اسم ( noun )
حالات: masteries
حالات: masteries
• (1) تعریف: the qualities of skill, knowledge, and expertise.
• مترادف: address, expertise, facility, finesse, mastership, virtuosity
• مشابه: authority, competence, dexterity, know-how, proficiency, prowess, skill
• مترادف: address, expertise, facility, finesse, mastership, virtuosity
• مشابه: authority, competence, dexterity, know-how, proficiency, prowess, skill
• (2) تعریف: the full grasp of a subject or skill.
• مترادف: command
• مشابه: comprehension, grasp, grip, know-how, knowledge, understanding
• مترادف: command
• مشابه: comprehension, grasp, grip, know-how, knowledge, understanding
- His coach didn't allow him to stop practicing until he had reached mastery.
[ترجمه گوگل] مربی او تا زمانی که به استادی نرسیده بود اجازه نداد تمرین را متوقف کند
[ترجمه ترگمان] مربی او به او اجازه نداد تا زمانی که او تسلط پیدا کرده بود، تمرین را متوقف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مربی او به او اجازه نداد تا زمانی که او تسلط پیدا کرده بود، تمرین را متوقف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her mastery of French in so little time was very impressive.
[ترجمه بهادر اسلامی] تسلطش ( آن زن - دختر ) بر زبان فرانسوی در این مدت کوتاه باورنکردنی بود.|
[ترجمه گوگل] تسلط او به زبان فرانسه در مدت زمان اندک بسیار چشمگیر بود[ترجمه ترگمان] مهارت او در این زمان کم و بیش جالب توجه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: power, control, or command.
• مترادف: authority, command, control, dominance, domination, mastership, power, rule
• مشابه: governance, sovereignty, supremacy, sway
• مترادف: authority, command, control, dominance, domination, mastership, power, rule
• مشابه: governance, sovereignty, supremacy, sway