده کردن. تامین کردن
To fulfil or satisfy
( a need, requirement, situation, or condition )
To fulfil
To satisfy
To measure up to
To match up to
To perform
To comply with
To answer
جواب گوی ( . . . نیاز /شرایط/اوضاع اضطراری ) بودن
...
[مشاهده متن کامل]

به کار آمدن
از عهده برآمدن
At maximum speed, Starbase 2 would still meet the emergency
StarTrek TOS

برآوردن ( شرایط یا الزامات چیزی را )
پاسخ دادن - از عهده برآمدن - برآورده کردن
( fulfill/satisfy= )
1 ) The workers' demands for higher pay were not met by the management
2 ) We haven't yet been able to find a house that meets our needs/requirements
...
[مشاهده متن کامل]

3 ) They will only agree to sign the contract if certain conditions are met
4 ) Do you think we will be able to meet our deadline/target?
5 ) This type of computer is too slow and inflexible to meet many business needs
6 ) Can the sales force meet its financial objectives?
7 ) They threatened to blow up the plane if their demands were not met
8 ) They agreed to raise the trade embargo if three conditions were met
9 ) His latest book met all my expectations
10 ) We haven’t found office space that meets our needs
11 ) Do you think she’ll be able to meet the deadline?
12 ) The mortgages they offer meet customer needs for flexibility
13 ) meet a demand/need for sth
To meet the demand for its services, the university is building a new campus
14 ) meet the needs of sb/sth
Many new jobs are service jobs to meet the daily needs of all the people moving to the region
15 ) Meet all API 610 requirements for temperatures below 150⁰C
پرداخت کردن
( pay= )
1 ) The company has agreed to meet all our expenses
2 ) meet costs/payments/expenses Meeting mortgage payments is becoming increasingly difficult for more and more people
3 ) be met by sb/sth
بهم رسیدن، رسیدن به
( join/touch= )
1 ) There's a large crack where the ceiling meets the wall
2 ) The curtains don't quite meet
3 ) The horizon is the line where the sky meets the earth
4 ) The curtains don’t meet in the middle of the window
تجربه کردن
( experience= )
1 ) I've never met that kind of problem/system before
2 ) He met his death ( = he died ) in the icy waters of the South Atlantic
( noun )
مسابقه
1 ) a track/swim meet
2 ) the first meet of the season
3 ) a swimming meet
آشنا شدن با کسی/چیزی
( برای اولین بار دیدار کردن )
1 ) They met at work
2 ) I met her in Hawaii
3 ) Would you like to meet my sister?
4 ) Come and meet ( = be introduced to ) my friend Laura
5 ) I'd like you to meet Ann Gregory, my deputy
6 ) I'm dreading having to meet his parents
7 ) It's important to create a good impression when you meet a new client
8 ) It's not always easy to meet members of the opposite sex
9 ) We went backstage after the show to meet the actors

دوست عزیزی ( علی باقری ) کلمه انگلیسی mating که به معنای جفت گیری است را با animal meeting اشتباه گرفته اند. و باید می نوشتند
animal mating که به معنی جفت گیری حیوانات است.

اکثر معانی ساده و هممون بلدیم ولی یکیش یذره گنگ هست در اینجا مینویسم: برخوردار بودن ( داشتن ) بیشتر در شرایط formal استفاده میشه
واژه ی انگلیسی meet با واژه ی مهمان فارسی هم ریشه می باشد . زیرا لغت امروزی مهمان در فارسی و واژه ی انگلیسی meet از لغت اوستایی و به شکل قدیمی تر هند و اروپایی میت من mei - t - men به معنای جفت شونده به دست آمده سپس به شکل میث منmaēθman به معنای رابطه دوسویه داشتن با طرف مقابل ، دادوستد داشتن درآمده و سرانجام در پارسی میانه بدل به میهمان mēhmān شده است . از این روست که در زبان انگلیسی به جفت گیری حیوانات animal meeting نیز گفته می شود که معنایی جفت گیری می دهد .
...
[مشاهده متن کامل]


ملاقات کردن

تامین شدن
Prefer sth for sb
Meet =تماس داشتن
The land meets the sea
پاسخگو بودن
Satisfy
I saw the man whom you met yesterday 🇾🇪🇾🇪
آشنا شدن. . . دیدن. . . . دور هم جمع شدن. . . . ملاقات کردن
Meet a need/demand
خواسته ای را برآورده ساختن
دیدار. ملاقات. جلسه
اجابت کردن
visit
برآورده سازی، برطرف سازی، رفع
برآورده کردن ن ( نیاز، تقاضا، شرایط و . . . )
پاسخگو بودن
برطرف کردن
قرار گذاشتن
معانی مختلفی داره از جمله رعایت کردن - مطابق بودن
do or satisfy what is needed or what sb asks for
برخوردار
برگزار شدن. تشکیل شدن
meet romantic companionship

دیدن - حضور
برآورده و تامین کردن ( نیاز و خواسته )
ریاضیات ( اشتراک )
آشنا شدن.
Meet two - year old Shawn
آشنا بشید با شاوون دوساله
دستیابی
رعایت کردن، تامین کردن، صدق کردن
پرداختن، تقبل کردن
جهت انجام آزمایش گروهی در یک محل جمع شدن
بازدید کردن
دیدار کردن
ملاقات
see دیدن to در آیندهwill در شهر city you در دریا sea

Meet=see دیدن تماشا کردن
تماس
برآورده کردن
رعایت کردن، در نظر گرفتن
ملاقات کردن
دیدن that doctor meet his emergency
رسیدن به
مطابقت داشتن ، مطابق بودن
برگزار شدن
براورده کردن
تامین کردن
تماشا کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٧٦)

بپرس