mash

/ˈmæʃ//mæʃ/

معنی: دلربایی، درهم و برهمی، خوراک همه چیز درهم، خمیر نرم، خرد کردن، خمیر کردن، لاس زدن
معانی دیگر: به صورت پوره درآوردن، پخچودن، خرد و خمیر کردن، له کردن، آمیزه ی درهم و برهم، چیز قاتی پاتی، معجون، (آبجوسازی) خیسانده ی مالت، مالت را خیساندن، (خوراک دام) نواله، خیسانده ی سبوس و جو و کاه، هر آمیزه ی نرم و خمیر مانند، (سیب زمینی و غیره) پوره، خیسانده ء مالت، نرم کردن، شیفتن، مفتون کردن

بررسی کلمه

اختصار ( abbreviation )
• : تعریف: abbreviation of "mobile army surgical hospital."

جمله های نمونه

1. a mash of stale jokes and ugly dances
آش شله قلمکاری از بذله های کهنه و رقص های زشت

2. Mash the potatoes and then mix in the butter and herbs.
[ترجمه مهدی رحیمی] سیب زمینی را پوره کنیدو با کره و سبزی ها مخلوط کنید
|
[ترجمه گوگل]سیب زمینی ها را له کنید و سپس با کره و سبزی ها مخلوط کنید
[ترجمه ترگمان]سیب زمینی را درست می کند و بعد با کره و گیاهان مخلوط می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Whiskey is distilled from a fermented mash of grain.
[ترجمه گوگل]ویسکی از مخلوط تخمیر شده غلات تقطیر می شود
[ترجمه ترگمان]ویسکی از یک خمیر تخمیر شده، تقطیر می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Mash the bananas to a pulp and then mix in the yoghurt.
[ترجمه گوگل]موز را له کنید تا به شکل تفاله در بیاید و سپس با ماست مخلوط کنید
[ترجمه ترگمان]موز را به خمیر کاغذ و سپس در ماست مخلوط کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. You can help mash up the potatoes for me.
[ترجمه گوگل]شما می توانید کمک کنید تا سیب زمینی ها را برای من پوره کنم
[ترجمه ترگمان]تو می تونی کم کم کنی سیب زمینی رو برای خودم درست کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Mash the bananas to a pulp .
[ترجمه گوگل]موز را له کنید تا به شکل تفاله در بیاید
[ترجمه ترگمان]موز را به یک خمیر کاغذ تبدیل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Mash the mixture with a fork.
[ترجمه گوگل]مخلوط را با چنگال له کنید
[ترجمه ترگمان]مخلوط را با یک چنگال مخلوط کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Mash the fruit up so that the baby can eat it.
[ترجمه گوگل]میوه را له کنید تا کودک بتواند آن را بخورد
[ترجمه ترگمان]میوه را طوری ببندید تا کودک بتواند آن را بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. What do they use to sour the mash?
[ترجمه گوگل]از چه چیزی برای ترش کردن پوره استفاده می کنند؟
[ترجمه ترگمان]از mash چی استفاده میکنن؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Mash the bananas with a fork.
[ترجمه ابوالقاسم امینی] با چنگال موزها را له کن.
|
[ترجمه گوگل]موز را با چنگال له کنید
[ترجمه ترگمان] با چنگال از موزها استفاده کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Mash the fruit up with a fork.
[ترجمه گوگل]میوه ها را با چنگال له کنید
[ترجمه ترگمان] میوه رو با چنگال درست کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The soup was a mash of grain and vegetables.
[ترجمه گوگل]سوپ یک پوره غلات و سبزیجات بود
[ترجمه ترگمان]سوپ کلم و سبزی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He beat the potato into a mash before eating it.
[ترجمه گوگل]سیب زمینی را قبل از خوردن له کرد
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه آن را بخورد، سیب زمینی را خرد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Above: Bangers and mash - savoury and satisfying.
[ترجمه گوگل]بالا: بنگرز و ماش - خوش طعم و سیر کننده
[ترجمه ترگمان]بالا: bangers و mash و satisfying
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Mash the yolks and add the Dijonnaise, vinegar and mayonnaise and mix until smooth.
[ترجمه گوگل]زرده ها را له کنید و دیژونز، سرکه و سس مایونز را اضافه کنید و مخلوط کنید تا یکدست شود
[ترجمه ترگمان]yolks را به دقت اضافه کنید و the، سرکه و مایونز را اضافه کنید و تا حد صاف با هم مخلوط کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دلربایی (اسم)
charm, oomph, mash

درهم و برهمی (اسم)
confusion, disarray, clutter, muss, mash, hugger-mugger, welter, misrule, mix-up, topsy-turvydom

خوراک همه چیز درهم (اسم)
mash, hodgepodge

خمیر نرم (اسم)
pap, mash, mush

خرد کردن (فعل)
abate, diminish, mitigate, grind, squelch, minify, smash, chop, reduce, decrease, lessen, exterminate, eliminate, narrow, hash, fragment, fritter, annihilate, extenuate, shatter, shiver, crash, de-escalate, break to pieces, disintegrate, mash, comminute, mince, mangle, cut down, fragmentize, demolish, hack, fractionalize, pestle, steamroller

خمیر کردن (فعل)
knead, make a paste, make a dough, malaxate, mash, impaste, pulp, leaven, reduce to pulp

لاس زدن (فعل)
philander, mash, flirt, pickeer, gallivant

انگلیسی به انگلیسی

• soft mixture, blend; puree; mixture of boiled grains for livestock; (british) mashed potato
grind, pulverize, puree; create a soft mixture by adding hot water and crushing
if you mash vegetables, you crush them after cooking them.

پیشنهاد کاربران

فکر کنم به معنی سابیدن هم هست
to violently crush part of a body or an object
بخشی از بدن یا جسمی را به شدت خرد یا له کردن
His face was badly mashed up in the accident
منابع• https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/mash
پورِهیدَن/پورِهاندَن.
له کردن خمیر کردن
Make it wet
خیساندن
له کردن

مخلوط کردن
مخلوط شدن
در هم شدن

بپرس