اسم ( noun )
• (1) تعریف: the act of maintaining or state of being maintained.
• مترادف: keeping, sustenance, upkeep
• مشابه: care, conservation, custody, management, preservation, repair, room and board, safekeeping, subsistence
• مترادف: keeping, sustenance, upkeep
• مشابه: care, conservation, custody, management, preservation, repair, room and board, safekeeping, subsistence
- Maintenance of a friendship can take some effort when the friends live far apart.
[ترجمه Aery] زمانیکه دوستان از هم جدا زندگی میکنند ، حفظ رابطه دوستی تلاش بیشتری میخواهد .|
[ترجمه شان] هنگامی که دوستان دور از یکدیگر زندکی میکنند، نگهداری رابطه دوستانه تلاش ( کوشش ) بیشتری را می طلبد.|
[ترجمه گوگل] زمانی که دوستان دور از هم زندگی می کنند، حفظ یک دوستی می تواند کمی تلاش کند[ترجمه ترگمان] حفظ دوستی می تواند تلاش کند که دوستان دور از هم زندگی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They spent a lot of money on building maintenance last year.
[ترجمه گوگل] آنها در سال گذشته پول زیادی را صرف تعمیر و نگهداری ساختمان کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها سال گذشته پول زیادی صرف نگهداری ساختمان کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها سال گذشته پول زیادی صرف نگهداری ساختمان کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: means of support; livelihood.
• مترادف: keep, livelihood, living, support
• مشابه: subsistence, sustenance, upkeep, wages
• مترادف: keep, livelihood, living, support
• مشابه: subsistence, sustenance, upkeep, wages
- Despite his severe disability, he is able to provide his own maintenance.
[ترجمه گوگل] علیرغم ناتوانی شدید، او قادر به تامین هزینه های زندگی خود است
[ترجمه ترگمان] با وجود ناتوانی شدید او، او می تواند تعمیر و نگهداری خود را انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با وجود ناتوانی شدید او، او می تواند تعمیر و نگهداری خود را انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید