اسم ( noun )
• (1) تعریف: a person with power or authority; one who rules or controls.
• مترادف: captain, chief, commander, head, overlord, ruler
• مشابه: king, lord, mistress, operator, overseer, taskmaster
• مترادف: captain, chief, commander, head, overlord, ruler
• مشابه: king, lord, mistress, operator, overseer, taskmaster
- The duke was a harsh master to his servants.
[ترجمه ناشناس] دوک ارباب خشن برای زیردستانش بود|
[ترجمه گوگل] دوک برای خدمتکاران خود ارباب خشن بود[ترجمه ترگمان] دوک یک ارباب خشن بود که به خدمتکارانش خدمت می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The captain is the master of the ship.
[ترجمه ام البنین] کاپیتان ناخدای کشتی است|
[ترجمه گوگل] کاپیتان فرمانده کشتی است[ترجمه ترگمان] ناخدا استاد کشتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The housekeeper had not yet told the master of her plans to marry.
[ترجمه گوگل] خانه دار هنوز به ارباب از برنامه های خود برای ازدواج نگفته بود
[ترجمه ترگمان] کدبانو هنوز به ارباب خود نگفته بود که می خواهد با او ازدواج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کدبانو هنوز به ارباب خود نگفته بود که می خواهد با او ازدواج کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an possessor of a slave or animal.
• مترادف: owner
• متضاد: slave
• مشابه: ace, keeper, mistress, slave driver, tamer
• مترادف: owner
• متضاد: slave
• مشابه: ace, keeper, mistress, slave driver, tamer
- In need of cash, the master sold off some of the plantation's slaves.
[ترجمه گلی افجه ] ارباب بخاطر نیاز به پول بعضی از برده ها را فروخت|
[ترجمه گوگل] ارباب که نیاز به پول نقد داشت، تعدادی از بردگان مزرعه را فروخت[ترجمه ترگمان] استاد به پول احتیاج داشت و تعدادی از بردگان مزرعه را فروخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When his master calls for him, the dog usually obeys.
[ترجمه گوگل] وقتی ارباب او را صدا می کند، سگ معمولاً اطاعت می کند
[ترجمه ترگمان] وقتی اربابش او را صدا می زند، سگ معمولا اطاعت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی اربابش او را صدا می زند، سگ معمولا اطاعت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: one who is highly skilled or expert.
• مترادف: ace, adept, expert, maestro, master hand
• متضاد: amateur, apprentice
• مشابه: artist, genius, lord, mastermind, maven, pro, virtuoso, whiz
• مترادف: ace, adept, expert, maestro, master hand
• متضاد: amateur, apprentice
• مشابه: artist, genius, lord, mastermind, maven, pro, virtuoso, whiz
- He was a master of realistic painting.
[ترجمه ام البنین] او آموزگار نقاشی سبک رئالیسم بود|
[ترجمه گوگل] او استاد نقاشی رئالیستی بود[ترجمه ترگمان] او استاد نقاشی واقع در واقع بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: a person whose teachings have great effect on others.
• مترادف: sage
• مشابه: guide, guru, leader, teacher
• مترادف: sage
• مشابه: guide, guru, leader, teacher
- They saw him as their master and tried to follow his teachings.
[ترجمه گوگل] آنها او را استاد خود می دیدند و سعی می کردند از تعالیم او پیروی کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها او را به عنوان ارباب خود دیدند و سعی کردند تعالیم او را دنبال کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها او را به عنوان ارباب خود دیدند و سعی کردند تعالیم او را دنبال کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: one who overcomes or defeats another; victor.
• مترادف: champion, conqueror, victor, winner
• مترادف: champion, conqueror, victor, winner
- We shall fight and then we shall see who is master.
[ترجمه گوگل] ما می جنگیم و سپس خواهیم دید که چه کسی استاد است
[ترجمه ترگمان] ما می جنگیم و بعد خواهیم دید که چه کسی استاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما می جنگیم و بعد خواهیم دید که چه کسی استاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: a schoolteacher or head of a school.
• مشابه: academic, headmaster, headmistress, mistress, schoolmaster, schoolmistress, teacher
• مشابه: academic, headmaster, headmistress, mistress, schoolmaster, schoolmistress, teacher
- The Latin master gave the boys some translations to do.
[ترجمه گوگل] استاد لاتین به پسرها چند ترجمه داد تا انجام دهند
[ترجمه ترگمان] استاد لاتینی بعضی از ترجمه ها را به بچه ها داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] استاد لاتینی بعضی از ترجمه ها را به بچه ها داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (7) تعریف: a captain of a merchant ship.
• مترادف: captain, skipper
• مترادف: captain, skipper
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: principal; main.
• مترادف: cardinal, chief, dominant, head, leading, main, predominant, primary, prime, principal
• مترادف: cardinal, chief, dominant, head, leading, main, predominant, primary, prime, principal
- This master switch controls the electricity to the entire building.
[ترجمه گوگل] این کلید اصلی برق کل ساختمان را کنترل می کند
[ترجمه ترگمان] این کلید اصلی برق کل ساختمان را کنترل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این کلید اصلی برق کل ساختمان را کنترل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: governing; controlling.
• مترادف: chief, commanding, controlling, dominant, governing, ruling
• مترادف: chief, commanding, controlling, dominant, governing, ruling
• (3) تعریف: being highly skilled or expert.
• مترادف: accomplished, adept, consummate, expert, masterful, masterly
• مشابه: ace, adroit, polished, practiced, pro, proficient, skilled, skillful
• مترادف: accomplished, adept, consummate, expert, masterful, masterly
• مشابه: ace, adroit, polished, practiced, pro, proficient, skilled, skillful
- He was a master carpenter who was always in demand for work on difficult jobs.
[ترجمه گوگل] او یک نجار چیره دست بود که همیشه برای کارهای سخت تقاضا داشت
[ترجمه ترگمان] او یک نجار ماهر بود که همیشه تقاضای کار بر روی مشاغل دشوار را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او یک نجار ماهر بود که همیشه تقاضای کار بر روی مشاغل دشوار را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: being an original copy.
• مترادف: original
• مترادف: original
- a master list
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: masters, mastering, mastered
مشتقات: masterless (adj.)
حالات: masters, mastering, mastered
مشتقات: masterless (adj.)
• (1) تعریف: to develop skill or expertness at.
• مترادف: pick up
• مشابه: conquer, grasp, learn
• مترادف: pick up
• مشابه: conquer, grasp, learn
- He mastered chess quickly.
[ترجمه M.F] او به سرعت شطرنج را یاد گرفت|
[ترجمه گوگل] او به سرعت در شطرنج تسلط یافت[ترجمه ترگمان] او به سرعت به شطرنج مسلط شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to overcome; defeat; conquer.
• مترادف: conquer, control, govern, overcome, subdue
• مشابه: bridle, curb, defeat, manage, restrain, suppress, tame, vanquish
• مترادف: conquer, control, govern, overcome, subdue
• مشابه: bridle, curb, defeat, manage, restrain, suppress, tame, vanquish
- You must master your passions.
[ترجمه گوگل] شما باید بر احساسات خود مسلط شوید
[ترجمه ترگمان] تو باید احساسات خود را مهار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تو باید احساسات خود را مهار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید