momentary

/ˈmoʊməntri//ˈməʊməntri/

معنی: زود گذر، انی
معانی دیگر: آنی، گذرا، مکرر، تکرار شونده، بسایند، پی در پی، دایم، آن به آن

جمله های نمونه

1. momentary pleasures
لذت های زود گذر

2. they live in momentary fear of earthquakes
آنها در هر لحظه در ترس از زلزله به سر می برند.

3. A momentary lapse in the final set cost her the match.
[ترجمه گوگل]یک غیبت لحظه‌ای در ست پایانی برای او به قیمت تمام شد
[ترجمه ترگمان]پس از آن که به پایان رسید، لحظه ای به پایان رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. There was a momentary hesitation before he replied.
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه او پاسخ دهد، یک لحظه تردید وجود داشت
[ترجمه ترگمان]لحظه ای درنگ کرد و در جواب گفت:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I caught a momentary glimpse of them.
[ترجمه گوگل]نگاهی لحظه ای به آنها انداختم
[ترجمه ترگمان]لحظه ای به آن ها نگاه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I had a momentary lapse when I couldn't remember his name.
[ترجمه گوگل]من یک لغزش لحظه ای داشتم که نام او را به خاطر نمی آوردم
[ترجمه ترگمان]وقتی نمی توانستم اسمش را به خاطر بیاورم یک لحظه دچار اشتباه شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. One momentary lapse in concentration could prove fatal.
[ترجمه گوگل]یک وقفه لحظه ای در تمرکز می تواند کشنده باشد
[ترجمه ترگمان]یک اشتباه زودگذر که در تمرکز بود، می توانست کشنده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. There was a momentary pause.
[ترجمه گوگل]مکثی لحظه ای شد
[ترجمه ترگمان]لحظه ای سکوت برقرار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A momentary cloud passed in front of the sun and Liza shivered slightly.
[ترجمه گوگل]ابری لحظه ای از مقابل خورشید گذشت و لیزا کمی لرزید
[ترجمه ترگمان]در مقابل خورشید ابر کوچکی گذشت و لیزا کمی لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. More interesting was the momentary lapse of patience by Coach Dave Wannstedt in defending the moves.
[ترجمه گوگل]جالب‌تر از آن، شکیبایی لحظه‌ای مربی دیو وانستد در دفاع از حرکات بود
[ترجمه ترگمان]بیشتر جالب توجه به صبر لحظه ای بود که دیو Wannstedt از حرکت در دفاع می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Is this a momentary indicator with no long-term payoff?
[ترجمه گوگل]آیا این یک شاخص لحظه ای بدون بازده بلندمدت است؟
[ترجمه ترگمان]این یک شاخص زودگذر است که نتیجه طولانی نداره؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. But those wines give only momentary pleasure and thereafter the senses are dulled and the mind is clouded.
[ترجمه گوگل]اما آن شراب ها فقط لذت لحظه ای می دهند و پس از آن حواس مات می شوند و ذهن تار می شود
[ترجمه ترگمان]اما آن شرابه ای تنها لذتی زودگذر می دهند و پس از آن حواس تیره می شود و ذهن تیره می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Hoc and his brother shrank back in momentary horror front the man dying at their feet; then Hoc began sobbing loudly.
[ترجمه گوگل]هوک و برادرش با وحشت لحظه‌ای جلوی مردی که زیر پایشان می‌میرد عقب نشستند سپس هوک با صدای بلند شروع به گریه کردن کرد
[ترجمه ترگمان]این کار را Hoc و برادرش با وحشت آنی خود را در مقابل مردی که در حال مرگ بود جمع کرد، سپس با صدای بلند شروع به گریستن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. After a momentary silence, the President spoke again.
[ترجمه گوگل]پس از سکوت لحظه ای، رئیس جمهور دوباره صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]پس از چند لحظه سکوت رئیس جمهور دوباره شروع به صحبت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

زود گذر (صفت)
light, fugacious, fleet, unstable, transitory, frail, fugitive, ephemeral, horary, caducous, glancing, transient, momentary, temporary, fungous, passing, perishable, shadowy, sweepy

انی (صفت)
posthaste, momentary, temporary, immediate, instantaneous

تخصصی

[برق و الکترونیک] لحظه ای

انگلیسی به انگلیسی

• brief, lasting a moment; occurring at any moment, instantaneous
something that is momentary lasts for only a very short time.

پیشنهاد کاربران

momentary = transitory = temporary = lasting for a short time
موقت
لحظه ای

بپرس